۱۳۹۳ اسفند ۳, یکشنبه

"شیما الصباغ به ستایندگانش بدل می شود."




اما در هیاهو و کارهای مهم فردا
آنگاه که بورس بازان چون وحوش بر کف تالار بورس می غرند
و مستمندان رنجی را می کشند که به خوبی بدان خو کرده اند
و هر کس در زندان خویش تقریبن از آزادی خویش مطمئن است
چند هزار تَنی به این روز می اندیشند
هم بدان گونه که آدمی به روزی می اندیشد که در آن
کاری کمی غریب از او سر زد.
همه ی ابزارهایی که داریم متفق القول اند
روز مرگ او روزی سرد و سیاه بود.[۱]
بیست و چهارم ژانویه ۲۰۱۵ همان روز سرد وسیاهی بود که کاری کمی غریب از او (؟) سر داد ، از شیما الصباغ یا آن ماموری که با روبند و جامه ی سیاهش می خواست آسمان مصر را هدف قرار دهد ، که به اشتباه (؟) سینه شیما را درید. شیما زنی سی و دو ساله از شهر اسکندریه مصر ، سوسیالیست و مادر بود. مادر کودکی که در میان غرش بورس بازان و رنج مستمندان نقش بر زمین و سر سیاهش ناپدید شد. ایکاروسی[۲] که در قیل وقال روزمرگی جان داد و اندیشه ی سرخش که اگر لطف دوربین‌های رسمی و مجوز دار چهارمین سالگرد انقلاب میدان تحریر نبود بر زبان‌ها جاری نمی شد ! همانطور که جلادانش تبرئه شدند و اتفاق نا خواسته‌ای شد از جنس اندیشه‌اش.


قصد من مرثیه خوانی بر این جنازه ی از قضا معصوم نیست که مبادا مقایسه شود با هزاران تنی که قربانی اندیشه ی سرخشان شدند و در راه آزادی و برابری و معیشت خونشان خاک را شسته است ، بلکه سخن از زنی است معاصرِ "حیات بوم الدین" که گویا مسلح از خاک فرانسه گریخته و در راه سوریه است (بود). شیما الصباغ در روزی بر زمین افتاد که حیات بوم الدین در فکر تصاحب تکه ایی از بهشت موعود متواری شده بود در حالی که شیما زمین زیر پایش را برای همه می خواست؛ حیات درمانده در طلب زمینی بود که گویا مال او می شد و در جستجوی هویتی نه افسانه‌ای ، بلکه هم تراز دختران پاریسیِ هم سایه‌اش / هم کلاسی اش  بود .
سخن از زنی است که در توهم سالگرد پیروزی‌اش بر خفقان به خیابان آمده بود، به کارزار آمدنی نه از جنس "آرین میرکان" در جدال عینی با توحش و فاشیسم تا دست کم داغی سرب گلوله را هضم کند و نه "ندا آقا سلطان" بود که بخواهد رأیش را پس بگیرد. شیما را تیری رها شده از آرامش دنیای امروز کشت. تیری از خلأ که در کمین هر سوسیالیستی است ، شقیقه‌اش را نشانه رفته است حتی اگر در یک صبح بهاری در وقفه ای  کوتاه بخواهد به هیچ چیز نیندیشد .
تجدید خاطریست با زنی که هشداری شد بر سکون امروز، هاشوری بر کرختی انسان عصر ما و نقطه چینی بر هوش و ذکاوت و نبوغ که امروز جای نان و آب را گرفته است، خط بطلانی بر زیبایی شناسی پوست و رنگ و تمدنی برتر ...
و من "شیما الصباغ " نشدم و نیستم چون هنوز کثافت و چرک پنهان شده در این آرامش را تمییز نمی دهم، من در عوض "شارلی " شدم چون بدیهی است که شیما را الله اکبر گویان (آن هم با لهجه ی اروپایی ) نکشتند.
بدون شک کار کمی غریب مرگ این زن بود.
زنی که ثابت کرد حاکمان مذهب و قدرت از تن برهنه‌اش واهمه‌ای ندارند و جنگ مردان و زنان مبارز همان مشت‌های گره شده ایست که خلأ را نشانه رفته اند.


در آستانه ی روز جهانی زن چهره ی خون آلود و مبهوت شیما الصباغ ، درد اسید، قتل‌های ناموسی و موهای گل آلود بافته شده ی زنان مبارز کوبانی ارجحیتی می شوند بر نگرانی‌های اخیر سوپر استارهای زن سینما و موسیقی در باب حیوانات و محیط زیست و غیره که این روزها مطالبات جنبش زنان را نمایندگی می کنند، ارجحیتی بر عریان شدن در مجلات روز ، ارجحیتی بر مطالبه ی اخیر زن ایرانی در فیلم ناهید[۳].
این زن مصری در صف مبارزه خاموش شد. در مناسب‌ترین و شرافتمندانه‌ترین مکان موجود، قطعا اگر زنده بود نمی خواست در زیر ضربه‌های چاقوی شوهرش درکوچه‌های تنگ و باریک دنیزلی ترکیه کشته شود. و مایل نبود در خانه‌ای محقر در هرات افغانستان آلت تناسلی‌اش به دست شوهرش بریده شود. صدای شیما الصباغ در دهان‌ها به وقت هشتم مارس در خیابان‌ها طنین انداز می شود، تا خواب حامیان خشونت و نا برابری را بر هم زند.

     بنیامین احمدی

        ۱۰ / ۲ ۲۰۱۵
                                                                                                                 



[۱] به یاد و.ب.ییتس،ویستان هیو ادن، کتاب شاعران،ترجمه مراد فرهادپور
[۲] اشاره به تابلوی پترو بروگل
[۳] فیلمی است که در جشنواره فجر امسال حضور داشته، درباره ی تلاش زنی است که می خواهد حضانت پسرش را به دست آورد. از این فیلم به عنوان فیلمی فمنیستی یاد شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر