۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه

نقد و بررسی فیلم آبی گرمترین رنگ است (2013)





(the blue is the warmest colour)
کارگردان و تهیه کننده : عبدالطیف کشیج ( Abdellatif Kechiche)
نویسنده فیلم نامه : گالیا لاکروا ( Ghalia Lacroixs )
اقتباس از : رمان مصور " فرشته آبی" اثر ژولی مارو (  Julie Maroh)
ساخت کشور فرانسه
تنها چند روز پس از قانونی اعلام شدن ازدواج همجنس گرایان در فرانسه، فیلمی راهی فستیوال کن شد که در زمره جنجالی ترین فیلم سال قرار گرفت. فیلم " آبی گرمترین رنگ است با نام فرانسوی "زندگی اَدل" با تمی دراماتیک، با التهاب و تابوشکنی آشکار در مضمون، و بی پروایی در نمایش جزئیات حریم ممنوعه عشق میان دو همجنس، انتخاب داستان کشیج را به عنوان فیلم برتر فستیوال کن و نهایتاً بردن نخل طلایی در پی داشت.
"زندگی اَدل"  خود نمونه ای از یک اثر نقاشی سینمایی است که با تمام کلوزآپ ها و ضبط و ثبت جزئیاتِ چهره و تن، فیلم را به یک تابلوِ نقاشی منحصر بفرد تبدیل کرده. نیمه اول فیلم خود یک شاهکار است؛ دقایقی که شاهد کوچکترین جزئیات زندگی یک زن هستیم. در بی حوصله ترین دقایقش، وقتی مشغول خوردن است و کسی نگاهش نمی کند؛ وقتی با دهان باز به خواب رفته؛ وقتی تنهاست؛ وقتی برهنه است و حمام می کند یا وقتی موهایش ژولیده است؛ وقتی به عشق بازی فکر می کند و لذت می برد یا اشک می ریزد. تجربه ای جذاب برای بیننده که زندگی کَسی را بی پرده، بی نقاب، با حوصله و در سکوت ببیند، تماشایش کند و به فکر فرو ببرد؛ و چه چیزی جذاب تر از دیدن آدم ها وقتی خودشان اند و حواسشان نیست؟
نیمه اول فیلم به اَدل و جزئیات زندگی او که تازه به دوران بلوغ و شناخت  خود و تمایلاتش پا گذاشته،
می پردازد. تصویری هنرمندانه و خلاق، از عمیق ترین و جزئی ترین زندگیِ اجتماعی، خانوادگی و عاطفی یک زن جوان که در پِی کشف وجودی خود است.
اَدل در جامعه ای زندگی می کند که مردمش برای همجنس گرایان کلوب اختصاصی می سازند اما حضور و گرایشاتشان را به رسمیت نمی شناسند. جامعه ای همانند باقی جوامع سرمایه داری پر از تناقض و تحریم های خرافی و مذهب زده. ادل که در اولین رابطه جنسی با پسر هم مدرسه ای دچار خلاء و احساس کمبود می شود، با دیدن دختری موآبی در خیابان شیفته او شده و در خلوت خود و پنهانی، به عشق بازی با او در خیالاتش می پردازد؛ اما همان تابوهای اجتماعی، باز باعث سردرگمی و ترس او می شود. ماهیت جنسی خود و اطرافیانش، عشق بازی با هم جنس یا غیر هم جنس، سوالات بی شماری در ذهنش می پروراند که در نهایت باعث کشف گرایشِ جدید، تعریف نشده و مترود درونی او می شود. گرایشی که نه می تواند در خانواده مطرح کند و نه حتی هم کلاسی هایش با آن کنار خواهند آمد، اما از طرفی دیگر نمی تواند آن را سرکوب کند.
تاثیرات تبلیغات منفی برای هم جنس گرایان که از خانواده و رسانه گرفته تا اجتماع و مدرسه و کوچه و خیابان، باعث شده تا ادل در سردرگمی حتی تمایلات خودش را نیز به رسمیت نشناسد و در جمع دوستان، هم جنس گرا بودن خود را انکار کند. این رفتار محافظه کارانه حتی به تن دادن به رابطه با جنس مخالف هم علی رغم میل باطنی او کشیده می شود که در چند سکانس شاهد آن بودیم.
اگر این فیلم را از زاویه نوعی حمایت از جامعه ال.جی.بی.تی ببینیم، مسئله ذکر شده یکی از نقاط ضعف فیلم است. به تصویر کشیدن ادل با شخصیتی متزلزل، با اعتماد به نفس پایین و هراسان تا حدی که حتی قادر به دفاع از گرایش جنسی خود نیست، تا حدودی به بیننده این پیام را می رساند که " تمام تمایلات درونی و گرایشات ضد سنت های اجتماع خود را برای خودتان نگه دارید!" درواقع شخصیت ادل نه به عنوان هم جنس گرایی که رسالت پیام رسانی به جامعه را جهت مبارزه با افکار کهنه و نخ نما به دوش دارد، بلکه به ضعیف ترین وجه و منزوی و محافظه کار به تصویر کشیده شده است.

البته فیلم از جنبه انتقادی و به تصویر کشیدن مشکلات اجتماعی، عاطفی و حقوقی همجنس گرایان، تا حدودی موفق عمل کرده و بیننده را با زوایای تاریک و بغرنج زندگی این قشر نیز آشنا می سازد. درواقع فیلم حاوی پیامی است که طبیعی بودن تمایلات همجنس گرایانه و لزوم حقوق برابر همجنسگرایان با دیگر اقشار جامعه را در ذهن مخاطب نهادینه می کند.
زندگی ادل، هم درد را منتقل می کند هم لذت را. دردِ سکوت اجباری، نقابی جامعه پسند که اگر شکسته شد، محکوم به ترد شدن و باقی ماندن در گروه هم فکران خودت هستی. لذتی متفاوت از شناخت زیبایی های دیده نشده در عشق بازی هایی  که از دید اجتماع غیرمتعارف است، تو را به دنیای شناخت وجوه دیگر همجنس خودت می کشاند.
شاید اگر به جای "اما" و "ادل"، دو پسر سوژه فیلم بودند، داستان اینقدر جذاب و حساس نمی شد. درست است که مشکلات جامعه دگرباشان جنسی مختص به جنس خاصی نیست و مردان هم جنس گرا نیز محکوم به تحمل دردهای ناشی از ترد شدن و نگاه شماتت بار اجتماع هستند، اما از آنجا که زن به خودی خود از ابتدای تشکیل جوامع طبقاتی جنس فرودست شمرده شده، گرایشات غیر متعارف و تابوشکنش نیز به جرائم جنسیتی او اضافه شده و در نهایت عرصه برای لزبین ها تنگ تر از پسران هم جنس گرا است. این مسئله در سکانس حمله لفظیِ هم کلاسی های ادل که با لغات زننده او را به باد توهین و ناسزا می بندند، کاملا مشهود است؛ شهادت این موضوع در فیلم، دوست نزدیک ادل است که پسری هم جنس گرا است و گرایش او نه تنها بر کسی پوشیده و پنهان نیست، بلکه از جانب همه پذیرفته شده است.
بر خلاف ادل، "اِما" شخصیتی محکم و مستقل دارد که از ماهیت گرایش جنسی خود نه تنها خجول نیست، بلکه با دیدی متفاوت و با اعتماد به نفس بالا آن را در اجتماع به دنبال خود یدک می کشد، که این شخصیت زاده طبقه متفاوت او است. فاصله طبقاتی اما و ادل با به تصویر کشیدن صحنه هایی حتی از نوع خوراک مصرفی و نوع دیالوگ والدین با فرزند خود، به خوبی گویای تفاوت دیدگاههای اجتماعی-سیاسی آنها به جنسیت، عشق و سکس است. عشقی که از نظر خانواده "اما" ستودنی است و از دید والدین "ادل" ممنوع است و باید نزد او پنهان بماند.
شاید وقتی نام این فیلم به میان بیاید ناخودآگاه رابطه جنسی در ذهن تداعی شود؛ اماّ درواقع این فیلم درمورد سکس و برهنگی نیست، فیلم درباره زندگی و مشکلات سر راه هم جنس گرایان است که رابطه جنسی هم بخشی از این زندگی است. راجع به زندگی "ادل"، و انتخاب نوع زندگی متفاوت و عشق و تمایلات جنسی  اش است. بر همین اساس، نقطه اوج فیلم در نمایش عشق بازیِ دو لزبین نیست، بلکه در سکانس غیر منتظره جرّ و بحث شدید بین ادل و اما است که احساسات بیننده را، که از دقایق ابتدایی فیلم دچار هم ذات پنداری با کاراکترها شده، برمی انگیزد. "کشیج"، با مهارت بالا توانسته آنچنان ارتباطی بین بیننده و شخصیت ایجاد کند که هیچ اتفاقی تا پایان فیلم این هم ذات پنداری را نمی شکند.

و اما نسبت به نقدهایی که در خور این اثر زیبا و تاثیر گذار می توان داشت، ازجمله باید به بیش از حد کشدار شدن سکانس هایی مثل سه پلان عشق بازی ادل و اما یا دیگر جزئیات زندگی روزمره اشان، مثل دقایق طولانی از نمایش کلاس درس ادل اشاره کرد. سکانس هایی که در عین جذاب بودن، نیازی وافری به پرداختن به جزئیات در آنها احساس نمی شود، و حتی شاید بیننده را خسته کند. این شاید به دلیل اهمیت بالای ترسیم کلیت زندگی مشترک و غیر مشترک ادل و اما برای کارگردان است، که شامل سایر قسمت های فیلم نیز می شود.
در عوض پرداختن به تکاپو و تلاش برای احقاق حقوق هم جنس گرایان، فقط در صحنه روز جشن این قشر دیده شد که آن هم بسیار کوتاه و در حد سکانسی فانتزی بود. درحالی که به جای سکانس های طولانی غیر ضروری و خسته کننده ذکر شده، می شد فضای بیشتری برای مانور مبارزات علیه تبعیض جنسیتی و گرایشات هم جنس گرایانه قائل شد و فیلم را از حالت کلیشه و غیر اعتراضی در آورد.
یکی دیگر از از ایرادات فیلم، که به نوع نگاه نویسنده و کارگردان فیلم باز می گردد، رفتار خشن و غیرقابل انعطاف "اما" با "ادل" است. رفتاری که ما در جنس مذکر با پارتنرِ مونث خود به وفور می بینیم. تحقیر ادل به علت سطح آگاهی پایین و عدم تواناییِ شرکت در بحث های تخصصی و گروهیِ دوستان "اما" و ترد شدن و مورد بی توجهی عاطفی و جنسی قرار گرفتن، رفتاری است که نه تنها از کاراکتر "اما" در فیلم انتظار نمی رود، بلکه از نویسنده و کارگردان فیلم نیز غیر قابل پذیرش است. "اما" قرار است نماینده جامعه لزبین ها باشد و زیبایی و طبیعی بودن رابطه با همجنس را به بیننده بشناساند، در عوض با رفتاری که متاثر از جامعه مردسالار امروزی دارد، مخاطب را به این فکر می اندازد که " در رابطه زوجین، جنسیت مانع رفتارها و سلطه جویی ها و  خشونت های مردانه نیست!" این رفتار در سکانس دعوای تند اما و ادل و جدا شدن این دو  به علت پی بردن اما از خیانت ادل، تکرار می شود. رفتاری کلیشه ای ، که در تمام رابطه های زوجین غیر هم جنس می بینم. گرچه قصد "کشیج" از تشدید و تاکید بر این رفتار شاید تفهیم درد ناشی از خیانت در رابطه است و با این سکانس قصد دارد مخاطب را مجاب کند که بعضی اشتباهات مختص روابط غیر هم جنس نیست؛ خیانت در هر رابطه ای نا پسند و غیر قابل بخشش است! ولی رفتار غیر قابل انعطاف "اما" بیش از حد بزرگنمایی شده و تنهایی "ادل"، رفتارهای مردسالارانه و خودخواهی های "اما" کاملا نادیده گرفته می شود. البته این خود باعث نزدیک تر شدن بیننده به ادل و همدردی مضاعف با او می شود.
حذف ناگهانی خانواده و والدین در میانه فیلم، که یکی از تاثیرگذارترین عناصر اجتماعی در زندگی هم جنس گرایان است، یکی دیگر از نقاط ضعف و ابهامات فیلم است. بالاخص والدین ادل که از ابتدای فیلم در پوسته ای محافظه کار ظاهر شده و ادل با علم به این امر روابط جنسی خود را از دید آنها مخفی نگه می دارد. این حذف ناگهای و بی اهمیت شمردن نقش خانواده در ادامه زندگی ادل، حفره ای در داستان ایجاد کرده و دیدگاه اجتماعی نویسنده و کارگردان را زیر سوال می برد.
درست است که در جوامع غربی، دختر و پسر پس از رسیدن به سن قانونی مختار به جدا شدن از خانواده و داشتن یک زندگی مستقل هستند (که این در صحنه جشن تولد 18 سالگی ادل ترسیم، و با شروع زندگی مشترکش با اما تثبیت شد)، امّا در واقعیت، حتی پس از این انتخاب آزادانه نقش خانواده بطور کامل از زندگی نوجوانان نه تنها حذف نخواهد شد، بلکه تاثیرات خود را در زندگی مستقل فرزندان نیز خواهد داشت. بر این اساس باید اضافه کرد که فیلم در کشوری ساخته شده که اصول خانواده هنوز در آن کمرنگ نشده. هرچند سینمای زاده شده در این کشور همواره فاصله ای دور با تابوها و معیارهای اجتماعی داشته، و تابوشکنی و حذف سانسور و به تصویر کشیدن جسورانه روابط جنسی آدمها، همیشه در بیشتر فیلم های سینمای فرانسه قابل مشاهده است، اما این موضوع، جای خالیِ نقش اجتماعی و تاثیرگذار والدین بر زندگی فرزندانِ هم جنس گرا، و مشکلات پیرامون آن را پر نمی کند. بنابراین کسرِ سکانس های مواجه شدن خانواده با گرایش فرزند خود و انتخاب مسئولانه و آگاهانه، و ایستادن ادل در مقابل خانواده اش، همواره احساس می شود.

در "آبی گرمترین رنگ است" همچنین شاهد عناصر سمبلیک فراوانی هستیم. رنگ آبی همه جا دیده می شود : از نورپردازی کلاب همجنس گرایان گرفته تا رنگ لباس کاراکترها، بخصوص رنگ لباس ادل در سکانس پایانی فیلم، تا رنگ مو و چشم "اما" که مهمترین سمبل فیلم و حتی ریشه نام فیلم است. نماد عشق آبی در همه جا و تمام سکانس ها، در صورت بیننده فلاش می شود! این رنگ آبی حتی از زبان ادل به پیکاسو هم کشیده می شود که دوره ای حزن انگیز را از سر گذراند و رنگ آبی، رنگ اصلی آثار او بود. شاید اینجا نقد نویسنده رمان اصلی این فیلم اقتباسی با نام"فرشته آبی" درست به نظر بیاید : (( آنچه از نظر من از ارزش فیلم تا حدی کاسته است، غلبه درد و اشک بر احساس روشنِ لذت است))
من در اینجا به سخنان خانم جولیا مارو، شخصیت متزلزل و منفعل و غیر مبارز ادل را نیز به نقایص فیلم اضافه
 می کنم. کاراکتری که انتظار می رود برای احقاق حقوق گرایش خود بجنگد و بی پروا در جامعه حاضر شود؛ اما برخلاف این، بسیار محافظه کار، منزوی و حتی در سکانس نهایی فیلم تا حدودی بازنده ظاهر می شود.
از نگاه حرفه ای، فیلمی که برای رساندن منظور به پرتاب عناصر و سمبل متکی باشد،  نمی تواند قدرت بیان خوبی داشته باشد. "کشیج" نیز در استفاده از رنگ آبی برای تزریق حس "ادل" از رنگ عشق خود به بیننده، که آمیخته ای از لذت و غم است، افراط می کند. این سمبل گرایی نه تنها در استفاده از رنگ، که حتی در انتخاب اسم کاراکتر اصلی فیلم نیز دیده می شود. "ادل"، "عدالت" که ریشه ای عربی دارد و با این انتخاب باز کشیج به شیوه ای غیر حرفه ای برای رساندن مفهوم دست انداخته است و نامی را که در داستان اصلی فیلم "کلمانتین" است به "ادل" تغییر می دهد.

در کل جدا از نقاط ضعف ذکر شده، "زندگی ادل" فیلمی است با نگاهی تازه و جنجالی، که با صحنه پردازی و تصویربرداری هنرمندانه در قاب هایی بی نقص، به خوبی توانسته بخشی (تاکید می کنم بخشی) از مشکلات عدیده هم جنس گرایان بخصوص لزبین ها را به تصویر بکشد. موضوع فیلم شاید به نظر تکراری بیاید، اّما "کشیج" و بازیگران فیلم "ادل اکسارشاپلس" (Adèle Exarchopoulo) و "لئاسیدو" Léa Seydoux)) و بخصوص بازی چشمگیر، حرفه ای و ملموس "ادل"، آن را طوری به تصویر کشیده که تجربه ای استثنایی را رقم می زند. فیلم مخاطب را از مرز شهوت فراتر برده و به درون زندگی دختری جوان در فراز و نشیب تجربه اولین عشق اش تا تجربه های هم جنس گرایانه اش می برد. ما نه تنها شاهد زندگی ادل، که بخشی از زندگی او شده و در احساسات و تصمیمات او شریک می شویم.
این فیلم یک فانتزی عاشقانه و سکسی نیست، یک فیلم تصنعی نیست و برای جلو رفتن، خود را به یک پایان خوش متکی نکرده. گرچه این پایان گنگ و مبهم است و مخاطب را با پرسش هایی بی پاسخ برجای خود می گذارد، اما باز چیزی از ارزش های نماهای پرشور، واقعی و غیر هالیوودی فیلم نمی کاهد.

دیدن این اثر هنری، آمادگی لازم برای تماشای 3 ساعت کلوزآپ از زندگی پرشور "ادل" را می طلبد. تماشای فیلمی که حتی از استانداردهای سینمای فرانسه هم فراتر رفته و بی توجه به قراردادهای اجتماعی،  تند و بی لفافه مسیرش را برای ترسیم بی پروای خلوت های ممنوعه طی می کند.

سونیا راد
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر