۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

مهاجرت




این روزها خبر مهاجرت دوستانی را می شنوم که در دو سال گذشته حتی فکر مهاجرت هم در ذهنشان نبود.... و حال از بدی ها و خوبی ها... سختی ها وپیش آمدهای خوبشان می گویند... و هیچ کدامشان شرایط یکسانی نسبت به دیگری ندارد و خیلی از دوستان دیگرم از آنها طلب یاری دارند و راهکار می خواهند...

 واقعیت این است هیچ کس نمی تواند برای مهاجرت با توجه به متفاوت بودن انسانها و شرایط راهکار یکسانی ارائه کند... تعمیم دادن به مواردی که هیچ وقت مطلق نیست اشتباه بزرگی است ...
شنیده ایم که هر کجا باشم آسمان مال من است... اما واقعیت این است که هیچ چیز در زندگی شبیه به شعر نیست... از مرزهای تعلقت که می گذری...مثل مسافری هستی که اگر در هتل 5 ستاره در بهترین و مجلل ترین امکانات هم باشی باز احساس راحتی که در خانه داری به تو دست نمی دهد... خیلی ها را دیده ایم که پس از سالها سختی وقتی به یک آرامش نسبی می رسند و مثلا در فلان ساحل مشغول آفتاب گرفتن هستن ناخودآگاه دلتنگ خیابان ولیعصر  می شوند  و کافه نادری... فکر می کنیم ادا است... اما حقیقت است انسانها تا احساس تعلق در جایی نداشته باشند به آرامش کامل نمی رسند...
وقتی مهاجرت می کنی یعنی تغییر را پذیرفته ایی،گوشه ای از ذهنت را نگه می داری به این توجیه که اگر نشد بر می گردم... این درصورتی است که  تصمیم به مهاجرت در شرایطی نباشد که مجبور باشی در کوتاه ترین زمان تصمیمی به این بزرگی را بگیری... چرا که آن زمان همه پل های پشت سرت را خراب کرده ای و دیگر حداقل تا چندین سال راهی برای برگشت نداری.... شاید هم برای همیشه...
نا امنی های اجتماعی ، بی هویت کردن... و رشد خشونت اجتماعی ... ترس برای آینده عزیزانت... تو را به هراس رفتن وا می دارد... سانسور شدن... گاهی هم ناپدید شدنت در تصمیماتی که می دانی تو هم سهمی از آن داری... دلایلی می شود که وجود سرکشت را آواره می کند...
دیوانه می شوی... اخبار را می خوانی دیوانه می شوی...
در خیابان بدون این که به کسی کاری داشته باشی به تو توهین می شود و پلیس لبخند می زندو بی تفاوت می رود...  سیاست... دین و اقلیتهای مذهبی هم  که در این مملکت همه امتیازاتت را برای یک زندگی نرمال می گیرد... و آن وقت است که باز دیوانه می شوی....
دلت می گیرد وقتی زنی طلاهای دستش آلودگی صوتی ایجاد می کند و یک دندان به دهن ندارد... دلت می گیرد وقتی یک جایی مجبوری تن به سنتهای مخروبه بدهی اول ازدواج می کنی و بعد طرفت را می شناسی... سنتهای مخروبه ای که در همین قرنی که ما هستیم تیغ های تیز به دست می گیرند دخترکانه ما را برای همیشه از لذتهای زنانگی محروم می سازند...کودکانی که در سرما و گرما تن به عادت دردهایشان می دهند... دلت میگیرد وقتی به جای حقوق یکسان ،فرزند و همسر بودن بهشت را به زیر پایت می دهند... دلت می گیرد از درو دیوار این شهر  همه حق ها را خفه می کنند و جایش تورا وادار به نشخوار حرف ها و روایتهای بی اساسشان می کنند... دیوانه می شوی... دلت می گیرد وقتی گریه محترم است همیشه خندیدن محکوم است...  لباسهایت ترکیب شاد که داشته باشد جلب توجه  است....دلت می گیرد هنوز در مدارس کیف بچه ها را می گردند که آینه نداشته باشند... دلت می گیرد وقتی دستشویی پارک ها به اتاقک سکس تبدیل شده است... دیوانه می شوی وقتی نمی توانی یک دلیل برای ماندنت پیدا کنی... دیوانه می شوی دیگر وقتی می بینی درکت هرگز به جدول آمار تورم مورد نظر بانک مرکزی نمی رسد....  وقتی محیط زیست در کشورت معنایی ندارد... درختان عامل اصلی ترافیک هستند...
آب بازی کردن در پارک آب و آتش جرم است و اسید پاشی ماست ماست می شود..
در این مملکت مرده ها از زنده ها محترم ترند...
فقط نظام متهم نیست... فرهنگ ها و اخلاقی که دیگر در جامعه وجود ندارد ما را به سمت مرزهایی سوق می دهد که حاضر هستیم همه چیز را رها کنیم از نو آغاز کنیم...
 از دلایلی مثل جنگ  و جنگ زدگی که دلیل بزرگی برای رفتن است هم بگذریم...این  ناآرامی های اجتماعی و فرهنگی نیز بخشی از دلایلی است که موجب فشارهای روانی و بروز خشونت در بیشتر اقشار جامعه می شود...  حالا بیکاری و فقر هم که اضافه کنی دلایلی می شود که تو را برای رفتن صرف می کند... حاضری در بدترین شرایط موجود از راه کشورهایی که تمام هویت ملیت را نادیده می گیرند و تحقیرت می کنند خود را به قاره ای برسانی که تصور می کنی توی آن 7 میلیون کیلومتر مربع جایی برای تو نیز هست تا باقی عمرت را در امنیت بیشتری بگذرانی...
 کاش خانم بیشاپ  حالا که این همه راه را زحمت کشیده اند به ایران آمده ند تا با مقام هاي ايراني در رابطه با بازگرداندن ( ديپورت ) پناهجويان ايراني كه موفق به دريافت قبولي نشده اند يا نخواهند شد ، پاي ميز مزاكره بنشينند . کمی هم اعلامیه جهانی حقوق بشر را با دقت میخواندند تا ببینید در این سالهای اخیر چند تا از آن بندها را زیر پا گذاشته اند...
گزارش کمیسیون حقوق بشر استرالیا نشان می دهد 800 کودکی که در دو سال گذشته در بازداشتگاه های مختلف استرالیا نگهداری شده اند 300 مورد از آنها یا به خود آسیب زده اند و یا تلاشی‌هایی برای آسیب رساندن به خود انجام داده اند... هر ساله صدها نفر از مردم برای درخواست پناهندگی با قایق به استرالیا سفر می کنند.بسیاری از مردم با پرداخت وجهی به قاچاقچیان به یک سفر طولانی و پرخطر، اغلب با عبور از اندونزی تن میدهند.
اما به جای پناه یافتن در استرالیا ، آنها که با قایق رسیدند، به مراکز توقف در اقیانوس آرام فرستاده می شوند، بدون هیچ شانسی برای اسکان مجدد در استرالیا. گروههای حقوقی و کمیسیون  ، کارشناسان پزشکی و سازمان ملل متحد ،سیاست دولت را، به ویژه در حبس اجباری پناهجویان محکوم کرده اند. 90 % از پناهجویانی که در استرالیا یافت می شوند پناهنده واقعی هستند. اکثریت آنها آسیبهایی چون جنگ ، خشونت و از دست دادن عزیزانشان را تجربه کرده اند بیشتر آنها از قربانیان نقض حقوق بشر و شکنجه هستند.
ما به روشنی دیدیم و شنیدیم که دیدبان حقوق بشر ، در گزارش سال 2014 خود، گفت:استرالیا سابقه حقوق بشر خود را با پافشاری بر قطع حمایت از پناهندگان خدشه دار کرد.

دوست دارم از ایشان بپرسم...
خانم بیشاپ آیا بهتر نبود شما با دولت اندونزی و یا کشورهای واسطه به میز مذاکره بنشینید تا دیگر پناهجویی از طریق قایق خود را به آبهای استرالیا نرساند نه این که کسانی که تقریبا همه چیزشان را از دست داده اند به کشورشان تبعید کنید در صورتی که می دانید ته این راه ویرانی است و بس...
همه دنيا با توجه به شناختي كه از دولت ايران دارند ، ميدانند اين كار چه عواقب و خطراتي ميتواند براي اين دسته از پناهجويان در ايران به همراه داشته باشد.
وقتی از کشور واسطه اقدام شود نه دیگر شاهد غرق شدن پناهجویان به آن وضعیت اسفناک هستیم و نه دیگر انقدر شما و حزب 60% موافقتان  مجبور به نقش بازی کردن  این همه را ه را تا حباب شیشه ای مذاکرات آمدن...
انسان آرزوست...


بهاره شرفی

ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره سی و پنجم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر