بی قرار در باد می رقصم...
مثل یک کودک سرخورده از بزرگترها
نرم در کوچه های کودکی می چرخم...
صدای ساز باران کوک لحظه هایم شد...
فریادهای صدسال خاموشی،درسکوتِ
سینه ام گم شد...
مثل یک زن کاملا عادی...
مثل یک کودک سرخورده از بزرگترها
نرم در کوچه های کودکی می چرخم...
صدای ساز باران کوک لحظه هایم شد...
فریادهای صدسال خاموشی،درسکوتِ
سینه ام گم شد...
مثل یک زن کاملا عادی...
بغض سرد روزهایم سر باز کرد...
درونی که پر از آتش بود...
به یکباره از درون مرد شد...
مثل یک زن کاملاً عادی...
تنم از تب انگشتانش داغ شد
زخم های کهنه ام سرباز کرد
تمام دشت سینه خاکستر شد
مثل یک زن کاملاً عادی...
تنم از تب انگشتانش داغ شد
زخم های کهنه ام سرباز کرد
تمام دشت سینه خاکستر شد
مثل یک زن کاملاً عادی...
دیده ام از خون دل رنگ شد...
تب دستانی که تمنای باران داشت...
در یک رویای نیمه کاره سرد شد...
مثل یک زن کاملاً عادی...
از آغاز قصه دور...
زنی که پایان جاده را دیده...
زنی که به یک بودن وحس یک بوسه رسیده...
زنی که پایان جاده را دیده...
زنی که به یک بودن وحس یک بوسه رسیده...
و زنی که تا انتهای جاده تنها...
مثل یک زن کاملاً عادی
مثل مادرم...
که با همه ی دردها به حس پاک مادر شدن رسیده...
که با همه ی دردها به حس پاک مادر شدن رسیده...
بهاره شرفی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر