۱۳۹۵ تیر ۱۰, پنجشنبه

تحلیل و بررسی فیلم دو روز و یک شب (Two Days, One Night) - سونیا راد



کارگردان و نویسنده : برادران داردن (ژان پیر و لوک داردن) 
محصول مشترک بلژیک، فرانسه و ایتالیا- 2014 

اگر تماشاگر فیلم های دراماتیک با آب و رنگ های سینمای تجاری هستید، فیلم هایی که پایان آن را بر مبنای خواست تماشاگر می نویسند نه واقعیت در جریان اجتماع، این فیلم برای شما ساخته نشده است! به این دلیل که "دو روز و یک شب" روایتی است به شدت واقع گرایانه از کشمکش مابین کارگران و سرمایه داران، با زمینه ای خاکستری از نمایش دردها در دو روز تعطیل خانواده های کارگری که ممکن است حوصله تان را سر ببرد!

برادران داردن برای القای هرچه تمام تر حس زندگی واقعی، از بکار بردن موزیک متن حتی در طول فیلم خود داری کرده و در عوض نگاه های پرسشگر، مکث های طولانی روی چهره های خسته و ماتم زده و گاه مضطرب، اشک های پنهانی ساندرا و زجر درونی همسرش، چنان ارکستر سمفنیکی در ذهن بیننده به پا می کند که دیگر برای تهیج و همذات پنداری با زنی که از تمام ساعات باقیمانده آخر هفته اش برای نگه داشتن شغلش استفاده می کند، به موزیک نیازی نیست! حتی در تیتراژ پایانی فیلم نیز به جای استفاده از موزیک از صدای همهمه کارگاه های تولیدی و ماشین های کارخانجات استفاده شده، یعنی تنها موزیک موجود در دنیای کارگر! موزیک تنها در دو سکانس آن هم به معنای واقعی اثر بخش در طول فیلم پخش می شود : یک بار در خلوت ساندرا و شوهرش در اتومبیل، که توصیف حالات درونی ساندرا است و او در ابتدا از گوش کردن به آن می گریزد، بار دوم در جمع سه نفره ساندرا، مانو و آن، باز هم در اتومبیل که نشان دهنده شادی کاذب قشری است که به ناچار برای چند لحظه فراموش کردن دردهای بی پایانش نقش خوشحالی را بازی می کند.

برای آنالیز کردن مفهوم کلی فیلم از نام آن باید شروع کرد. نامی که خود در بر دارنده تمام فیلم است : دو روز و یک شب، دو روز آخر هفته قبل از تعیین سرنوشت کاری ساندرا در روز دوشنبه. دو روز و یک شبی که ساعات استراحت هفتگی کارگران است و برادران داردِن چقدر خوب سادگی تعطیلات آنها را به تصویر کشیده اند. تعطیلاتی که اکثر کارگران به شغل دوم می پردازند بلکه بتوانند گرهی از مشکلات خود و خانواده شان بگشایند. ساندرا می داند که با حضورش خاطر همکارانش را می آزارد، نمی خواهد مزاحمتی در روز تعطیل آنها ایجاد کند، اما چاره ای نیز جز تلاش و صحبت با تک تک آنها برای گرفتن حقش ندارد. حقی که حالا به رای مثبت آنها و گذشتن از پاداش وعده داده شده بستگی دارد. او در دلش احساس عذاب وجدان هم دارد. چرا که حالا برای اولین بار از نزدیک شاهد مشکلات مختلف همکارانش است و می داند زندگی هر کدام از آنها با این پاداش که در عوض اخراج شدن او به آنها تعلق می گیرد، دچار چه تغییراتی می شود. شهریه دانشگاه فرزند، تعمیر خرابی های منزل، پرداختی های منزل جدید، تامین نیاز خانواده و دیگر مسائلی که خودش نیز روزمره درحال دست و پنجه نرم کردن با آن است و اصلا علت حضورش درب منزل همکارانش هم همین است. او حالا دچار تناقض درونی است. از طرفی با تمام وجود خواستار حفظ شغلش است و از طرفی دیگر حاضر به التماس برای شغلش و دلسوزی همکارانش نیست. او این شغل را حق خودش می داند و نگه داشتنش را با دلسوزی نمی خواهد. 


اما چه مولفه ای باعث می شود که ساندرا برای حفظ موقعیت کاری خود تمام طول آخر هفته را به ملاقات با همکارانش و جلب نظر مثبت آنها بگذراند؟ اصلا او چرا باید شغلش را از دست بدهد که حالا برای برگرداندنش باید این چنین با احساس ضعف و شکست درونی اش بجنگد؟ جواب این سوالات همه به سیستم بیمار رابطه کارگر و تولید کننده باز می گردد. سیستمی به جز منفعت خود و سود بیشتر به چیز دیگری نمی اندیشد. برای یک کارخانه دار و تولید کننده، تامین معیشت خانواده کارگرانش اهمیت ندارد، حتی ضربه مهلکی که از بیکار شدن آنها بر کل زندگی شان وارد می شود، آنها را از سود اندوزی بیشتر منع نمی کند. سرمایه دار برای حفظ و ارتقاء سرمایه اش حاضر به پرداخت پاداش در ازای رای به اخراج یکی از کارگران و تفرقه افکندن بین آنها می شود. اینجاست که اتحادی که باید همیشه در بین کارگران باشد و نیست خودنمایی می کند. اما باز این نبودن اتحاد و وجود تفرقه نیز معلول علتی واضح است. دستمزد پایین! 

شاید با وجود شانزده کارگری که باید برای دو گزینه ساندرا-پاداش رای بدهند فیلم "دوازده مرد خشمگین" سیدنی لومت در ذهن تداعی شود، شانزده کارگری که نقش هیات منصفه یک کارگاه تولیدی را بازی می کنند. اما این بار از "تصمیم گیرنده شماره هشت" برای عوض کردن نظر پاداش بگیران وجود ندارد و ساندرا باید حکم صادره را بپذیرد. همانطور که پیشینه شغلی و اجتماعی روی رای تک تک اعضای هیات منصفه تاثیر داشت، اینک مشکلات ریز و درشت موجود در زندگی کارگران که ناشی از دستمزد ناعادلانه و پایین است، روی عدالت خواهی و اتحاد آنها تاثیر منفی گذاشته و آنها را از مفهوم اصلی خودآگاهی طبقه کارگر دور نگه می دارد. سرمایه دار با زیرکی تمام از قبل برای رسیدن به همین نتیجه برنامه ریزی کرده و حتی برای مدتی به بهانه افسردگی ساندرا را از کار معلق کرده بود. تعلیقی که در نهایت به رقم زدن سرنوشت کاری ساندرا منتهی شد.

دو روز و یک شب سراسر آشفتگی و دلهره است، سراسر نگرانی و اندوه است، اما همین نکات منفی واقعی است که کل فیلم را به یک تراژدی تاثیرگذار و در نهایت یک فیلم عالی بدل کرده است. وقتی پای نمایش زندگی کارگران در میان باشد نباید انتظار لحظات کاذب شاد و مفرح، طنز و رقص و موزیک را داشته باشی. حتی از گریم های فیلم های تجاری و لباس های مد روز نیز خبری نیست. زنان و مردان حاضر در این درامِ واقع گرا با سادگی هرچه تمام تر در صحنه حاضر شده و حتی برای زیبایی جلو دوربین یا نوازش چشم بیننده صورت خود را اصلاح نکرده یا با شینیون های اغوا کننده موهای خود را تزیین نکرده اند. زندگی کارگر همین است! او همیشه آشفته و نگران است، حتی در زمان صرف شام در کنار خانواده و فرزندان هم دلهره تهیه معیشت روز بعد خانواده را باید داشته باشد. او ساده می پوشد و ساده راه می رود. او باید گاهی پنهانی پشت کامیونی پارک شده گریه کند و گاهی قهرمان زندگی خودش باشد و با تمام توان مبارزه کند. زندگی او حتی در پایان هفته هم همین است. حتی وقتی باید به شادی و تفریح بپردازد باز هم لحظات غم انگیزی را سپری می کند. حتی اگر درحال نوشیدن آبجو در باری نزدیک منزلش باشد، باز هم ذهنش مشغول محاسبه تاثیر هزینه ای است که باید برای این یک لیوان بپردازد و به این بیاندیشد که چند ساعت باید برای بازگرداندن این هزینه کار کند. دو روز و یک شب جلوه تمام نمای تمام تعارضات و تناقضاتی است که کارگر را همه روزه دچار خود کرده و سوئیچ کردن از نقش کارگر تولید کننده به عضوی از اجتماع و خانواده او را دچار سردرگمی و گاها در مورد آنهایی که توانایی این کشمکش درونی و بیرونی را ندارند، انحطاط می کند. پارادوکس های پایان ناپذیری که باید یا با آن جنگید یا در مقابلش سر خم کرد. 

ساندرا از نزدیک شاهد تمام این دقایق و دگرگونی ها که شبیه زندگی خودش است، بود. او حتی شاهد این بود که چطور رابطه یک زوج بر مبنای دستمزد و پاداش شکل می گیرد و اینک زن و شوهر به چشم نیروی کار به یکدیگر نگاه می کنند. این مفهوم عمیق از درک تاثیر شیوه تولید سرمایه داری بر روابط اجتماعی، ماهرانه در صحنه مشاجره آن و همسرش بر سر تصمیم او برای گذشتن از پاداشش به تصویر در آمده و مثل جرقه ای است که ذهن تماشاگر را باید بیدار کند. این تاثیر را در دیالوگی از طرف ساندرا نیز شاهد بودیم وقتی که با ترس از تبدیل شدنش از نقش همسر و مادر به نیروی کار با نگرانی از همسرش درباره احساسش به او می پرسد : "آیا بعد از چند ماه نداشتن عشق بازی، هنوز من را دوست داری؟" او بر تاثیر زندگی کارگری بر روابط شخصی و اجتماعی اش آگاه است و در صدد جلوگیری از آن است. اگرچه به خوبی می داند که تفاوت چشمگیری بین رابطه او با همسرش است. مانو به ساندرا به چشم نیروی کار نگاه نمی کند، گرچه انکار نیز نمی کند که برای بقای خانواده به حقوق هرچند جزئی او نیز نیاز است، اما تمام تلاشش برای برگرداندن روحیه از دست رفته همسرش و احیاء حس مبارزه طلبی او است که می داند این مبارزه به ساندرا در پرورش شخصیتی مستقل و زنی نیرومند کمک می کند. ساندرا با تمام این تفاسیر می خواهد در کنار نگه داشتن شغلش، روابطش را نیز حفظ کند. او نگران از دست دادن خانواده و دوستانش نیز هست. وگرنه چرا باید بخاطر امتناء از صحبت کردن "نادین" با او که رابطه خوبی با هم داشتند دلش بسوزد و اشک بریزد؟

بازی متحیر کننده "ماریون کوتیار" (Marion Cotillard) در نقش ساندرا تاثیر فیلم را دو چندان می کند. کنترلش در تاثیر احساسات بر حرکات بدن و چهره، حس های متفاوتی که در نگاهش می توانی بیابی و حتی نوع راه رفتنش وقتی با عزمی راسح قدم بر می دارد یا وقتی نا امیدانه از درب منزل همکارش بر می گردد، استادانه تماشاگر را مجبور می کند خود را به جای او گذاشته و حتی خودش را از ناتوانی از حضور برای رای مثبت دادن به او سرزنش کند! ساندرا بیننده را لحظه به لحظه حاضر در کنارش می کشد و با افکارش شریک می کند. وقتی کنار پنجره اتوبوس نا امیدانه به بیرون خیره می شود و بطری آبش را سر می کشد یا وقتی با اندامی سراسر آکنده از عذاب وجدان به لب های همکارانش برای شنیدن پاسخ خیره شده، بیننده را همراه با خود وادار به بغض کردن می کند و اشک این درد را با او سهیم می شود. این نقش آفرینی حرفه ای و زیبا فقط از او بر می آید که برادران داردن نیز با آگاهی از آن او را برای نقش گرانبهای ساندرا انتخاب کرده اند.


هرچند نباید از ایفای نقش زیبای باقی بازیگران که به معنای واقعی نود دقیقه کارگر بودند را نایده گرفت. به خصوص "فابریزیو رون ژونه" (Fabrizio Rongione) در نقش مانو همسر ساندرا که پا به پای او در مسیر مبارزه دو روزه اش با تمام وجود در نقش مانو اصالت نقشش را به بیننده القا کرد. او با غصه درونیش وقتی ساندرا اشک می ریخت می جنگید و با وجود اندوه عمیقی که در دل داشت برای روحیه بخشیدن به همسرش بر صورت او لبخند می زد و او را در آغوش می کشید. حتی اجازه نمی داد گریه کردن های وقت و بی وقت ساندرا روی تصمیماتش تاثیر بگذارد. چه وقتی که ساندرا در مقابل غرورش کم می آورد و حاضر به صحبت با همکارانش نبود و چه وقتی که عاجزانه دست به خودکشی زد، مانو باز هم آنجا بود تا به او قوت قلب بدهد. او به خوبی توانست معنی واقعی رابطه را به دور از آلودگی های سیستم سرمایه داری با توانایی در ایفای نقشش به بیننده القا کند. ا این تبحر در انتخاب بازیگر توسط برادران داردن اثر فوق را علاوه بر یک اثر هنری موفق به اعتراضی موفق بر علیه سیستم موجود سرمایه داری که روز به روز نیرنگ های تازه ای برای سرنگون کردن قدرت کارگر می بافد، بدل کرده. اعتراضی که یک حاوی یک پیام برای طبقه کارگر است و در انتهای فیلم از زبان ساندرا شنیده می شود، و آن هم پایداری در مبارزه است حتی اگر به نتیجه دلخواه نتوان رسید : "مبارزه خوبی کردیم.... خوشحالم!"ساندرا در انتهای فیلم دیگر آن زن افسرده و خسته نیست، او حالا از خودش و مبارزه ای که انجام داده راضی است، حداقل بخاطر تلاشش می داند هرکاری از دستش بر می آمده انجام داده. این پیامی است که به کارگران و فعالین کارگری آشکارا هشدار می دهد در هیچ شرایطی تسلیم نشوید. اعتراضی است که اگر گوش سرمایداران را کر نکند باید بر اساس وجود شعور سیاسی در نظام سرمایه داری شک کرد!





ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره چهل و هفتم







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر