۱۳۹۶ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

در اورگن آمریکا "جنس سوم" وارد برگه شناسایی می‌شود


به گفته مقام‌های اداره وسایل نقلیه موتوری (DMV) آمریکا، طبق مقررات جدید از روز سوم ژوئیه افراد می‌توانند برای دریافت گواهینامه رانندگی خود در قسمت جنسیت غیر از مذکر و مؤنث "ایکس" را انتخاب کنند. و این در صورتی است که فرد نداند چه جنسیتی دارد، مانند آنچه برای دوجنسیتی‌ها یا تراجنسیتی‌ها پیش می‌‌آید.
این مقررات از زمانی تصویب شد که دادگاهی در آمریکا به جیمی شاپ (Jamie Shupe) اجازه داد که برای تعیین جنسیت خود بنویسد "نامشخص". شاپ در آن زمان گفت: «من مرد نیستم. من زن هم نیستم.»
شاپ در زمان تولد با توجه به ویژگی‌های بیولوژیک جزو مذکرها به حساب می‌آمد. اما او می‌گوید، هرگز مرد نبوده و هویت یک زن را داراست با این حال احساسش این بوده که باید حق هویت بیولوژیک خود به عنوان مرد را نیز ادا کند. جیمی شاپ می‌گوید، او ترکیبی از هر دو جنس است و حس می‌کند به جنس سوم تعلق دارد.
گروه‌های LGBT که شامل همجنس‌گرایان زن و مرد، دوجنسیتی‌ها و دگرباشان جنسی می‌شود از تصمیم ایالت اورگن آمریکا استقبال کرده‌اند. هایلی گرونبرگ، وابسته به سازمان "لامبدا لیگال" که مدافع حقوق همجنس‌گرایان، دوجنسیتی‌ها و تراجنسیتی‌هاست می‌گوید: «امروز کمی در دنیا حقیقت و عدالت بیشتر پدیدار شده است.»
در کالیفرنیا ابتکاری مشابه در راه است. مجلس سنا در این ایالت لایحه‌ای ارائه داده تا سومین گزینه نیز در اوراق شناسایی رسمی برای جنسیت در نظر گرفته شود. حالا باید مجلس نمایندگان در این مورد تصمیم بگیرد.

شورای مسیحی محافظه‌کار "خانواده کالیفرنیا" از مخالفان این برنامه است. این سازمان می‌گوید، اسنادی که دولت صادر می‌کند باید بازگوکننده‌ی حقایق بیولوژیکی باشند تا تشخیص افراد راحت‌تر شود.


من مریم، از زندان قرچک، ۱۷ سال در زندان هستم


۱۴ خرداد ۱۳۹۵ زنان
 این مطلب را«مریم ربیعی» از زندان قرچک ورامین نوشته و به بیرون ارسال کرده است، روایت روزهای زندان قرچک. مریم بیش از هفده سال است که در زندان به سر می‌برد: اول دراوین و بعد در زندان زنان شهرری(قرچک).
 این مطلب را«مریم ربیعی» از زندان قرچک ورامین نوشته و به بیرون ارسال کرده است، روایت روزهای زندان قرچک. مریم بیش از هفده سال است که در زندان به سر می‌برد: اول دراوین و بعد در زندان زنان شهرری(قرچک). مریم به قول خودش نمی‌داند از کجای این هفده سال حبس بگوید. مریم گاهی به زبان محاوره‌ای نوشته و گاهی غیرمحاوره ای. کانون زنان ایرانی تلاش کرده به نثر مریم وفادار بماند و به همین دلیل این دوگانگی در نثر را نیز حفظ کرده است.
 «خانم‌ها توجه کنند: آرایشگاه رنگ مو آورده، کسانی که تمایل دارند به بند مشاوره بروند. هیچ‌کس رنگ رو با خودش داخل بند نبره»، صدای ماموری که پشت سر هم این جمله را تکرار می‌کند از بلندگوهای زندان زنان قرچک ورامین یا همان ندامتگاه زنان شهرری شنیده می‌شود. نمی‌دانم به جمله اش بخندم؟ افسوس بخورم؟ اشک بریزم؟ … نمی دانم؟
 چه فکری می‌کنند؟ فکر می‌کنند دغدغه ما رنگ موی‌مان است که این‌گونه با صدای بلند فریاد می‌زنند؟ در زندان نشسته‌ام، زندان قرچک ورامین. آدرسش را نمی‌دانم، فقط می‌دانم اطراف شهر تهران است. ۴ سال پیش من و خیلی‌های دیگر را از زندان اوین به این‌جا آوردند. گفتند می‌خواهند اوین را خراب کنند و زندان جدید بسازند. من وامثال من که حالا حالاها این‌جا هستیم خوشحال بودیم می‌گفتیم زندان جدید حتما امکانات بهتری دارد، تمیزتر است و هم این‌که جای جدیدی است. اما نمی‌دانستیم ویرانه ای ساخته اند با دیوارهای بلند، نمی‌دانم اسم این‌جا را چه بگذارم؟ سیاهچال؟ خرابه؟ گاوداری؟ مرغداری؟ اصلا می‌گویم جایی که همه این‌ها باهم یک‌جا جمع شده جای آدم نیست، این‌جا دنیای زمینی نیست، جهنمی است برای خودش…

امروز
۱۴ اسفند ۱۳۹۳۳ است و من در یک سوله بزرگ با سقفی بلند نشسته ام. تمام دیوارهای سوله را تخت زندانیان پر کرده است. جز نزدیک درآهنی بند که روی آن با ماژیک نوشته اند«هیچ کس به یخچال دست نزند» و با فلش به یخچال کوچکی که ۱۱ ماه سال خراب است و متعلق به ۱۸۰ نفر زن زندانی بند است اشاره می‌کند. انتهای سالن، زیرتنها پنجره که به جای شیشه طلق قهوه‌ای درآن بکار رفته، نشسته‌ام و می‌نویسم. چند روز پیش مادرم گفت که یکی از دوستانم از من خواسته تا برایش از این‌جا بنویسم. از آن روز گیج شدم. با خودم راه می‌رفتم و حرف می زدم، و موضوع نوشتن را عوض می‌کردم. نمی‌دانستم از کجای این ۱۷ سال بنویسم. بالاخره می‌خوام هرچی که به ذهنم میاد بنویسم.
اسمم مریم است.
۱۸۸ ساله بودم و یک سال از ازدواجم می‌گذشت که من وهمسرم به جرم نگهداری عتیقه روانه زندان شدیم. همسرم ۵ سال بعد وقتی به مرخصی رفته بود تصادف کرد و مرد. زنی هستم ۳۷ ساله! در زندان قرچک ورامین. با پدر و مادری پیر که در اراک زندگی می‌کنند و فقط سالی یک بار به ملاقاتم می آیند. ملاقاتی به فرصت ۱۵ دقیقه که یک مامور مرد و یک مامور زن دوره ات کرده اند.
 روبرویم بچه‌های گروه نمایش برای اجرای نمایش در روز چهارشنبه سوری تمرین می‌کنند. نمایش کمدی است، می‌خواهند بقیه را بخندانند. اما هم بازیگران و هم کسانی که برای دیدن نمایش می آیند می‌دانند که نمی‌خندند. اگر هم بخندند شاد نمی‌شوند. این‌جا زمانی شادیم که یکی آزاد شود. البته بعضی وقت‌ها درظاهر همه ماتم داریم اما در دل می‌خندیم و آن زمانی است که خدا به زندانی لطف کند و بمیرد! این‌جا مرگ یک آرزوست، در گور زنده ماندن، درد است، دردی که با گفتن درک نمی‌شود. دردی تا عمق وجود، که تا این‌جا نباشی درکش نمی‌کنی. شنیده اید که:
آتش بگیر تا ببینی چه می‌کشم/ احساس سوختن به تماشا نمی‌شود
 این‌جا زندگی عذاب است. لحظه‌ لحظه‌اش! باورکنید این‌جا، مرگ نعمت بزرگی است درتمام این سال‌هایی که به قرچک آوردن‌مان به یاد ندارم یک‌بار یک‌تکه ۱۰ گرمی گوشت خورده باشیم، یا یک قاشق برنج بدون کافور! نیمرو! یا چای تازه‌دم! جایی که آب آشامیدنی نیست. مگر بخری آن‌هم با پول! آخر من که پدر و مادر پیرم به‌زور خرج خودشان را می‌دهند، پول آب از کجا بیاورم؟؟ آب‌شور بخورم؟ چه بگویم. به خدا جهنم است این‌جا. می‌دانید چه‌کار می‌کنم که پول دربیاورم؟ دیپلم تجربی دارم. نمایشنامه می‌نویسم، مقاله می‌نویسم، شعر می‌گویم، نقاشی می‌کنم، نمایش اجرا می‌کنم و… بالاخره از اعضای گروه فرهنگی هستم که امتیازم هرروز ۲۰ دقیقه تلفن اضافی دار که آن را می‌فروشم. هر ۲۰ دقیقه یک کارت تلفن یعنی ۲۰۰۰ تومان. خودم هم هفته‌ای یک‌بار به خانواده‌ام زنگ می‌زنم. درآمد ماهیانه‌ام می‌شود ۶۰ هزار تومان. حالا آب بخورم یا غذا؟ چون وضع آب را که گفتم.غذا هم که شام به‌جز سه‌شنبه‌ها که سیب‌زمینی و تخم‌مرغ می‌دهند، همیشه می‌توانی از تویش انواع حشره پیدا کنی.
 این‌جا نمازخانه دارد که هرروزظهر یک روحانی درآن نماز جماعت به پا می‌کند. اما من هیچ‌وقت نماز نمی‌خوانم. چون برای وضو گرفتن فقط یک‌جا داریم. آن‌هم سرویس بهداشتی است که البته آب‌خوری، ظرف‌شویی و دست‌شویی آن‌جاست. کف سرویس همیشه چند میلی‌متری آب ایستاده که در ساعت‌های روز کم‌وزیادمی شود. آب از داخل توالت‌ها و دستشویی‌ها رو زمین می‌ریزد، وقتی وارد آن‌جا می‌شوی امکان ندارد که کف پاهایت خیس نشود، چون دمپایی‌ها پاره است مگر دمپایی شخصی‌ها که خانواده بعضی زندانی‌ها برای‌شان فرستاده‌اند، پس هر چقدرم وضو بگیری باز نجسه!
همین‌الان یک دختر
۲۰_۲۱۱ ساله از جلوی من رد شد که نمی‌شناسمش اما می‌دانم تازه اومده. چون کچل است! این‌جا اکثراً کسانی که تازه اومده‌اند کچل‌اند. برای همین شپش روی سرشان لانه می‌کند از آن‌جایی‌که هیچ دارویی نیست باید کچل شوند.
سرم را که بلند می‌کنم سیمین را می بینم که روبرویم نشسته،
۴۳ سال دارد و۶ تا بچه. از ۱۴۴ سال پیش در زندان است. به او مرخصی نمی‌دهند چون امتیازش کم است! چشمانش از گریه دیشب هنوز قرمز و پف‌کرده است. دیشب حالش خیلی بد بود و با صدای بلند داد می‌زد و گریه می‌کرد. می‌گفت: منم نون سنگک و کره می‌خوام!!! دیروز که به خاطر به دست آوردن ۲۰ دقیقه تلفن، دفتر مأموران زندان را تمیز می‌کرده، مأموران سنگک و کره میل می‌کردند و سیمین بیچاره هم دیده و…
 این فقط یک‌هزارم از حرف‌ها و دردهای زنان زندانی قرچک ورامین است. به نظرتون این‌جا حرفی برای گفتن هست که من بگم؟ این‌جا فقط درد است و درد… هر ثانیه‌اش از هزار بار مرگ بدتر است… این‌جا برای من یک جهنم است… آن‌وقت مأمور زندان می‌گوید: «رنگ مو …»
 سحام نیوز


Top of Form
LikeShow more reactions
Bottom of Form


از گورستان افکار تا سرزمین برابری حقوق انسان ها - سحر صامت


من سحر دختری اهل افغانستان کشوری که به گفته ی باستان شناسان و شواهد موجود زمانی مهد علم و ادب و طبابت زادگاه افرادی که هر کدام نقشی در ادبیات هنر و علم نه تنها در سرزمین خود بلکه امروزه در کل جهان ایفا کرده اند. سرزمینی لبریز از آثار باستانی با قدامتی چند هزار ساله و سرشار از منابع طبیعی،سرزمینی که در اوج توسعه یافتن و  آغاز رشد زنان و مردان در جامعه  یک باره دگرگون شد و ابرهای سیاه جنگ و مصیبت بر آسمان آبی و پر از صلح و صفایش کشیده شد. مردمی که حدود چهار دهه نسل به نسل به گونه های مختلف ناامنی های سیاسی اقتصادی و اجتماعی را تجربه کردند. جامعه یی که حتی حضور زن برای مدت شش سال به گونه ی کامل از اجتماع محو شد و افکار مردمان این سرزمین به سمت سیاهی آن هم مانند تاریکی شب یلدا کشانده شد.جامعه یی که به سمت کهنه پرستی  با افکاری جنگی و انتقام جویانه سوق داده شد و انسان ها یکدیگر را به راحتی قضاوت کرده و برایشان حکم و جزا تعیین می کنند. افکار همه مانند توفان برای خودشان و یکدیگر ویرانگر و خطرناک  است. در چنین آشفته بازاری که دیگر هیچ چیز جای خودش نیست و همه باید طبق آداب  و رسوم کهن و با رعایت  شئونات مذهبی  بدون اینکه بیان  فکری که در ذهنشان خطور می کند باید به زندگی ادامه دهند و مانند کبک سر خود را زیر برف کنند.در این اجتماع حقوق انسانی مطرح نبوده و بیان متفاوت بودن از هر نظر ممنوع و حتی یک تابو است. در جامعه یی که به کرامت زنان احترام گذاشته نمی شود و یک تعداد از کودکان در این سرزمین کودک آزاری و تجاوز جنسی را تجربه می کنند اما هیچ کس به آن صورت واکنش جدی در این زمینه نشان نمی دهد و این پدیده که با زور تفنگ و پول با آغاز جنگ های داخلی در فرهنگ افغانستان  ریشه دوانده امروزه سوژهه ی بسیار خوبی برای مستند سازان غربی شده و فیلم هایشان زمانی که به اکران می رسد برنده ی هزاران دلار و یا جوایز نفیس می  شود.دولتی که تحت نام دموکراسی پایه گذاری شد اما هیچ برنامه ی اساسی برای رشد افکار مردم جنگزده در زمینه ی احترام به  ماهیت و حقوق انسانی یکدیگر ندارد چگونه می شود از جامعه ی ال جی بی تی سخن گفت؟! آنقدر بیان این موضوع ناممکن است که جامعه ی ال جی بی تی در افغانستان کاملا ناشناخته شده است. من سحر دختری از این سرزمین تاریک و پر از نفرت و کینه  سال پیش اقدام به تحقیق و پیدا کردن این جامعه  کردم تا به مردمم  بفهمانم خلقت انسانها به دسته های متفاوتی تقسیم شده است  و متفاوت بودن انسان ها مانند مطووت بودن رنگ پوست، چهره، نژاد و زبان انسانها جرم نیست. در طول این یک سال که  با هزاران دشواری توانستم با جامعه ی سرکوب شده ی ال جی بی تی ارتباط برقرار کنم و در مورد وضعیتشان باخبر شوم زمانی که روی صفحه ی فیسبوکم به گونه ی علنی این موضوع را بیان کردم مورد قضاوت بیشتر جامعه ی افغان در دنیای مجازی قرار گرفتم. در گذشته نیز چون مصاحبه ی شادی امین را با مینو همتی به گونه ی متن پیاده کرده و پس از منتشر شدن در کاربری خود به اشتراک گذاشته بودم نیز از سوی چند نفر که یک تن آنها دختر همسایه ی خودمان بود مورد حمله قرار گرفتم. یک تن از افراد این گروه  که در شهر قندهار زندگی می کرد در طول تماس هایم از خودکشی دو تن از افراد این جامعه بهم خبر داد. نکته یی که بسیار برایم جالب بود این بود که افراد جامعه ی ال جی بی تی با اینکه در با اینکه در گورستان تاریکی به نام افغانستان که نشر هر گونه اطلاعاتی که مخالف شئونات اجتماعی و  مذهبی باشد ناممکن است انسان های تحصیل کرده و بسیار آگاه از حقوق انسانی خود در دنیا هستند اما هزاران بار تاسف می خورند که چرا مطلق به مکانی هستند که از یک درصد هم حقوق انسانی برایشان خبری نیست و باید بین مرگ و زندگی فیزیکی یکی را انتخاب کرده و از ترس مواجه شدن با واکنش خانواده و افراد جامعه  سالها سکوت اختیار می کنند.همزمان با این موضوع یک همسایه ی دگرباش که اهل سوریه بود را ملاقات کردم و به مرور زمان متوجه شدم چقدر روحیه ی این شخص آسیب پذیر است.
من سحر دختری که این شانس را داشت تا به این سوی آبها قدم گذارد و از زمانی که معنی واقعی آزادی و حقوق انسانی را درک کرد و فهمید که چه فرصت هایی را صرف به علت اینکه از جنس زن است از دست داده با خود عهد و پیمان بست که آزاده بی اندیشد و بجای قضاوت و اتهام به دیگران بدون درنظر داشت خیلی مسایل به حقوق انسانی شان احترام بگذارد. ما فعالان زیادی در راستای جامعه ی مدنی داریم اما تاکنون دست کم خود بنده ندیده ام که یک فعال در داخل افغانستان که سهل است حتی در این سوی آبها صدای خود را بلند کند و از حقوق آنها دفاع کند به جر تعداد بسیار اندکی مانند حمید و یا نعمت سادات که خودشان از دسته ی افراد ال جی بی تی هستند دیگران سکوت اختیار می کنند که مبادا از سوی مردم قضاوت شده و یا مارک های مختلفی به آنها زده شود و موقعیت های خانوادگی و یا اجتماعی شان به خاطر بی افتد. برای همین امسال من به عنوان یک فردی که تعلقی به جامعه ی ال جی بی تی ندارد برای تابو شکنی و بدون ترس از قضاوت های دیگران در جشن پراید که به مناسبت حمایت از حقوق انسانی و اجتماعی جامعه ی ال جی بی تی اشتراک کرده و خواهان لغو خشونت علیه آنها چه از نظر اجتماعی و چه از نظر قوانین جزایی کشورهای افغانستان و ایران و همچنان کشورهایی که با تندی با این جامعه برخورد می کند مانند سنگسار و اعدام آنها هستم. همچنان خواهان امنیت جانی و اقتصادی و افزایش بهداشت روان این گروه در سراسر دنیا هستم.
لطفا آخرش این متن رو اضافه کنید
به امید دنیایی عاری  از کینه و نفرات و پر از صلح و همدیگر پذیری!



Ein Fenster reicht mir aus تئاتر خیابانی یک پنجره برایم کافیست - کامیل همتی




نمایش تئاتر خیابانی یک پنجره برایم کافیست که به مناسبت هشت مارس روز جهانی زن سال 2017 و به زبان آلمانی در شهر ولفسبورگ به اجرا در آمد کاری از گروه تئاتر امید به کارگردانی کامیل همتی فعال حقوق زنان از ایران و با بازی رونیا لانگهRonja Lange اهل آلمان در نقش مرجان، مارکوس(markus)از آلمان یاری دهنده و دوست پسر و خواستگار مرجان در آلمان، موسی قربانیMusa Ghorbani در نقش رفتگر، مهرداد غلامی Mehrdad Gholami در نقش خواستگار معلم و خواننده ترانه با صدایی زیبا _ شعری از فروغ با نام پنجره و با تغییراتی از کامیل همتی _ ، آرش ربانیArash Rabbani در نقش خواستگار راننده تاکسی، مجتبی کدیور Mojtaba Kadivar در نقش کارفرما. 
کار ترجمه متن از فارسی به آلمانی را آنیا لودیگ (Anja Ludwig)از آلمان انجام داد. متأسفانه تئاتر در روزی سرد که شدیدا باد می وزید و و در وضعیت و زمانی نامناسب به اجرا درآمد و قطعا از کیفیت خوبی برخوردار نیست اما با این حال استقبال خوبی شد و بخشی جزئی از مشکلات زنان تحت سلطه قوانین ارتجاعی ، مناسبات مردسالارانه، اسلامی و غیر انسانی جمهوری اسلامی به معرض نمایش گذاشته شد.
 این نمایش داستان زنی است که به سختی خود را به آلمان رسانده ست اما هنوز نتوانسته از کابوس مشکلاتی که در ایران پشت سر گذاشته ست خود را رها کند.




https://www.youtube.com/watch?v=rKVPB1_gs40

نه به زندان نه به اعدام ،به مناسبت بیست ژوئن روز جهانی حمایت از زندانیان سیاسی - ندا حسینی



«هیچ تردیدی نیست که قوه قضاییه به هرکاری دست می زند تا به رژیم در خاموش کردن صدای دگراندیشان و منتقدان نقض حقوق بشر در ایران کمک کند.» 

 آمار و ارقام در طول بیش از 3 دهه حکومت ایران نشان داده است مجازاتی مثل اعدام، زندان، شکنجه و… نتنها از جرم و جنایت کم نشده بلکه بر میزان وقوع جرم افزوده شده است. به عقیده کارشناسان مبارزه با جرائم مستلزم از میان بردن نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی مثل فقر، بیکاری، تورم و… می باشد. وقوع جرم در ایران ناشی از بحران اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و بی عدالتی در ایران است که  برای مردم توسط حاکمیت تحمیل شده است. حکومت ایران ریشه حل مشکلات را در اعدام و مجازات مجرمین یافته است که در بسیاری از جوامع منسوخ و از لحاظ علمی مطرود شده است. دستگاه قضایی چندی پیش علیه محمد مصطفایی، وکیل دادگستری که کوشیده بود تعدادی از زندانیان اعدامی را با جمع آوری دیه نجات دهد اعلام جرم کرد!
گفتنی است در ادبیات خامنه ای و دیگر مسوولان جمهوری اعدام و زندان و شکنجه اسلامی کلمه "اقتدار" جایگاه ویژه ای دارد. اما به نظر میرسد این اقتدار صرفا در داخل کشور و در برخورد با مردم ایران و نیز با کلمه "دار" عجین شده است. چنانکه حتی بین سیاسیون  اسلامی اعدام و طناب دار همواره راه حل بسیاری از مشکلات نامیده شده است.
مجازات اعدام در ایران با ایدئولوژی اسلام سیاسی گره خورده است. حکومت ایران از بدو تشکیل فقه اسلامی یعنی احکام و تعلیمات دینی را در قوانین مدنی و جزایی خود گنجانده است و این قوانین مجازات اعدام را برای یک سری اعمال و جرایم مانند شراب خواری، مخالفت با حکومت، تغییر مذهب، روابط جنسی و… مجاز می شمارد که در اکثر کشورهای جهان حتی در بسیاری از کشورهای اسلامی جرم محسوب نمی شوند. فلسفه مجازات در اسلام مبتنی بر تلافی و انتقام است که در تقابل با حقوق جزای مدرن امروزی قرار دارد. حاکمیت ایران در دهه اول انقلاب ایران اکثر مخالفان خود را با استناد به قوانین و احکام اسلامی و با توسل به تاریخ اسلام  به جرم دشمنی و محاربه با خدا به اعدام محکوم کرد. اکثر فعالین سیاسی مخالف حکومت در زندان های مخوف توسط ماموران سپاه پاسداران تیر و باران شدند و یک عده هم در ملا عام در میادین شهرها، استادیوم های ورزشی بصورت اعدام با طناب دار و بطور دسته جمعی اعدام شدند و در حال حاضر هم اعدام های دسته جمعی در زندان ها و ملا عام جریان دارد.
اکثر اعدام شدگان در ایران متعلق به قشر فقیر جامعه می باشند که در بیشتر موارد از دسترسی به وکیل مدافع و دادرسی عادلانه محروم بوده اند. حکومت ایران با افزایش روزانه تعداد اعدام باعث می شود که مردم به چشم مسائل روزانه به مجازات اعدام بنگرند و به آن عادت کنند. وقتی حاکمیت حمایت صوری و دید مثبت مردم عادی را نسبت به اعدام انسانها احساس می کند، در چنین شرایطی مجازات اعدام در معرض سوء استفادۀ سیاسی قرار می گیرد و خطر اعدام افراد بیگناه افزایش می یابد و در نتیجه این، اعدام زندانیان سیاسی برای حکومت آسانتر می شود.
مجازات مرگ یک روش ویرانگر در جامعه ایران می باشد و یک پاسخی ساده انگارانه، غیر عقلانی و مبتنی بر زور توسط حاکمیت برای مقابله با جرائم و ناهنجاری های اجتماعی می باشد. این رفتار غیرعقلانی و ضد حقوق بشری حکومت از متمرکز شدن بر سر یافتن راه های موثر و عقلانی علیه جرم و جنایت جلوگیری می کند. با توجه به این، مطلق گرایی ناشی از ایدئولوژی اسلام سیاسی اجازه هر گونه اصلاح در قوانین موجود را نمی دهد و تفکرات سنتی حاکم بر مسئولان مذهبی و روحانیون حکومت ایران آن را مغایر با حکم خداوند قلمداد می کند و گناهی بزرگ محسوب می شود. بنابراین با توجه به این مطلق انگاری در سیستم حکومتی ایران اصلاح قوانین برای لغو مجازات اعدام در شرایط کنونی در ایران غیر ممکن بنظر می رسد. لذا تنها راه چاره برای حذف مجازات مرگ تغییر بنیادین حکومت ایران از حکومت اسلامی به یک حکومت دموکراتیک مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر، حفظ کرامت و شخصیت انسانی می باشد. در صورت وقوع چنین دگرگونی در جامعه ایران حقوق جزای مدرن عاری از قانون مجازات مرگ، قطع دست، سنگسار و دیگر مجازات‌های وحشیانه می تواند جایگزین حقوق جزای کلاسیک و سنتی بر گرفته از احکام و تعلیمات اسلامی شود و برای همیشه مردم ایران می توانند از شر و تبعات منفی این مجازات غیر انسانی خلاص شوند و حق حیات انسانها به خودشان باز گردد.
بسیاری از فعالان حقوق بشر حکم زندان خود را می گذرانند و برخی دیگر از زندانیان در انتظار حکم دادگاه در انتقام جویی از فعالیت حقوق بشریشان به سر می برند. برخی دیگر در انتظار اجرای حکم اعدام شان هستند. بسیاری از فعالان قومی  و مذهبی در زندان های ایران در بهره مندی از حقوق سیاسی، اقتصادی، شهروندی و فرهنگی خود با تبعیضات بسیار شدیدی روبرو هستند.  ارگان های امنیتی و سرکوب  جمهوری اسلامی همچنان در برخورد با فعالان سیاسی و فرهنگی مناطق قومی، برخورد شدید خشونت آمیز دارند و اغلب فعالان مناطق قومی، پس از دستگیری مورد آزار و اذیت خودسرانه و تحت شکنجه های شدید قرار می گیرند و در دادگاه های غیرقانونی و ناعادلانه، به حبس های بلند مدت و  اعدام محکوم می شوند.
تشکل های حقوق بشری بسیاری نیز وجود دارند که از میان فعالان سیاسی سابق و فعالان حقوق بشری تشکیل شده اند. آنها با برگزاری تظاهرات و آکسیون های مختلف، موارد نقض حقوق بشر را در کشورها و شهرهای محل زندگی خود افشا می کنند.
جوامع حقوق بشری ایرانی چه در داخل و چه در خارج از ایران، و نیز پیگیری سازمانها و انجمن های حقوق بشری در کشورهای مختلف اروپا ، آمریکا و کانادا نیز، در کنار فعالیت های روشنگرانه سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی، صدای اعتراض “نه به اعدام” و بوِیژه اعدام های سیاسی را، در سطح جهان بلندتر کرده و بیش از هر زمان دیگر مخالفت خود را به گوش افکار عمومی ایران و جهان برسانند. این موفقیتی چشمگیر و پر اهمیت است.
در مبارزه با حکم اعدام، توقف شکنجه و آزار زندانیان، و آزادی همه زندانیان سیاسی در ایران، همه با هر گرایش، ایده و نگرشی می توانند در این کارزار، دست دوستی به یکدیگر در جهت فعالیت مشترک دراز کنند. من و تو اگر ما شویم می توانیم امکانات، ظرفیتها و نیروهایمان را در عرصه های انسانی و حقوق بشری متمرکز کنیم و از این طریق حتماً خواهیم توانست صدای خود را با پژواک بیشتری به گوش جهانیان و مردم کشورمان برسانیم.
نداحسینی باب اناری


نامه آتنا دائمی به مناسب پایان ۵۴۴ روز اعتصاب: اعتصاب غذا کردم که صدای بی صدایان باشم -





اعتصاب غذا کردم که صدای بی صدایان باشم، ابتدا پدرم را مورد آزار قرار دادند و بعد در پرونده جدید خواهرانم را به حبس محکوم کردند، حبسی ناعادلانه و کاملاً خلاف قوانین خودشان، تنها برای آزار و سکوت من. به عالیجنابان گفته بودم چه یک روز و چه یک سال،چه تعلیق و تعزیر بودن آن تفاوتی ندارد به نفس عمل گروگان گیری خانواده زندانی سیاسی و جانباخته راه آزادی اعتراض خواهم کرد و در این راه از مرگ هراسم نیست و مرگ اخرین سنگرم
خواستم صدای تمام کسانی باشم که در تمام این سال ها خانوادگی گرفتار ظلم و جور شدند، خواهرانم بهانه ای بودند تا صدای مریم و رضا اکبری منفرد باشم که سی و نه سال پیش چهار خواهر و برادرشان تیرباران و امروز آن ها به جرم دادخواهی در زندانند،مریمی که بعد از هشت سال حبس بی مرخصی به تازگی توسط مامورین امنیتی احضار و تهدید به حبس مجدد شده ،گویی سایه ١۵سال حبس ناعادلانه مادر بر سر سه دختر نوجوانش کم است! خواستم صدای فاطمه مثنی باشم که ١٣ساله بود زندانی شد و سه برادرش اعدام شدند و حالا باز هم او و همسرش حسن صادقی هر کدام با١۵سال حبس در زندانند،خواستم صدای فریبا کمال آبادی و مهوش شهریاری باشم که ١٠سال از حبسشان مى گذرد و حتی نتوانستند در ازدواج فرزندانشان حضور یابند، خواستم صدای مادران زندانی باشم،صدای الهام فراهانی و عادل نعیمى زوج زندانی که به تازگی پسرشان شمیم را بعد از ۴سال از زندان بدرقه آزادی کردند. خواستم صدای آزیتا رفیع زاده و پیمان کوشکباغی باشم که تنها فرزند ٧ساله شان بشیر بین اوین و رجایی شهر سرگردان است و خاطرات کودکی اش در زندان به ثبت میرسد!خواستم صدای مهدی وحسین هنرمندی باشم که برادرانه با هم حبس میکشند و اگر هنرمند بودند و آلت دست دولتمردان ،قطعاً حالا آزاد بودند و صدای سازشان گوش دنیا را کر کرده بود!خواستم صدای زوجهای زندانی چون آفرین نیساری و کارن وفاداری باشم که اوین شده خانه مشترکشان، صدای آرش و گلرخ، آرشی که با داغ قتل مادر توسط امنیتی ها حالا زندگی مشترکش با گلرخ با حبسی سنگین بر دوش زیر سقف بندهای اوین سپری میشود، خواستم صدای خانواده دانشپورها باشم، صدای پدر و مادر بهنود رمضانی که پرسیدند چرا فرزندمان کشته شد و به حبس محکوم شدند، خواستم صدای منصوره بهکیش باشم که پرسید چرا ۶خواهر و برادرم تیرباران شدند و قبرشان کجاست اما با حبس سنگین پاسخ شنید یا خانواده زینالی که پرسیدند سعیدمان کجاست ولی بازداشت و زندانی شدند،
خواستم صدای مادرمان شهناز باشم که گفت پسرم را کشتید و حالا به جای مجازات آمران و عاملان قتل مصطفی ، زندانیان سیاسی را ازاد کنید اما خودش یکی از آنها شد،خواستم صدای پیمان عارفی باشم که مظلومانه مادر و همسرش را در راه ملاقات زندان از دست داد یا مادر محسن قشقایی،خواستم صدای زانیار و لقمان مرادی باشم زانیاری که حبس بی ملاقات را به عذاب پدر و مادر ترجیح میدهد و جوانی اش زیر تیغ اعدام چه تلخ میگذرد!خواستم صدای تک تک زندانیان کردی باشم که غیورانه برای حفظ حرمت و ناموس و برای دور نگه داشتن خانواده از افکار پلید و تهدیدهای امنیتی به هر شکنجه و اعتراف اجباری تن دادند و راهی چوبه دار شدند،عزیزانی چون برادران دهقانی و بهرام و شهرام و حامد احمدی،و چه تلخ آمار بازداشت طایفه حسین پناهی ها در کردستان روز به روز افزایش می یابد!!!خواستم صدای مریم النگی باشم که همسرش محسن دکمه چی از بی توجهی در زندان جان داد و حالا مریم به خاطر توجه به همسرش در زندان است،خواستم صدای شبنم و فرزاد مددزاده ، ژیلا بنی یعقوب و بهمن امویی، نیکا و نوا خلوصی، کیوان و کامران رحیمیان و فاران حسامی باشم،صدای شمیس مهاجر و شهاب دهقان و خواستم صدای پرستو فروهر و معصومه دهقان باشم صدای سیامک و باقر نمازی محبوس در انفردای!

 خواستم صدای تک تک کسانی باشم که از عدم امنیت ، پس از آزادی ترک وطن کردند ، چه کسی جز آنها و خانواده هایشان عمق سختی های تبعید اجباری را درک کردند؟!من با تمام وجود حتی خواستم صدای شکسته شدن سنگ قبر مادر شاهین نجفی باشم تا بگویم نه تنها ما منتقدین و مخالفین و زندانیان سیاسی در عدم امنیت به سر میبریم بلکه اعضای خانواده مان نیز علاوه بر تهدید و توهین و فشارهای ناشی از آزار عزیزانشان تحت خطر بازداشت و حبس هستند.

پنجاه وچهار روز پیش در حالی اعتصاب غذایم را شروع کردم که نمیخواستم بار مضاعفی بر دوش هم بندیان درد کشیده ام باشم اما در آن روزهایی که تشنه قطره ای آب بودم، میدیدم که آنها هر روز و هر لحظه با تهوع های مداومم با من زندگی را بالا آوردند!شرمسار بودم از دیدن درد کشیدنم،فریادهای اعتراضشان به بی توجهی مسئولین و بهداری اوین به وضعیت جسمانی ام دیوارهای بند را لرزاند، تهدید و تنبیه شدند اما تنهایم نگذاشتند،در برابر یک به یک آنها سر تعظیم فرود می آورم.

.
 پنجاه و چهار روز در حالی در اعتصاب غذا بودم که علاوه بر وخامت حالم پله های دادسرا و دادگاه را بی تفاوتی مسئولین به وضعیتم، تازیانه ای شد بر تمام وجود اعضای خانواده ام، خانواده ای که ذره ذره با من آب شدند ولی با مقاومت کم نظیرشان و با همراهی شجاعانه شان ایستادند و صدایم شدند، از سوی وزارت اطلاعات تهدید شدند اما همچنان همراهی ام کردند، بوسه میزنم بر پاهای خسته پدرم و دستان مادرم که مادرانه مینوشت، بوسه میزنم بر چشمان اشکبار خواهرانم که نمیخواستند به خاطر انها آسیب ببینم ولی در واقع آنها بودند که به خاطر من، به خاطر آزار من مورد هدف شکارچیان سیری ناپذیر قرار گرفتند،ممنونم که همراهم بودند.

آری من خواستم صدای بی صدایان باشم اما در اوج تب و تاب انتخابات بود که زیر بار تبلیغات له شدم و این شما مردم شریف بودید که فریادم شدید و همراه و هم صدا با من و خانواده ام شدید، شما عزیزانی که نمیشناسم و شاید هرگز نشناسم یا دوستان و رفقایی ناب که همواره در کنارم بودند،اگر نبودید حالا بعد از پنجاه و چهار روز موفق نمیشدم،قطعا از خیلی ها باید نام ببرم و قدردانی کنم اما به خاطر امنیت معذورم!
پنجاه و چهار روز گذشت و من نه، در واقع شما پیروز شدید، با حمایت گسترده، با قلم هایتان، با فریادتان،با شعر و ترانه و نقاشی و به هر طریق ممکن پیروزی را رقم زدید، که برای همه ما شیرین است، از تمامی نهادهای حقوق بشری ممنونم.
من پس از پنجاه و چهار روز اعتصاب غذا به همراه شما موفق شدم که حکم تبرئه خواهرانم را به دست آورم و این آغاز راه است، آغاز راه ایستادن در برابر آزار و اذیت خانواده های زندانیان سیاسی یا خانواده های جانباختگان.
با کسب موفقیتی که با حمایت شما عزیزان و سروران میسر شد امروز٩۶/٣/١٠به این اعتصاب غذا پایان خواهم داد و از تک تک عزیزان همراه تشکر و قدر دانی می کنم.
به امید آزادی

آتنا دائمی
٩۶/٣/١٠
 بند زنان زندان اوین



لغو کار مزدوری کودکان: رویایی همچنان دست نیافتنی - سیما راستین





 


• کار غیرقانونی به محروم شدن کودکان کارگر از بسیاری حقوق و مزایا می انجامد، و هرگونه امکان مداخله دولتی در بهبود کار کودکان و حمایت از آنها را از زاویه حقوق کار مسدود میکند. فقدان نظارت دولتی و قانونی بر کار کودکان، همچنین مانع فعالیت سندیکایی و تلاش برای بهبود شرایط کار کودکان و تنظیم ساعات کار با ساعات یادگیری در مدرسه می شود. ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 
دوشنبه 
۲۲ خرداد ۱٣۹۶ -  ۱۲ ژوئن ۲۰۱۷

 
«بیش از
۱۶۸۸ میلیون کودک و نوجوان در سراسر جهان، به دلیل فقر و برای گذران زندگی خود و خانوادهشان، ناگزیر به کار مزدوری هستند. به استناد آمارهای یونیسف و سازمان بین المللی کار، ۱۲۰ میلیون نفر از کودکان کار کمتر از پانزده سال دارند و ۸۵ میلیون نفر از آنان در بخشهایی کار میکنند که برای وضعیت جسمی و روحیشان خطرناک محسوب میشود؛ برای نمونه در کارگاههای پارچه بافی در بنگلادش، مزارع کاکائو در ساحل عاج، معادن طلای بورکینا فاسو؛ اشتغال در کارخانه ها، معادن، بارها، یا در مراکز خوشگذرانی و فحشا و قاچاق مواد مخدر. همچنین تخمین زده میشود که پانزده میلیون کودک و نوجوان در بخش خدمات خانگی به خدمتکاری و پادویی اشتغال دارند که بخش بزرگی از آنان دختربچه ها هستند. مشخصه های کار کودکان در بخش کار خانگی عبارت از طولانی بودن مدت کار، اعمال خشونت از سوی کارفرما، و آزار و اذیتهای جنسی است.“ 
در این نوشته به چگونگی شکل گیری کار مزدوری کودکان در اروپا، مبارزاتی که علیه استثمار کودکان و برای حمایت از آنان انجام گرفته است، و نگرشهای متفاوت درباره کار کودکان پرداخته میشود.

کار کودکان پدیدهای نوظهور و تنها متعلق به عصر کنونی نیست و همواره در شکلهای متفاوتی در بافت طبیعی زندگی روزمره انسانها تنیده بوده و هم اکنون نیز در بسیاری از کشورهای جهان رایج است. کار کودکان محصول فقر، نابرابریهای فزاینده اجتماعی، و تمرکز ثروتهای طبیعی و اجتماعی در دست گروههای قدرتمند معدود، و توزیع ناعادلانه ثروت در جهان است. شکل و میزان کار کودکان همواره یکسان نبوده و متناسب با تحول صورتبندیهای اجتماعی متحول شده و شکل آن، به تدریج، از همکاری کودکان در سیستم های خویشاوندی، به کار مزدوری کودکان در ساختارهای پیچیده سسیستم سرمایه داری تغییر یافته و کیفیت نوینی پیدا کرده است. از اینرو، تا پیش از دوره صنعتی شدنِ تولید و شکل گیری مناسبات سرمایه داری، کار کودکان را به عنوان مسئله ای اجتماعی در افکار عمومی و ادبیات موضوعبندی نمیکردند. چرا که جایگاه و وضعیت کودکان در گذر تاریخ ثابت و یکسان نبوده و، متناسب با تغییر شکل بندی های اقتصادی ـ اجتماعی، تحول افکار و گسترش آگاهی عمومی، رشد فرهنگ مهرورزی، و اهمیت پیدا کردن آموزش در جوامع انسانی، پیوسته دگرگون شده است. به بیانی دیگر، جایگاه و رویکرد اجتماعی به کودک در جامعه های مختلف و در دوره های تاریخی، متناسب با چگونگی ارزیابی جامعه از کودک و تعریف کودکی در هر عصر است. چگونگی واکنش اجتماعی به وضعیت کودکان از سویی به میزان آگاهی هر جامعه نسبت به اهمیت رشد و آموزش کودکان، و از سوی دیگر به رشد حساسیت و تلطیف احساسات انسانی نسبت به کودکان بستگی دارد. 


کشف کودکی

کودک، کودکان، کودکی در شمار موضوع های مهم و جذاب عصر ما محسوب میشوند. در اغلب مباحث اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی به بهبود وضعیت زندگی، رشد، آموزش، حقوق، و سعادت عمومی کودکان نیز پرداخته میشود. هر روزه در مجامع و رسانه ها درباره تربیت کودک، روانشناسی کودک، آموزش کودک، تغذیه کودک، سلامت کودک، و آینده کودک بحث و بررسی و برنامه ریزی می شود. مهرورزی، مراقبت، و احساس مسئولیت نسبت به کودکان یکی از شاخص های اجتماعی و اخلاقی جوامع مدرن به شمار میآید. این شاخص اخلاقی و اجتماعی امری ثابت، همیشگی، و جهانشمول نبوده، و در روند تاریخ شکل گرفته و مدام متحول شده است. همچنین تحول آگاهی و اخلاق بشری درباره کودک و کودکی، متناسب با تحولات اجتماعی و تثبیت حقوق انسانی بوده و بنابراین در همه جوامع بشری یکسان و هماهنگ پیش نرفته و به واقعیت تبدیل نشده است. از اینروست که کودکان بسیاری همچنان در عصر و جهان کنونی در فقر و گرسنگی به سر میبرند، امکان آموزش و رفتن به مدرسه را ندارند، جسم و جانشان بر اثر خشونت خانگی و خشونتهای اجتماعی مجروح است، و جنگ و بیخانمانی به روند زندگی روزمره آنان تبدیل شده است.
فیلیپ آریس (
Philippe Ariès)، مورخ فرانسوی پیرو مکتب تاریخنگاری آنال، در جمعبندی مطالعاتی گسترده که در فاصله سده های چهاردهم تا شانزدهم انجام شده اند، مطرح میکند که در جوامع پیشامدرنِ فرانسه و انگلستان درک روشنی از کودکی به عنوان مرحله ای ویژه در زندگی و رشد کودکان و تربیت کودکان وجود نداشته است. فیلیپ آریس که در ۱۹۶۰ نتایج کار پژوهشی خود درباره مسئله کودکی را در کتابی زیر عنوان تاریخ کودکی به انتشار رساند، بر این باور بود که کودکان در عصر پیشامدرن چون «بزرگسالان کوچک» فهمیده میشدند. محدوده خصوصی و قواعد رفتاری و تربیتی جداگانه ای برای کودکان تنظیم نشده بود. بزرگسالان با آنان مانند حیوان های کوچک خانگی بازی میکردند. کودکی فقط دوره کوتاه پیش از دندان درآوردن را دربر میگرفت و هفت سالگی پایان کودکی محسوب میشد. سپس این بزرگسالان کوچک به طور طبیعی وارد شبکه همکاری در مناسبات خویشاوندی میشدند و حتی مجاز به انتخاب زوج بودند و ارزش گذاری کودکان بر اساس میزان مفید بودن آنان انجام میگرفت.
ژانژاک روسو، متفکر فرانسوی، نخستین کسی بود که در اثر نبوغ آسای خود امیل (
۱۷۶۲)، به تجزیه و تحلیل کودکی به عنوان مرحله تعیین کننده ای که باید مورد توجه و مراقبت آگاهانه قرار بگیرد، پرداخت. روسو در مقدمه کتاب امیل مینویسد: 
„مردم روحیه کودکان را نمیشناسند، با افکار غلط خود هرچه بیشتر مطالعه میکنند بیشتر اشتباه میکنند. عاقلترین آنها بیشتر به آنچه که بزرگسالان باید بدانند توجه دارند و به هیچوجه متوجه نیستند که کودکان چه چیز را میتوانند یاد بگیرند. این اشخاص همیشه در کودکان خصوصیات بزرگسالان را جست وجو میکنند و هیچ فکر نمیکنند که طفل قبل از اینکه بالغ شود، چه روحیه ای دارد. “1
 

امیل داستان پسربچه پنجساله ای است که، پس از مرگ پدرش، زیر نظر یک مربی تربیتی بزرگ میشود. ژانژاک روسو در رساله وزین خود مباحث بیسابقه و تأمل برانگیزی را درباره روش تربیتی عاری از زورگویی/ بدون اتوریته برای کودکان طرح میکند. تا آن زمان، درک شایسته ای از هستی کودک وجود نداشت.
کودکی به عنوان یک دوره معیّن زندگی، در جریان تحولات اجتماعی و فرهنگی ای که در جوامع اروپایی به وجود آمد، کشف شد و اهمیت و معنای دیگری یافت. تصور اینکه کودک برای زندگی در جامعه به تربیت و آموزش نیاز دارد، در دوران تحولات روشنگرانه سده های هجدهم و نوزدهم شکل گرفت. در حقیقت کودکی فرزند دوران روشنگری بود و در متن آن، به قول هان هندریک واندِنبِرگ
Han Hendrik van den Berg روانشناس هلندی، «کودک، کودک شد». 
نکته کلیدی در پژوهش های فیلیپ آریس تعریف کودکی به عنوان فرایندی تاریخی و قابل تحول است. کودکی برساخت های اجتماعی و قابل تغییر است، نه پدیده ای انسانشناسانه و جهانشمول. گرچه نقدهای زیادی بر کتاب تاریخ کودکی نوشته شده است، اما تز اصلی کتاب، «تحول مفهوم و جایگاه اجتماعی کودکی در طول تاریخ»، همچنان از استحکام تجربی و پژوهشی برخوردار است.
 


کودکان، بزرگسالان کوچک در جامعه متکی بر مناسبات زمینداری
 

در ساختارهای اجتماعی فئودالی هستی انسانها قویاً به یکدیگر وابسته است. کشت و کار، آبیاری، جمع آوری محصول، دامداری، خانهسازی، و صنایع دستی خانگی اساساً از طریق کار دسته جمعی و مشارکتی امکانپذیر میشود. برای فرد و رشد فردیّت در این سیستم، فضا و امکانهای کافی وجود ندارد. فرد و کار فردی در جمع و کار جمعی معنا پیدا میکند. کودکان نیز از این قاعده مستثنی نیستند. آنها به خانواده بزرگ تعلق دارند. از بدو تولد در بافت اجتماعی متکی بر وابستگی، همبستگی، و همکاری رشد میکنند و در ساختار موجود تنیده میشوند. کودکان در این سیستم بزرگسالان کوچکی هستند که به ویژه از زاویه نیروی کار آینده و برای دوران ضعف و کهولت اعضای خانواده اهمیت بسیاری دارند و قرار است، به اصطلاح، عصای دوره پیری و کوری پدر و مادر شوند.
کار زودرس کودکان در اقتصاد کشاورزی محصول کمبود و تنگناهای اقتصادی است و نه سودآوری مطلق. در دوران سلطه این نوع اقتصاد تصوری از واقعیت کودکی و نیاز کودکان به مراقبت و آموزش وجود نداشت. البته در خانواده های نجبا و اشراف زمیندار، به همکاری کودکان در مطبخ، روی زمین های کشاورزی، یا مراقبت از حیوانات نیازی نبود. این کودکان در دامان دایه ها و ندیمه ها «نازپروده» میشدند و متناسب با زمانه به پسران فنونی چون سوارکاری و به دختران آداب خانه داری و گلدوزی میآموختند. کار کودکان در دوره قبل از صنعتی شدن بدون دستمزد و مستقیماً در خدمت منافع خانواده بزرگ بود؛ کارهایی مانند تعمیر خانه، برداشت محصول، نگهداری از دام ها، نظافت و آشپزی، و نگهداری کودکان کوچکتر در چارچوب خانواده.


کار مزدوری کودکان در مناسبات سرمایه داری

از اواخر قرن هجدهم در اروپا، همزمان با شکوفایی انقلاب صنعتی در انگلستان، رقابت سختی میان سرمایه داران نوپای کشورهای اروپایی برای هماوردی با سرمایه داری پیشقراول انگلستان درگرفت. یکی از رازهای این پیروزی جایگزینی دوک های نخریسی یکنفره با ماشینهای صنعتی نخریسی بود که با نیروی زغالسنگ کار میکردند. این پیشرفت صنعتی نه تنها به افزایش تولید کالاهای کمیاب منجر شد، بلکه نیاز به نیروی کار در کارگاههای صنعتی را نیز گسترش داد. از آنجایی که کار کردن در کارگاه های صنعتی مستلزم نیروی بدنی قابل توجهی نبود، صاحبان صنایع در آلمان، برای کسب سود بیشتر، به استفاده از نیروی کار زنان و کودکان، که دستمزد کمتری دریافت میکردند، روی آوردند. استفاده از نیروی کار ارزان زنان و کودکان به کاهش دستمزدها و بیکاری مردان کارگر منتهی شد. کار زنان و کودکان برای بقای بسیاری از خانواده ها اجتناب ناپذیر بود و بنابراین هیچگونه مخالفتی با کار کودکان بروز نمیکرد.
 
بهره جویی از کار کودکان حد و مرزی نمیشناخت. صاحبان صنایع در برخی از نواحی صنعتی آلمان کودکان را به شانزده ساعت کار روزانه وادار میکردند. کودکان در اثر فشار کار، فقدان امکانات بهداشتی، و تغذیه نامناسب مدام بیمار میشدند و میزان مرگ و میر آنان مدام افزایش پیدا میکرد. 2
فردریش انگلس در کتاب وضعیت طبقه کارگر در انگلستان که در سال
۱۸۴۵ منتشر شد، مطالعات و مشاهدات عینی خود را در سال های اقامتش در منچستر (۱۸۴۲ تا ۱۸۴۴) از معادن و کارخانه های صنعتی شهرهای مختلف انگلستان جمع آوری کرده است. او درباره کودکان کارگر مینویسد:
„در معادن آهن و زغال سنگ کودکان چهار، پنج، و شش ساله هم کار میکنند. البته اکثریت کودکان بیش از هشت سال دارند. از آنان برای جمع آوری و حمل و نقل مواد تولیدی که از منافذ و شکستگی های دستگاه تولید خارج میشوند، استفاده می کنند. همچنین مسئولیت باز و بسته کردن دروازه هایی که بخش های مختلف معدن را از یکدیگر جدا میکنند، برعهده آنها میگذارند تا هنگام عبور کارگران معدن و حمل و نقل مواد تولیدی در راهروهای معدن دروازه ها را باز کنند. مراقبت از این دروازه ها را معمولاً به کوچکترین کودکان میسپارند و وادارشان میکنند که دوازده ساعت در روز، تک و تنها، در گوشه ورودی تنگ و تاریک و نمناک به نگهبانی بنشینند. حمل و نقل زغالسنگ و آهن کار بسیار شاقی است. کودکان این مواد را در گاری های بدون چرخ تلمبار میکنند و روی زمین های سنگلاخ، پرگل و لای، سربالایی های تند، و از میان درهای تنگی که برای عبور از آنها، ناگزیر به خزیدن روی دست ها و پاهایشان میشوند، با زحمت هُل میدهند...
 
برای چنین کار دشواری، کودکان بزرگتر و دختران
۱۸ تا ۲۱ساله را به کار می گمارند. زمان کار متداول یازده تا دوازده ساعت و گاه طولانیتر است. زمان کار در اسکاتلند چهارده ساعت است. در بسیاری موارد کارگران را مجبور میکنند که دو برابر زمان تعیین شده کار کنند، به گونه ای که تمامی کارگران ۲۴ ساعت و به کرات ۳۶ ساعت مداوم، در اعماق زمین کار میکنند. زمان ثابتی برای صرف غذا وجود ندارد. به گونه ای که کارگران، آنگاه که گرسنه اند و فرصت دارند، با شتاب غذایشان را میخورند. کودکان و جوانان کارگر که در بخش حمل و نقل زغالسنگ و آهن به کار گماشته شده اند، از خستگی عمیق و بی وقفه رنج میبرند. این کارگران خردسال، به محضی که به خانه میرسند، خودشان را روی زمین سنگی مقابل اجاق پرت میکنند و بلافاصله، بدون غذا و با شکم گرسنه، به خواب میروند. والدین این کودکان آنها را می شویند و به رختخواب میبرند. گاه در راه بازگشت به خانه از فرط خستگی بر زمین میافتند و از هوش میروند. شبانگاه والدینشان به جست و جوی آنان میروند و فرزند خفته شان را در کنار کوچه و خیابان پیدا میکنند. بیشتر این کودکان تمامی یکشنبه را در رختخواب میمانند تا شاید فرسودگی یک هفته کار را از تنشان بیرون کنند. فقط معدودی از این کودکان به مدرسه و کلیسا میروند. آموزگاران مدرسه همواره از خواب آلودگی و بی تفاوتی این شاگردان اظهار نارضایتی میکنند. دختران کارگر هم وضعیت بهتری ندارند و به خشن ترین شکلی به کار کشیده میشوند.“ 3 



اولیور تویست و کوزت: نمایندگان کودکان کار در ادبیات اروپا 

گسترش صنعتی شدن تولید بیکاری و فقر کارگران و زحمتکشان را در پی داشت. افزایش کار کودکان به رشد بیسوادی، افزایش اختلال های جسمی و روحی، و گسترش جرم و جنایت در میان آنان منجر شده بود. رمانِ اولیور تویست، به قلم چارلز دیکنز، که از فوریه
۱۸۳۷ تا آوریل ۱۸۳۹ در مجله Bentley’s Miscellany منتشر میشد، از چنین شرایطی الهام گرفته و وضعیت مصیبت بار کودکان فقیر و کارگر را در مرکز توجه قرار میدهد. چارلز دیکنز در سیزده سالگی، پس از به زندان افتادن پدرش در اثر قرض و ورشکستگی، برای تأمین مخارج خانواده اش سالها ناگزیر به کار کردن در یک کارخانه کفش سازی شد. دیکنز رنجهای کودکی خود را در کاراکتر اولیور تویست ترسیم کرده است. اولیور تویست کودکی یتیم است که از هنگام تولد در پرورشگاه بزرگ شده است. در نُه سالگی او را به نوانخانه میفرستند تا خودش نانش را به دست آورد. مسئول نوانخانه، اولیور را برای کارگری به مردی تابوت ساز میفروشد. زندگی پررنج اولیور مدام دشوارتر و رنج بارتر میشود. هیچگونه رحم و شفقتی نسبت به این کودک نحیف و دردمند روا نمی دارند. همه جزییات داستان با پژوهشهای فیلیپ آریس انطباق دارد، وجدان عمومی نسبت به کودک و کودکی حساسیت ویژه ای ندارد. 
„شب هنگام خانم ساوربری، همسر تابوت ساز، اولیور را به رختخوابی کوچک و فرسوده که در گوشه کارگاه تابوت سازی قرار داش، هدایت میکند. هوای کارگاه خفه و مرطوب است و بوی جسدهای مردگان را میدهد. اولیور در تنهایی و تاریکی شب، سنگینی عجیبی بر قلبش احساس میکرد. آرزو میکرد که به جای این تختخواب در یکی از تابوت ها به خواب ابدی فرو میرفت و علف روی تابوتش میرویید. 4 او وقتی که از همه سو زیر جرح و ستم قرار میگیرد، ناله کنان زمزمه میکند:
هیچوقت کسی تشویقم نکرد. کسی دستم را نگرفت. تر و خشکم نکرد، و هرگز نگفت دوستم دارد. امید برایم واژه ای غریبه بود، تا چه برسد به واژه های امید به آینده! کدام آینده؟ به یاد میآورم روزهایی را که خیلی بچه بودم اما مثل همه، مجبور بودم کار کنم. هروقت از کنار کلیسایی میگذشتم می ایستادم، انگشتانم را به هم قلاب میکردم و با چشمانی بسته به سینه میفشردمشان و تندتند، کولی وار، جمله های درست و غلطی را سر هم میکردم و رو به خدا میگفتم: خدایا نمیشه تو زودتر از مرده شورا بیایی و منو ببری پیش خودت؟ میبینی که اینجا چه زندگی گهییه! “5


ویکتور هوگو در رمان جاودانه خود، بینوایان (
۱۸۶۲)، به تشریح بی عدالتی های اجتماعی و فقر و فلاکت در جامعه فرانسه که برای صنعتی شدن خیز برداشته است می پردازد. یکی از شخصیت های بسیار جذاب رمان بینوایان دختربچه ای به نام کوزت است. فانتین، مادر کوزت، زن جوان و زیبایی است که در اثر فقر و بیکاری ناگزیر میشود دختر خردسالش را به خانواده ای مسافرخانه دار، ساکن حومه پاریس، بسپارد تا خود بتواند برای گذران زندگی به کارگری برود. خانواده حریص و سنگدل تناردیه که به بهانه مراقبت از کوزت مدام پول بیشتری از فانتین طلب میکنند، از کودک با بیرحمی بیگاری میکشند، مدام سرزنش و تحقیرش میکنند، و به هر بهانه ای کتکش میزنند. خوشوقتی کوزت در لحظاتی است که همه کارهای مسافرخانه انجام شده است و خانم تناردیه وجود او را فراموش کرده است. او، در این لحظات کوتاه، به گوشه ای از آشپزخانه بزرگ میخزد، و در روشنایی اجاق، برای دختربچه های اربابش، جوراب پشمی می بافد. بهره کشی از کودک، همراه با خشونت، در صحنه علنی مسافرخانه انجام میگیرد، ولی حساسیت و همدردی مسافران را برنمی انگیزد. کار کودکان در متن جامعه قرن نوزدهم فرانسه، هنجاری رایج و پذیرفته است: 
„کوزت بالا میرفت، پایین میآمد، می شُست، پاک میکرد، چنگ میزد، میروفت، میدوید، جان میکند، نفس نفس میزد، چیزهای سنگین را جابه جا میکرد، و با آنکه بسیار ضعیف بود، کارهای بزرگ و دشوار انجام میداد. نسبت به او هیچ رحمی در کار نبود. خانمی بیدادگر و آقایی زهرآگین داشت. [...] کودک بیچاره در همه حال اطاعت میکرد و ساکت بود. [...] کوزت هرچند بیش از هشت سال نداشت، اما در این مدت کوتاه چندان رنج برده بود که پیوسته، با وضع محنت آلود پیرزنان، دستخوش رویا بود. پلک یک چشمش از یک ضربت مشت که زن تناردیه به او زده بود، سیاه شده بود که همین سیاهی گاه به گاه زن تناردیه را وامیداشت تا با خود بگوید: چقدر زشته با این کفگیرک روی چشمش! “6
 


ممنوعیت کار کودکان در اروپا، محصول 150 سال مبارزه سیاسی ـ اجتماعی
 

در اثر وضعیت فاجعه بار سلامتی کودکان صداهای مخالفی در انتقاد به ابرقدرتیِ ماشین ها و فشار بیرحمانه بر کودکان کارگر شکل میگرفت و به تدریج توجه مقامات دولتی را به خود جلب میکرد: ضعف بدنی، اختلال های رشدی، بیماری های دهان و دندان، ضعف بینایی و شنوایی، کم غذایی، بیماری سل، و دیگر بیماریهای واگیردار در میان کودکان مدام گسترش مییافت. در یک گزارش ناحیه ای دولتی در دوسلدورف به تاریخ
۱۸ ژوئیه ۱۸۲۵ نوشته شده است:
„صورتهای رنگ پریده، چشمان قی کرده، شکم های متورم، گونه های بادکرده، لبها و بینی ورم کرده، دملهای روی گردن، لکه های بدخیم روی پوست، و نشانه های تنگی نفس (آسم) این کودکان را از دیگر کودکانی که در کارخانه کار نمیکنند، متمایز میکند. وضعیت اخلاقی و تربیتی آنها نیز بهتر از وضعیت جسمیشان نیست.“ 7
 

البته عزیمتگاه مخالفت ها متفاوت بود و از سوی جناح های حکومتی انگیزه ای محافظه کارانه داشت؛ نگرانی عمده نابودی ذخیره انسانی برای ارتش و سربازگیری، و فقدان نیروی متخصص بزرگسال بود. از اینرو، برای نخستین بار در سال
۱۸۳۹، در دولت پروس، قانونی برای حمایت از کودکان وضع شد. بر مبنای این قانون حداقل سن قانونی برای اشتغال کودکان، پایانِ نُه سالگی و حداکثر ساعت کار آنان روزانه ده ساعت در نظر گرفته شد. کار در یکشنبه ها نیز ممنوع اعلام شد. البته اجرای این قانون که هیچگونه ضمانت اجرایی نداشت، به درازا کشید.
کارل مارکس و فریدریش انگلس در مانیفست حزب کمونیست (
۱۸۴۸) آموزش مجانی برای همه کودکان و ممنوعیت کار کودکان در کارخانه ها 8 را به عنوان یکی از مطالبات عمومی کمونیست ها طرح کردند. سوسیال دموکرات ها ابتدا در ۱۸۶۹ خواهان ممنوعیت کار کودکان شدند. قانون کار، در ۱۸۸۵، کار کودکان زیر چهارده سال را به شش ساعت در روز محدود کرد و زمان رفتن به مدرسه را به سه ساعت در روز افزایش داد. در سال ۱۸۹۱ کار کودکان زیر سیزده سال در کارخانه ها کاملاً ممنوع اعلام شد و زمان کار روزانه مجاز برای کودکان سیزده تا چهارده ساله به شش ساعت و برای نوجوانان چهارده تا شانزده ساله به ده ساعت تقلیل یافت. علاوه بر این، شب کاری کودکان و نوجوانان نیز ممنوع شد. همچنین از ۱۹۰۳ کودکانی که برخلاف مصوبات قانونی به توسط والدینشان به کار گماشته میشدند، مشمول حمایت قانونی شدند. در ۱۹۷۶ قانون کار کودکان به این ترتیب اصلاح شد که کار بیش از چهل ساعت در هفته را برای نوجوانان ممنوع میکرد، و سرانجام در سال ۱۹۸۹ توافقنامه ای در سازمان ملل متحد به تصویب رسید که بر مبنای آن میبایست تغذیه، مسکن، نیازهای دارویی و درمانی کودکان، همچنین حق آنان بر داشتن آموزش، بازی، و گذران اوقات فراغت تأمین شود. این قانون همچنین بر حمایت از کودکان در برابر سوءاستفاده، عدم رسیدگی، و استثمار تأکید میکرد. در این سند به کار کودکان و جلوگیری از کار مزدوری آنان نیز اشاره شده است. در ۱۹۹۷ قانونی در اتحادیه اروپا برای نظارت و رسیدگی به کار کودکان و نوجوانان به تصویب رسید. برمبنای این قانون، هرگونه اشتغال کودکان زیر پانزده سال در بخش اقتصادی و تولیدی اکیداً ممنوع اعلام شد. در ۱۹۹۸، بر مبنای تکمله ای قانونی، کودکان پانزده ساله ای که مدرسه را به پایان نرسانده اند، منحصراً در تعطیلات مدارس مجاز به کارهای سبک و کوتاهی همچون پخش روزنامه هستند. 9


تداوم و گسترش کار مزدوری کودکان در مناسبات جهانی نئولیبرالیستی

ممنوعیت کار کودکان در بخش اقتصادی و تولیدی در اروپا، به لطف و سخاوت سرمایه داران و تولیدکنندگان انجام نگرفت، بلکه ازسویی محصول جامعه مدنی و فرهنگ دموکراتیک در اروپا و، از سوی دیگر، مدیون عملکرد دولت های رفاه ملی سوسیال دموکراتیک بود. دولتهای رفاه در این کشورها با الهام از اندیشه های جانمینارد کینز
John
Maynard Keynes اقتصاددان بریتانیایی، به وجود آمده بودند. دولت، در مدل کینز، دارای وظیفه ای اخلاقی و سیاسی است و بایستی، به نام منافع همگانی و خواستهای عمومی، برای رونق بازار و ایجاد اشتغال سرمایه گذاری کند. همچنین دولت موظف است که برای ایجاد تعادل میان سرمایه گذاران و کارکنان تلاش کند. تبلور کامل این سرمایه داریِ خوب و عاقل را میتوان در دولت های رفاه ملی که پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمدند، مشاهده کرد. پرنسیپ مالیاتی ساختاری منشاء قدرت عملکرد دولت های رفاه است. هزینه بهداشت عمومی، تأسیسات فرهنگی، زیبایی و پاکیزگی شهرها، و خدمات عمومی از مالیاتهای دریافتی از شهروندان و واحدها و تولیدی های صنعتی و اقتصادی تأمین میشود. به همین دلیل نیز روحیه نظارت و دخالت شهروندان در سیستم های متکی بر مالیات قویتر از شهروندان کشورهایی است که دولتهای اقتدارگرا آنها را مدیریت میکنند. 
دولت های رفاه در اروپا تا دهه
۱۹۹۰ موفق به مهار سرمایه داری بومی و وادار کردن آن به رعایت قوانین کار و پرداخت مالیات شده بودند. این «سرمایه داریِ اهلی»، در فضای تکامل خارق العاده تکنیک و علوم ارتباطات، پتانسیل خارق العاده ای برای رشد و توسعه پیدا کرده بود؛ اما در چارچوب کنترل دولتهای رفاه وضعیت غولی را داشت که درون بطری دربست های محبوس شده باشد. این سرمایه داری دربند، برای رقابت با سرمایه داری جهانی، نیازمند به آزادی بود و مدام برای گسیختن بندهای دولت های اجتماعی طفره میرفت و تقلّا میکرد. گسترش سرمایه داری وابسته به آزادی عمل بدون قید و شرط، گشودن مرزها، لغو سیستم مالیاتی، حذف قانون کار اجتماعی، عدم دخالت دولت در رشد سرمایه، آزادی مطلق برای جولان دادن سرمایه داری چند ملیتی یا فراملیتی، و در یک کلام نئولیبرالیسم بود. بدیهی است که رشد سرمایه داری اروپایی در گرو قدرت زدایی از دولتهای رفاه قرار داشت. روند قدرت زدایی از دولت های اجتماعی در اروپا، در جریان معامله، تولید، و فعالیتهای روزمره اقتصادی انجام میگرفت، از جمله:
۱. صدور اشتغال به نقاطی از جهان که هزینه های تولید و دستمزد کارگر در نازلترین سطح ممکن قرار داشته باشد، و دست سرمایه داران در چپاول ثروت های اقتصادی و اجتماعی باز، و سیستم مالیاتی فرمایشی و گزینشی باشد. کشورهایی که در آنها ممنوعیت کار مزدوری کودکان وجود ندارد. 
۲. خرد کردن و توزیع تولید و فعالیت خدماتی در ارزانترین کشورهایی که سطح دستمزدها نازل، دسترسی به مواد اولیه ارزان امکانپذیر، و بهره گیری از کار کودکان مجاز باشد. این تقسیم کار در جهان به اندازه ای پیچیده است که نمیتوان به آسانی پی برد که پیچ و مهره ها و قطعات کوچک یک دستگاه ماشین لباسشویی زیمنس در کدام کشورها تولید شده و آیا کودکان کارگر در ساختن این قطعات مشارکت داشته اند یا نه. 
۳. سرمایه های فراملیتی، دولت های مستبد و فاسد در کشورهای کوچک و فقیر را وادار به رقابت با یکدیگر میکنند و تولید را در مناطقی سازمان میدهند که بیشترین تسهیلات در اختیارشان قرار بگیرد. به این ترتیب آنها را وادار به پایین آوردن بهای مواد اولیه، میزان دستمزدها، و کاهش مالیات میکنند. پرنسیپ مرکزی سرمایه گذاران فراملیتی کسب سود بیشتر است. آنها، زیرکانه، امور اجرایی تولیدات خود، از جمله میزان دستمزدها، ساعت کار، اِعمال تبعیض حقوقی نسبت به زنان کارگر، و بهره گیری از کارکودکان با دستمزدهای نازل را به سرمایه داران محلی واگذار میکنند.
۴. سرمایه دارهای فراملیتی محل سرمایه گذاری و تولید، محل پرداخت مالیات و محل سکونت خود را، مستقل از یکدیگر در نقاط مختلف جهان سازمان میدهند. آنها در نقاطی از جهان زندگی میکنند که دارای امن ترین، زیباترین، و بیشترین امکانات رفاهی و بالاترین جلوه های فرهنگی باشند. کشورهایی که به حقوق کودکان احترام گذاشته می شود و کار کودکان ممنوع است، و در کشورهایی مالیاتشان را میپردازند که ارزانترین باشد و کنترل دولتی بر آن نظارت نداشته باشد.
۱۶۸ میلیون کودک کار در سراسر جهان را فقط سرمایه داران محلی استثمار نمیکنند. اغلب سرمایه داران محلی، به ناگزیر، در شبکه سرمایه داری فراملیتی عمل میکنند و به گونه ای به سرمایه داری بزرگ وابسته اند. آنها برای خرید تکنولوژی مدرن، قطعات یدکی، کودهای شیمیایی، برای تعمیرات ماشین آلاتی که از آنها میخرند، و سرانجام استفاده از بازارهای بین المللی، به سرمایه داری بزرگ وابسته هستند. سرمایه داران کشورهای دموکراتیک نیز، که در کشور خودشان ناگزیر به رعایت قانون حداقل دستمزد و ممنوعیت استفاده از کار کودکان هستند، از موقعیت فلاکت بار کشورهای فقیر حداکثر استفاده را میکنند. برای مثال حداقل دستمزد در آلمان در سال ۲۰۱۵ به 8.5 یورو در ساعت افزایش یافته است، در حالی که درآمد متوسط روزانه ۶۱ درصد جمعیت بورکینافاسو کمتر از یک دلار است. طبیعی است که در منطق سودجویانه سرمایه داری، بورکینافاسو، در مقایسه با آلمان، مکانی رویایی برای سرمایه گذاری و افزایش سرمایه است. مهمترین منبع درآمد مردم این کشور معادن طلا است. کودکان بورکینافاسو، همراه با خانواده هایشان، در این معادن، برای دستمزدی کمتر از یک دلار در روز کار میکنند. محصول طلای این معادن مستقیماً به کانادا صادر میشود. 
... باری کار مزدوری کودکان همچنان در جاهایی از جهان واقعیت پیدا میکند که نشانی از بی عدالتی و نابرابری های اجتماعی و ویرانی دارند.


جنبش های کودکان کار
از اواخر دهه
۱۹۷۰ شکلگیری جنبشهای کودکان کار در کشورهای امریکای لاتین آغاز شد. این جنبشها را نخست کودکان کارگر کاملاً خودانگیخته، در محله ها و شهرهای خودشان به وجود آوردند. آنها بدون طرح و برنامه ریزی قبلی گرد هم آمدند تا با هم گفتوگو و تبادل نظر کنند، و راههایی برای مقابله جمعی در برابر بهره کشی بیرحمانه کارفرمایان، تحقیر اجتماعی و سوءاستفاده، یورشهای پلیس، و برای بهبود شرایط کار بیایند.
جنبش کودکان کار در امریکای لاتین /
NATs Niños, Niñas y Adolescentes Trabajadore و در کشورهای انگلیسی و فرانسه زبان / WCY working children and youth نامیده میشود. از ۱۹۹۰ کودکان کارگر در کشورهای آفریقایی و بخشی از کشورهای آسیایی نیز جنبش همبستگی خود را به وجود آوردند. این سازمان ها عمدتاً از طریق حق عضویت ها، حمایت سازمان های غیرحکومتی، برگزاری کنسرتها و جشنها و تئاتر، و برگزاری نمایشگاههای نقاشی و کاردستی کودکان هزینه های خود را تأمین میکنند. جنشهای خودگردان کودکان با تکیه بر مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر، به ویژه حقوقی که در کنوانسیون سازمان ملل در سال ۱۹۸۹ درباره حقوق کودک به تصویب رسیده است، مطالبات خود را درباره بهبود شرایط کار، رعایت کرامت و حرمت انسانی کودکان، و مشارکت دادنشان در تصمیم گیری هایی که مربوط به حقوق انسانی و اجتماعی آنان میشود، پیگیری میکنند. سازمان های کودکان کار در سراسر جهان از مشاوره، همکاری، و حمایت بزرگسالان استقبال میکنند، به شرط اینکه انگیزه بزرگسالان اعمال نفوذ و دخالت در امور و اداره سازمان آنها نباشد. سازمان های خودگردان کودکان و جوانان کار قاطعانه با شعارها و فعالیت هایی که صرفاً در جهت ممنوعیت کار کودکان، بدون در نظر گرفتن و اِعمال تصمیم های جایگزینی/ alternativ باشند، مخالفت میکنند. زیرا این تلاشها، به جای بهبود وضعیت، آنها را به کار غیرقانونی/ سیاه و تبهکاری سوق میدهد. ممنوع کردن کار کودکان بایستی حقانیت خود را با ارائه بدیلهای اجتماعی برای حمایت از اقشار ضعیف جامعه اثبات کند. در غیر این صورت فقط حکم موعظه خوانی اخلاقی را دارند و این برای بخش تهیدست جامعه، که به کار کودکان نیازمند است، نان و آب نمیشود. سازمانهای خودگردانِ کودکان کار مطرح میکنند که مبارزه بی امان علیه فقر، بیعدالتی اجتماعی، و استثمار برای کمک به کودکان به مراتب موثرتر است تا شعار توخالی ممنوعیت کار کودکان. مطالبات سازمان های کودکان کار، مخالفت های بسیاری را علیه خود برانگیخته است؛ از جمله مخالفت سازمان بین المللی کار را که پیگیرانه شعار لغو کار کودکان را سر داده است.
سازمانهای کودکان کار از سوی دولت های برخی از کشورها به رسمیت شناخته شده اند؛ از جمله سنگال، بولیوی، و پرو. این دولتها توافقنامه هایی برای بهبود امکانات آموزشی، خدمات پزشکی رایگان، و حمایت از کودکان کار در برابر یورش های نیروهای امنیتی و پلیس با
NATs امضا کرده اند. سازمانهای کودکان کار همچنین همبستگی و تبادل تجربه با جنبش های کشورهای دیگر را ارج می نهند. آنها نخستین بار در سال ۱۹۹۶ در شهر کوانداپور هندوستان کنفرانسی سراسری برگزار کردند. در این کنفرانس ۳۴ نماینده از ۳۳ کشور شرکت کردند و در پایان این کنفرانس خواسته های مشترک شرکت کنندگان در فراسوی مرزهای ملی و فرهنگی زیر عنوان ده نکته کونداپور 10 جمعبندی شد. این نکات که به مانیفست کودکان کار شهرت یافته اند، همچنان موضوعیت دارند و از اعتبار سیاسی و تشکیلاتی برخوردارند:
1. ما خواهان به رسمیت شناخته شدن مشکلات، پیشنهادها، کوشش ها، و سازمان های خودمان هستیم.
2. ما مخالف بایکوت کالاهایی هستیم که کودکان کارگر تولید میکنند.
3. ما خواهان ارج نهی و امنیت شغلی هستیم.
4. ما خواهان آموزش هستیم تا به کمک آن وضعیت خود و زندگیمان را بشناسیم.
 
5. ما خواهان دوره های آموزشی هستیم که با استعدادها و شرایط زندگی ما انطباق داشته باشند.
6. ما خواهان خدمات بهداشتی و پزشکی مناسب و مکفی هستیم که برای ما قابل دسترس باشند.
7. ما خواهان مداخله در همه تصمیم گیری هایی هستیم که به خود ما مربوط میشوند، هم در دهکده ما، هم در شهر ما، و هم در سطوح بین المللی.
8. ما می خواهیم که علتهای زمینه ساز وضعیت دشوار زندگی ما شناخته شوند، به بیان درآیند، و علیه آنها مبارزه شود.
 
9. ما می خواهیم که شرایط زندگی در روستاها بهبود یابد تا کودکان ناگزیر به ترک خانه و محل زندگی خود نشوند.
 
10. ما با استثمار کارمان مخالف هستیم و میخواهیم با عزت و احترام کار کنیم و وقت کافی برای یادگیری، بازی، و استراحت داشته باشیم.



لغو کار مزدوری کودکان: رویایی همچنان دست نیافتنی

کار مزدوری کودکان همچنان در جاهایی از جهان رایج است: در کشورهایی که در آنها فقر و نابرابری های اجتماعی گسترده است. هیچ کودکی که سرپناهی داشته باشد و نانی در سفره، و مادر و پدری که او را راهی مدرسه کنند، داوطلبانه به کار مزدوری روی نمی آورد. برای مثال، کودکان اقشار ضعیف در کشورهای اروپای غربی که موظف به یادگیری در مدارس روزانه هستند و زندگی روزمره شان، با استانداردهای اجتماعی حداقل، تأمین میشود، اصراری بر کار مزدوری ندارند.
کار مزدوری کودکان نشانه و حاصل فقر و اضطرار است. بنابراین طرح شعار ممنوعیت کار کودکان امنیت و حمایتی شایسته برای کودکان جهان به ارمغان نمیآورد. قانونی کردن این شعار کودکانی را که برای زندگی خود و خانواده شان ناگزیر به کار کردن هستند، به ورطه کار سیاه میکشد، آنها را در معرض استثمار شدیدتر قرار میدهد و شانس های تدافعی آنها را در برابر خطرهای بیشمار اجتماعی کاهش میدهد. مانفرد لیبل، استاد علوم اجتماعی در برلین، بر این باور است که: کار کودکان درجایی افزایش پیدا میکند که درآمد کودکان، برای بقای خانواده، صرف نظر کردنی نباشد. بنابراین بایستی برای پایان دادن به استثمار انسانها، در هر رده سنی، تلاش کرد. 11 برخی متخصصان علوم تربیتی این نظر را نمایندگی میکنند که کار مناسب و خلاق برای تربیت، یادگیری، و رشد کودکان بسیار مفید است؛ آنچه مردود است کار اجباری و بهره کشی از کودکان است. این گرایش با ممنوعیت بدون قید و شرط کار کودکان مخالف است. برخی متخصصان علوم اجتماعی نیز بر این باورند که تصویب قانون عمومی برای تشویق یا منع کودکان از کار، منطقی نیست. وضع چنین قوانینی در کشورهایی که آلترناتیو تأمین اجتماعی دولتی وجود ندارد، بیشتر زیانبار است تا سودمند. نگرشی که با کار کودکان مخالفت بی چون و چرا میکند، موقعیت زندگی کودکان، فقر مالی آنان، و ناگزیر شدن کودکان به کار برای کمک به خانواده را نادیده میگیرد و کودکان را ناگزیر به کار غیرقانونی و تن دادن به دستمزدهای کمتر، پذیرش شرایط غیرانسانی محیط کار، و ریسک های خطرناکتری برای تأمین معاش میکند. همچنین کار غیرقانونی به محروم شدن کودکان کارگر از بسیاری حقوق و مزایا می انجامد، و هرگونه امکان مداخله دولتی در بهبود کار کودکان و حمایت از آنها را از زاویه حقوق کار مسدود میکند. فقدان نظارت دولتی و قانونی بر کار کودکان، همچنین مانع فعالیت سندیکایی و تلاش برای بهبود شرایط کار کودکان و تنظیم ساعات کار با ساعات یادگیری در مدرسه میشود. اعتراض به شرایط نامناسب کار، و پایین بودن دستمزد، و نداشتن بیمه در شرایطی امکان پذیرند که کودکان کارگر بتوانند علناً از حقوق خود دفاع کنند، در حالی که همه انرژی کارگران غیرقانونی برای پنهان کردن خود از کنترل کارگزاران قانون، به هدر میرود.
 



ی نوشتها
   https://www.unicef.de/informieren/aktuelles/blog/2015/kinderarbeit/78828
۲. ژان ژاک روسو، امیل یا آموزش و پرورش، ترجمه منوچهر کیا، انتشارات دریا، ۱۳۴۹، ص. ۱۳.
۳. Sozialgeschichte, ein Arbeitsheft für die schule. ‘Herausgeber: Stiftung Jugend und Bildung in Zusammenarbeit mit dem Bundesministerium für Arbeit und Soziale.’ Eduversum GmbH, Wiesbaden. S. 35
۴. Friedrich Engels, Die Lage der arbeitenden Klasse in England, Barmen 1845, Seite 162. 
۵. Charles Dickens, Oliver Twist, Ravensburger Buchverlag Otto Mainer GmbH., S. 19.
۶.https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%D8%B5%D9%86%D8%B9%D8%AA%DB%8C
۷. ویکتور هوگو، بینوایان، ترجمه حسینقلی مستعان، انتشارات جاویدان، چاپ چهاردهم، ۱۳۷۱، ص. ۵۵۷.
۸. Sozialgeschichte, ein Arbeitsbuch für die Schule, Herausgeber: Stiftung Jugend und Bildung in Zusammenarbeit mit dem Bundesministerium für Arbeit und Soziales, Stand 2014, unveränderter Nachdruck 2016. a.a.o. S.36
۹. Friedrich Engels & Karl Heinrich Marx. Manifest der Kommunistischen Partei. Edited by Sálvio M. Soares., MetaLibri, 31. Oktober 2008, v1.0s, S. 60.
۱۰. Vgl. Sozialgeschichte, a.a.O. S 37.
۱۱. در این مورد بنگرید به:
www.pronats.de 
۱۲. منبع:
www.europarl.europa.eu