۱۳۹۴ تیر ۲۱, یکشنبه

نقد و بررسی فیلم Precious (گرانبها)




نقد و بررسی فیلم ) Preciousگرانبها(
کارگردان : لی دانیلز
محصول 2009 آمریکا
پرشسز، شاید فیلمی نباشد که عامه مردم برای سرگرمی بپسندند؛ چرا که محوای داستان غم انگیز و جو آن افسرده است. داستانی است که شاید بارها در طول زندگی خود شنیده ایم و فقط پس از چند لحظه افسوس از آن گذر کرده و به دست فراموشی سپرده ایم. واقعیتی تلخ است در پس دنیای پر زرق و برق جوامع به اصطلاح پیشرفته که همگان همیشه سعی در پنهان نگه داشتن آن دارند. گرانبها تلنگری است به وجدانهای خوابیده، زندگی دختری سیاه پوست است که به خاطر اضافه وزن و ظاهری که دلنشین مردم نیست، از جامعه و حتی خانواده ترد می شود. در 16 سالگی صاحب یک فرزند دختر معلول ذهنی و باردارِ فرزندی دیگر است که حاصل تجاوز پدرش است. پرشس در عنفوان جوانی کهن سالی را تجربه می کند. رویای داشتن پارتنر و ارتباط با جنس مخالف و یک زندگی نرمال، در تمام لحاظ زندگی با اوست. گاهی خود را معشوقه آموزگارش تصور می کند گاه ستاره روی جلد مجله مد. رویاهایی که جامعه به خورد او داده تا بتواند به عنوان زن بر خود ارزش بگذارد.
گرانبها، از معدود فیلم هایی است که برخلاف دنیای پر از تبلیغات و تجلل هالیوود، بیانگر یک درد اجتماعی است که بر باور غلط عامه مردم، فقط باید در جوامع اسلامی یا جهان سومی شاهد آن باشیم. درحالی که داستان در قلب بزرگترین قدرت سرمایه جهان "آمریکا" رخ می دهد. حوادثی از این دست، بیخ گوش ما و زیر پوست هر جامعه ای هر روزه درحال وقوع است. از تجاوز پدر به فرزند گرفته تا معیار زیبایی و زشتی و حتی رنگ پوست و نژاد، نقیصه هایی است که درد آن فقط دامنگیر طبقه فرودست جامعه خواهد بود.
فیلم به خوبی توانسته جامعه رو به افول مصرف گرا و عصیان زده متولد شده در نظام طبقاتی را به تصویر بکشد. ما در چه اجتماعی زندگی می کنیم؟ جامعه ای که نوجوانی به خاطر اضافه وزنش، بارداری و حتی رنگ پوستش از ورود به کلاس درس و نشستن روی صندلی ردیف جلو می هراسد. جامعه ای که مادر به جای حمایت از فرزندش در مقابل تجاوزهای وحشیانه همسر، دخترش را باعث و بانی از هم پاشیده شدن زندگی اش می داند و او را ترد می کند؛ اجتماعی که در آن پدر به جای کمک به ساختن آینده فرزندش، آن را به تباهی کشانده و به جای عشق ورزیدن پدرانه، بدن دخترش را بستر حوس ها و غرایز سادیستی اش می کند.
پرشس اما در میان این زندگی پر از دردف به جای گزینش انزوا و ترک جامعه، ادامه دادن و مبارزه با دیدگاه عموم را بر می گزیند. برخلاف خواست مادرش، به تحصیل ادامه می دهد. هرچند به خاطر وضعیتش از مدرسه اخراج می شود، اما تنها راه موفقیت خود را ادامه دادن در مدرسه اصلاح و تربیت می داند. تصمیمی که از نظر مادرش غلط است، چرا که درنظر او، ظاهر شدن هرچه بیشتر دخترش میان اجتماع، به شرمساری او دامن می زند! یک دیدگاه اکتسای غلط دیگر که باز هم زاییده تفکرات خرافی، مذهبی و اخلاق مدار اجتماع است.
اینجا با پارادوکس برخوردهای اجتماعی مواجه می شویم. مدرسه، به خوبی مکانی برای طبقه بی مشکل جامعه ترسیم شده. آپارتایدی که نظام آموزشی، همیشه در گزینش بازیچه هایش دارد، باعث عمیق تر شدن شکاف بین طبقات و اقشار مختلف جامعه می شود. دسته بندی نوجوان خوب و بد، مشکل دار و بی مشکل، مستعد یا کم هوش؛ مدرسه مکانی برای فراگیری علم نیست! مکانی است برای خودنمایی، برای پنهان کردن مشکلات سیستمی که آن را پرورده، جایی است برای به نمایش گذاردن دست پرورده های بی نقصش! طبقه آسیب پذیر و ضعیف جامعه به بهانه های مخلتف از این دایره حذف خواهند شد. حالا اگر پدرت با تو بدرفتاری و به تو تجاوز کرد، این تویی که محکوم به ترد شدن از جامعه و نظام آموزشی خواهی بود!
پرشس، هیچ وقت حرفی برای گفتن به دیگران ندارد، چه معلمش، چه مادرش که تمام شبانه روز درحال فریاد کشیدن است و چه مددکار اجتماعی که به ظاهر قصد کمک دارد. از تنفر مادرش و تجاوزهای ناپدرانه پدرش شرمسار است. او نیز خود را جدا از دیگران می داند و با علم به سرزنش و ترد شدن، سکوت را ترجیح می دهد. فقط وقتی لب به سخن می گشاید که در بین چند نوجوان مشکل دار دیگر، خود را با آنها یکی می بیند و حتی جرات پیدا می کند که در ردیف جلو بنشیند.
اینجا بزرگنمایی مدارس اصلاح و تربیت با واقعیت موجود در تناقض است. در زندگی واقعی این مدارس آکواریومی است برای قرنطینه افرادی که زندگی آرامی ندارند. نقش فرشته گونه معلم پرشس را به ندرت در این گونه مراکز می بینیم. برخلاف قصه پردازی نویسنده و بازتاب آن به وسیله "لی دانیلز"، رفتار خوب و دوستانه کمتر از کارکنان این مراکز انظار می رود. اما خب، نباید فرامو کرد این فیلم در صنعت سینمای تجاری "آمریکا" ساخته شده و در کنار اعتراض های بی پروایش، جایی هم برای مدح و ثنای دست اندرکاران "مهربان" اجتماعی باز کرده، تا از ممنوع التصویر شدن فیلمش جلوگیری کند!
پرشس، همچنان هر روزه با واقعیات زندگی خود دست و پنجه نرم می کند. اینک دومین نوزاد او، پسرش، متولد می شود. روزهایی که باید در کنار باقی هم سالانش به بازی و تفریح بپردازد، و مثل باقی نوجوانان از طرف پدر و مادرش مورد عشق ورزی قرار بگیرد، حالا به لطف تبعات کالا محور جامعه اش، باید در نقش مادر حاضر شود. مادری که در دوران کودکی اش نیز مادر بود! به جای عروسک باید نوزادش را در آغوش بگیرد. دختر آسیب دیده این واقعیت را نیز باز به جان می خرد و امیدش به عشق ورزیدن به فرزندانش است. اما این دلخوشی موقتی جایش را به وحشت می دهد. وقتی متوجه می شود که از طرییق پدر متجاوزش به بیماری "ایدز" مبتلا شده، آخرین بارقه های امید به داشتن یک زندگی آرام و نرمال، رابطه با جنس مخالف و همراه شدن با جامعه، از دنیایش رخت بر می بندد و بغض فرو خورده سالها زجر و سکوتش را در صورت معلمی که خود را منجی می داند می شکند.
مخاطب زمانی دچار خشم می شود که عکس العمل اطرافیان پرشس را در مواجهه با تجاوز پدر بی اعتنا می یابد! خونسردی آموزگار، همکلاسی ها و مددکار اجتماعی به طرز فجیعی به این خشم دامن می زند. گویی اتفاقی نیفتاده! هیچکس را نباید بازخواست کرد  چرا که گناهکار اصلی خود پرشس است! در جامعه ای که فردگرایی حرف اول را می زند، همیشه در پدید آمدن مشکلات ، مقصر خودت هستی! در مقابل فقط با جملات کلیشه ای مسئولیت را از دوش خود بر می دارد.
پرشس هم در مقابل آموخته که دختر خوب و مقبول، یعنی دختری خوش اندام و زیبا و برای جنس مخالف جذاب. به کلام روشن تر دختر و زن مورد پسند جامعه کالایی بی عیب و نقص است که خیلی زود بتواند مشتریان خود را جذب کند! از این واقعیت مرتجع، پدر او نیز با خبر است. می داند دخترش جایی در اجتماع ندارد، و این بستر سوء استفاده هایش را محیا می سازد. پرشس نیز با همین تصور غلط به این تجاوز عاجزانه تن می دهد، چون از نظر او شاید دیگر هیچکس میل به ارتباط جنسی با او را نداشته باشد!
راسیسم، آپارتاید اخلاقی، مذهب زدگی، خرافات و زن ستیزی، به روشنی از ابتدا تا انتهای فیلم در صورت مخاطب فریاد می زند. شاید فیلم در به نمایش گذاشتن و به رخ کشیدن ظلمی که در طبقه ضعیف جامعه بیداد می کند، موفق بوده؛ اما در نهایت جز پیام " بیدار شوید! جامعه شما نیز از این دست دردها و بیماری ها دارد" چیز دیگری برای عرضه ندارد. خصوصاً اینکه به جای ارائه راه حل عینی و عملی، به خرافه و مذهب پناه می برد. یکی از این بازخورد ها را در سکانس های رویای پرشس برای پیوستن به گروه سرود کلیسا می بینیم. راه حل فیلمساز برای رهایی از فجایع تولید شده از نظام سرمایه داری، پناه بردن به مذهبی است که باز هم محصول همین نظام است! دامن زدن به خرافات و اخلاقیات، ارزش های اعتراضی فیلم را زیر سوال می برد. راه چاره را برای نجات پرشس ها و زنان ستم دیده، در انزوا و وفق دادن خود با شرایط می بیند : "چشمانت را به روی تنفر جامعه ببند به جای اینکه به آن اعتراض کنی! لبخند بزن درحالی که خاکستر قلب سوخته ات تمام زندگی ات را پوشانده!" این راه حل فرشته نجات اغلب مددکاران اجتماعی است، که برای حفظ آرامش سوگلی ها، باید جوجه اردک های زشت جامعه را ساکت نگه دارد!
در عین حال در کنار نقایص فاحش و کلیشه ای، فیلم به لحاظ محنوا از دیگر تولیدات گیشه ای هالیوود قابل دیدن تر است. به خصوص با بازی هایی روان و باورپذیر که بیننده را با دردها و اشکهای پرشس همراه و این درد موجود جامعه را به خوبی لمس می کند. پرشس از ورای ظاهر نه چندان دلچسبش، دل تماشاگران را به دست می آورد. "گبوری گبی" در نقش "پرشس" شما را وادار می کند با او بخندید، گریه کنید و به فکر فرو بروید. به جامعه ای فکر کنید که محصول آن هستید. رفتارهای شما را براساس چارچوب قوانین خودش شکل داده و آرزوها و رویاهای شما را بر طبق نیازهای هر دوره اش می سازد. حتی خواست ها و اهداف شما ساخته و پرداخته این سیستم است. نگاه جامعه اخلاق گرا به نژاد، قیافه، ارتباطات خانوادگی و زندگی شخصی افراد، طبق اصولی برنامه ریزی می شود تا بتواند پایه های سست نظام طبقاتی را نگه دارد.
شاید تماشای این فیلم برای یادآوری مجدد دردهای پنهانی که ما فراموش کرده ایم سودمند باشد. اما در کنار آن، هجوم هرچه بیشتر فرهنگ مرتجع غالب بر زندگی طبقاتی را نیز که افسارگسیخته هر روز قربانیان بیشتری می گیرد و جهان را به منجلابی بزرگ و متعفن تبدیل کرده، در نظر پررنگ تر می کند.


سونیا راد

11 july 2015


ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره سی و هفتم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر