مقدمه
مترجم
تز
: بدون زنان هیچ جنبش انقلابی نمیتواند وجود داشته باشد
تز : بدون زنان هیچ انقلابی پیروز نخواهد شد
تز : اساس و بنیان انقلاب زنانه
است
این
متن پیش درآمدی است برای ترجمه جزوه انقلاب زنان اثر اوجالان که به زودی منتشر
خواهیم کرد.
فقط این مقدمه را لازم دانستیم چرا که ترجمه این متن به معنی تائید تمامیت این بحث
و موضع اوجالان در جزییات آن نیست. اما در کلیت آن نه تنها تز انقلاب زنانه است را
تایید میکنیم بلکه باور داریم اساس و بنیان انقلاب امری زنانه است
این امر را تاکید میکنیم که بر خلاف اوجالان معتقدیم که انقلاب اجتماعی میبایست در
زیربنا, بنیانهای تولید و توزیع اجتماعی\تضاد طبقاتی را دگرگون و نابود کند تا در
روبنا سیاست, فرهنگ, علم,... دگرگون
شود. همچنین هر تغییری را بدون دگرگونی این زیربنا تنها اصلاحاتی در روبنا میدانیم
اما اینرا نیز انکار نمیکنیم که معتقدیم این اصلاحات میتواند در نفی ای انقلابی به
طرف نفی زیربنا برود.اما جای گفتن دارد که این تز را به عنوان یک اصل و اساس در
نظر میگیریم
نه اینکه همچون فمینیسم لیبرال معتقد به این باشیم که در ساختار نظم سرمایه داری و
بدون نفی تضاد تولید و توزیع اجتماعی\تضاد طبقاتی قادر به دگرگون کردن و منقرض
کردن نابرابری\تبیعض جنسیتی هستیم. یا نه اینکه همچون پسا ساختارگرایان و پست
مدرنیستها معتقد به این باشیم که ساختارهای سیستماتیک ستم و سلطه سرمایه دارانه
همچون نژاد پرستی, تبیعض جنسیتی, تضاد طبقاتی ساختارهایی موازی و پارالل با یکدیگر
هستند که هر کدام به عنوان یک بغرنج و تضاد, جواب منحصر به خود را دارند
نه اینکه همچون اوجالان معتقد به کنفدرالیسم دموکراتیک به عنوان آلترناتیو باشیم
بدون جواب برای تضاد کار و سرمایه یعنی چیستی موضع ما در برابر تضاد طبقاتی و
مالکیت خصوصی, یا این توهم را داشته باشیم
که سرمایه بر خلاف ماهیت و منطق درونی خویش قادر است به همزیستی در کنار
آلترناتیوهای دموکراتیک و لیبرال همچون کنفدرالیسم دموکراتیک بدون ادغام شدن آنها
درون سیستم تن دهد
حتی نه اینکه آزادی و رهایی, خواه جنسیتی را بدون پیش شرط برابری اقتصادی\رفع تضاد
طبقاتی محتمل بدانیم و توهمی از آزادی قبل از برطرف شدن این پیش شرط اصلی داشته
باشیم. یا بدون اینکه انضمامی
منظورمان را از مفهومی به عنوان "دموکراسی" برای چه کسانی \طبقه ای,
مشخص تشریح کرده باشیم, انتزاعی آزادی و رهایی را تعمیم به کلیت اجتماعی دهیم که
آنرا "کنفدرالیسمی" مینامیم که دموکراتیک است
بلکه برعکس معتقدیم
از آنجاکه سرمایه جهت هستیت داشتن خویش نیازمند بنیان تضاد طبقاتی بر مبنای کار
مزدی>>تولید ارزش اضافه بر مبنای استثمار نیروی کار>> سرمایه و انباشت
آن بر مبنای مالکیت خصوصی است و این تضاد درونی سرمایه بنیان انقلابی علیه خویش را
درون خود حمل میکند و در نتیجه ی استثمار نیروی کار, گورکن خویش را به عنوان تضاد
درونی اش تولید میکند و این گورکن همانا طبقه فرودست کارگران و زحمتکشان به مثابه
اکثریت اجتماعی استثمار و خلع ید شده در برابر اقلیت استثماروخلع ید کننده سرمایه
داران میباشند, و در سوی دیگر منطق و ماهیت سرمایه, مرد سالاری را به عنوان قدیمی
ترین و ابتدایی ترین ساختار استثمار و سلطه درونی کرده است زیرا "اولین تقسیم
کار بین زن و مرد به خاطر تولید مثل است و امروزه میتوانیم اضافه کنیم که اولین
تناقض طبقاتی که در تاریخ به وجود میاید مقارن با تکامل تناقض بین مرد و زن در
ازدواج یکتا همسری است و اولین ستم طبقاتی مقارن است با ستم جنس مذکر بر جنس
مونث". (منشا خانوده,مالکیت خصوصی و دولت؛ انگلس ) پس در تحلیل نهایی اکثریت
استثمار شونده, طبقه زنان کارگر و زحمتکش هستند که با دیگر متحدان استراتژیک
خویش(ل.گ.ب.ت های طبقه کارگر, پناهجویان وغیر قانونیها " ناشهروندان",
بی خانمانها و حاشیه نشینان) که تحت ستم سرمایه در متکاملترین مرحله بالایی آن
یعنی گلوبال امپریالیسم هستند؛ برای نفی و منقرض کردن تمام ساختارهای ستم و سرکوب
طبقاتی, جنسیتی و نژادی و برای رهایی خویش راهی جز رهایی کل اجتماع ندارند و در
این راه چیزی جز زنجیر های خویش برای از دست دادن ندارند
اینچنین اساس انقلاب سوسیالیستی را در بنیان زنانه میدانیم. زیرا اگر معتقد باشیم
که در رابطه سوژه با ابژه, انسان آنگونه فکر میکند که زندگی میکند و نه بر عکس در
نتیجه اجتماع که متشکل از انسانها میباشد نیز تفکرش همانگونه است که زندگی میکند
پس انقلاب به دلیل ذات و ماهیت رادیکال خویش نمیتواند توسط نیرویی (مردان) که حامل
و عامل اینرسی امکانات و منافع فراداستانه درون خویش هستند متحقق شود. زیرا رابطه
مردان(خواه طبقه کارگر) با انقلاب همچون رابطه خورده بورژوازی با انقلاب است
انقلاب
زنانه است
عبدالله اوجالان
عمیق
فکر کردن و نوشتن در مورد مساله زن به این معنا است که کل تاریخ و جامعه را مورد
سوال قرار داد. علت این مورد سوال قرار دادن تاریخ و جامعه در میزان بی سابقه
استثمار زنان نهفته است. از این نقطه نظر تاریخ تمدن به عنوان یک تاریخ , بدون در
نظر گرفته شدن تاریخ زنان تعریف میشود. در طول این تاریخ خدا و بندگانش ,
فرمانروایان و فرمانبرداران , اقتصاد و علم و هنر , نقش و شخصیت مرد
سالار(پاتریاش) مرد تثبیت شده است. به این علت کل جامعه از دست رفته است و جامعه
جنسیت زده (سکسیستی) نتیجه داده شده است
تبعیض جنسیتی به عنوان ابزار قدرت و سلاح برتری همزمان در طول کل تاریخ در تمام
سیستمهای تمدن به طور دائمی مورد استفاده قرار گرفته است. در واقع هیچ گروه
اجتماعی از نظر فیزیکی و روانی مثل زنان مورد استثمار قرار نگرفته اند. تنوع بهره
برداری و استثمار زنان به طور وضوح آشکار است. زن کودک را بدنیا میاورد, به عنوان
نیروی کار مجانی خدمت میکند و کارهایی را انجام میدهد که هیچ کس دیگری میل به
انجام آن ندارد و یک برده مطیع است. او به طور مداوم ابژه جنسیتی امیال است. او
وسیله ای برای تبلیغات است. او یک کالای با ارزش است و در حال حاضر نقش پادشاهی در
بین کالا و اشیاء را دارد. او اساس و بنیانی را میسازد که روی آن ,قدرت مردانه به
طور مداوم به عنوان ابزار ستم و تجاوز تولید و بازتولید میگردد. به همین علت تاریخ
۵۰۰۰ ساله تمدن بشری را در مسیر خویش به عنوان فرهنگ تجاوز بازنویسی
میتوان کرد
در دوره سرمایه داری جنسیت زدگی به عنوان ابزار ایدئولوژیک به طور خاص و مکارانه
ای استفاده گردیده است. از زمانی که سرمایه داری جامعه جنسیت زده را به دست گرفت , به این اکتفا نکرد که
زن فقط به مثابه نیروی کار مجانی در خانه استفاده شود, بلکه از این هم فراتر رفت و
زن را به یک ابژه جنسی و یک کالا مبدل کرد که او را در بازار برای فروش عرضه
میکند. در حالیکه مرد فقط نیروی کار خود را به فروش میرساند, زن از لحاظ جسمی و
روحی به طور کامل به کالا مبدل میگردد و به این شکل خطرناک ترین فرم و شکل برده
داری به وجود میاید. از طریق سلطه بر زنان, سیستم یک نقش استراتژیک در ارتباط با
توسعه استثمار و سلطه را تثبیت میکند. سیستم هر مردی را تبدیل به دارنده بخشی از
قدرت کرده است و این تقسیم قدرت بین مردان را به روش توسعه ستمها و سرکوبهای سنتی
بر زنان انجام میدهد و به جامعه به این شکل فرمان سندروم توسعه کامل سلطه داده
میشود ؛ یا به عبارتی جامعه به این روش مجبور به تمکین به سلطه کامل سیستم میشود.
مقام و جایگاه زن هم حس و هم مفهوم بدون مرز سلطه را به جامعه مردسالار اهدا میکند
زن
را به عنوان جنسیت ناقص بیولوژیکی در نظر گرفتن به معنای یک ایدئولوژی خالص و یک
ذهنیت مردسالارانه است. این دکترین متشکل از تلاش همه بخشهای علمی , اخلاقی و
سیاسی است که مقام زن را یک مقام طبیعی به نمایش بگذارند.غم انگیز این است که خود
زن به این جایگاه عادت داده شده و این الگو را به عنوان الگوی وجود داشته پذیرفته
است. طبیعت و تقدس غیرقابل لمس بودن این مقام کم ارزش پنداشته شده که هزاران سال
است در میان خلقهای مختلف پذیرفته شده است فراتر میرود و رفتار و تفکر زنان را نیز
تحت تاثیر قرار میدهد. به این ترتیب باید مطلقا بپذیریم و به این حقیقت قائل شویم
که هیچ خلقی, هیچ طبقه ای´و هیچ ملتی به اندازه زنان سیستماتیک به بردگی گرفته
نشده است. به این ترتیب میتوان گفت تاریخ به بردگی کشیدن زنان هنوز نوشته نشده است
و همچنین تاریخ رهایی و آزادی همچنان منتظر نویسندگان به بردگی گرفته شده است
به علت عادت داده شدن زن به بردگی , سلسله مراتب (هیراشی) تثبیت شده و راه را برای
برده داران در جامعه باز کرده است. برده شدن مرد پیامد اصلی به بردگی کشاندن زن است. تفاوت برده داری مبنا
شده با اساس جنسیت با برده داری طبقاتی و یا ملیتی (نژادی) در این است که در کنار
سرکوب فشرده , با یک دقت و ظرافت خاصی توسط دروغهای به باور رسانده شده احساسی
تضمین میشود. توسعه به بردگی گرفته شدن زن در کل جوامع زمینه را برای انواع دیگری
از سلسله مراتب و ساختار های دولتی آماده میکند و این نه تنها برای زنان ویرانگر
است بلکه به استثنائ یک گروه کوچکی که نیروهای سلسله مراتبی را در دست دارند و
نیروهای دولت گرا هستند, برای کل جامعه ویرانگر است
بنابرین
نقد عمیق ایدئولوژی مردسالاری و سازمانهای مبتنی بر آن هیچ راهی به پیش نمیبرد چرا
که یکی از مهمترین تکیه گاههای این سیستم نهاد خانواده*۱ است. خانواده
به عنوان یک حکومت کوچک برای مرد طرح ریزی شده است. معنای خانواده بر خلاف تمام
تاریخ تمدن در قدرتهایی نهفته است که به فرمانروایان و دستگاههایی حکومتی ارزانی
داشته شده است. ساختار بنا شده خانواده بر مبنای سلطه مردان و از این طریق بدست
آورده شدن کارکردهای بطن جامعه دولت گرا تضمین میکند که زن بدون هیچ محدودیتی کار
بدون مزد را به انجام برسانند. همزمان بچه را بزرگ کند, نیازمندیهای دولت را برای
داشتن جمیعت کافی تامین کند و به عنوان الگو برای توسعه برده داری درکل جامعه حفظ
گردد
بدون
فهم نهاد خانواده به عنوان یک مدل بسیار کوچک از دولت, یک آنالیز مشخص و دقیق از
تمدن خاورمیانه ای امکان پذیر نیست. یک مرد خاور میانه ای که همه امکانها را از
دست داده, این شکست را بر علیه زن جبران میکند. هر چه او بیشتر در محافل عمومی
تحقیر گردد, بیشتر منجر به تهاجم او نسبت به زن میگردد. این مرد بیچاره و خشمگین,
که یارای دفاع از جامعه خویش نیست, همانند یک ظالم در خانواده رفتار میکند و خشونت
او شدیدا به زن و فرزند برمیگردد. مرد با انجام قتل به اصطلاح "ناموسی"
و تخیله خشم خود روی زن سعی میکند که در محافل اجتماعی, ارزش از دست رفته خود را
به جامعه بپذیراند
در این ارتباط باید اضافه کنم که جامعه خاور میانه ای متأثر از سنتهای جامعه
مردسالار و دولت گرا با هیچ سنتزی از فرمهای مدرن مدنیت غربی متأثر نشده است. بلکه خیلی بیشتر یک اختلاط ایجاد
کرده که این اختلاط با یک گره گوردیش*۲ (مکارانه ) قابل
مقایسه است
مفهوم
قدرت و حاکمیت به واسطه مرد خیلی به سختی قابل آنالیز است. یک زن خیلی کمتر از یک
مرد تغیرات را راد میکند چرا که برای یک مرد کنار گذاشتن نقش حاکمیت مردانه اش این
حس را به او میدهد که وی حاکمی است که دولت خویش را از دست داده است, بنابرین ما
میبایست به او نشان دهیم که در حال حاضر این فرم حاکمیت پوچ و تو خالی است و خود
این فرم, آزادی را از او میروباید و او را متحجر میکند
اینچنین آنالیزهایی خیلی بیشتر از تحقیقات تئوریک هستند, چرا که این تحقیقات معنای
وجودی برای مبارزه رهایی بخش کوردها را در اختیار میدهد. رهایی خلق کورد را ما در ارتباط جدایی ناپذیرش با رهایی
زن میبینیم. پس به همین خاطر ما بر این اساس خود را سازماندهی کرده ایم. اگر امروز
با وجود تمام حملات قدرت های امپریالیستی و نیروهای واپسگرای منطقه ای, اهداف
رهایی بخش ما نابود نشده است, در برگیرنده جنبش رهایی بخش زنان و سهم بزرگ و غیر
قابل ارزشگذاری خودآگاهی ایجاد شده توسط آنان است. بدون رهایی زنان برای ما یک
کوردستان آزاد امکان پذیر نیست
این
نظریه فلسفی و اجتماعی راهی برای مانورهای تاکتیکی و سیاسی که زنان را در مبارزه
وارد کند نیست. هدف ما تاسیس کردن یک جامعه دموکراتیک است که در چارچوب آن, مرد
متحمل تغیر اساسی گردد. من فکر میکنم که ما در آنالیز پراتیک مبارزاتی مان تا به
امروز مفهوم مرد نازپرورده شده, حکومت کننده, ظالم و استثمار گر را در جامعه مرد
سالار درک کرده باشیم.جواب مناسبی که من در اهداف راهی بخش زنان توانستم پیدا کنم,
این است که مرد مردسالار درک شود, آنالیز شود و کشته شود. من جسارت میکنم و
میخواهم یک مرحله به جلوتر بروم و این مرد را به مثابه یک شخصیت صلح جو دوباره از
نو ترسیم کنم. این مرد کلاسیک آنالیز میشود, کشته میشود و راه عشق و صلح هموار
میگردد.بر این اساس من خودم را به عنوان یک کنشگر در مبارزه رهایی بخش زنان در نظر
میگیرم
تضاد
جنسیتی تاریخی به درازای ۵۰۰۰ سال دارد و در قرن ۲۱
تضاد اصلی و اساسی را نشان میدهد. زنان شدیدا مقاومت میکنند و اینکه امروز
پروبلماتیکها قابل رویت هستند مدیون این مبارزه و مقاومت است. همچنین در تاریخ
بودند زنان عالی مقامی که با زندگی , افکار , و رفتار خویش بسیار تاثیر گذار بوده
اند. این مقاومت زنان به ما یک چیز را نشان میدهد و آن اینکه بدون مبارزه علیه
ایدئولوژی مردسالار و اخلاقی و تاثیراتش بر روی جامعه و همچنین علیه فردگرایی مرد
سالارانه نمیتوانیم زندگی رها را کسب کنیم, و همچنین یک جامعه دموکراتیک واقعی را
بنا نهیم. هچنین قادر به تحقق بخشیدن به سوسیالیسم نمیتوانیم باشیم. خلق ها
خواستار نه فقط یک جامعه دموکراتیک, بلکه یک جامعه دموکراتیک بدون تبعیض جنسیتی
هستند. بدون برابری جنسیتی هر مطالبه ای برای رهایی و برابری بی معنی و توهم زده
است. همچنان که خلق ها باید حق تعیین سرنوشت خویش را داشته باشند, زنان نیز میباید
حق تعیین سرنوشت خویش را داشته باشند. این جایی برای سوال ندارد و نمیتواند به
تاخیر بیافتد و به عقب انداخته شود, بلکه به عکس برای شکل دادن به یک مدنیت جدید,
رهایی زنان برای مهیا کردن برابری بنیادین است. بر خلاف تجربه های سوسیالیسم موجود
و مبارزات رهایی بخش ملی معتقدم که رهایی زنان بسیار مهم تر از رهایی طبقاتی یا
ملی است
از
تجربیات به دست آمده در مبارزاتمان میدانم که مبارزه رهایی بخش زنان, به محض اینکه
در زمینه های سیاسی وارد شود با مقاومت های خیلی شدیدی مواجه میشود. مسلم است که
بدون تصرف فضای سیاسی امکان موفقیت های پایدار وجود ندارد. یک پیروزی در بخش سیاسی
به معنای این نیست که زنان قدرت را بدست بگیرند بلکه کاملا بر عکس مبارزه بر علیه
ساختار های دولت گرا و سلسله مراتبی به این معنا است که ساختارهایی خلق کنیم که
خودشان را به سوی دولت شدن جهت گیری نکنند, بلکه به سمت جامعه ای دموکراتیک و
اکولوژیک با آزادی و برابری جنسیتی جهت گیری کنند و اینچنین است که نه فقط زنان
بلکه تمام انسانیت پیروز میشود
توضیحات
ترجمه
*۱
برای درک منظور استفاده از این مفهوم در این متن و همچنین برداشت ما از این مفهوم
لازم است بنیان زبان شناسی و هستی شناسی بوجود آمدن این کلمه مطرح شود
کتاب “منشاء خانواده” در یک تحلیل دیالکتیکی از تاریخ مساله ستم بر زن را مطرح
میکند . انگلس در آن کتاب به تشریح اوائل دوران مالکیت خصوصی پرداخته و توضیح می
دهد که مالکیت خصوصی باعث از بین رفتن زندگی قبیله ای شد. در زندگی قبیله ای زنان و
مردان به طور مساوی در کار تولید اجتماعی و بهره برداری سهیم بودند، اما با پیدایش
مالکیت خصوصی، در درجه اول پدیده خانواده شکل گرفت. “خانواده” برای این به وجود
آمد که از مالکیت خصوصی دفاع کند. در روند شکل گیری خانواده به شکلی که ما می
شناسیم، زن حضور مستقیم خود را در تولید اجتماعی از دست داده و تبدیل به “ملک”
شوهر گردید.
پیش از پیدایش مالکیت خصوصی، این مادر بود که در رأس خانواده (در شکل قبیله ای آن)
قرار داشت و فرزندانش نام او را به ارث می بردند. با پیدایش خانواده در دوران
مالکیت خصوصی، زن این نقش خود را
نیز در جامعه از دست داد و فرزندانش با به ارث بردن نام پدر، اموال او را نیز به
ارث می بردند و مادر در این میان نقشی نداشته و چون برده ای اسیر زندان خانواده
گشت و به این ترتیب کلیه حقوق انسانی و اولیه خود را از دست داد. پدر به خاطر
اموال خصوصی اش، خود در رأس خانواده قرار گرفته و به این ترتیب پدرسالاری آغاز و
تبعیض نسبت به زن اعمال گردید
به این دلیل ستم بر زن کارگر را ستم “مضاعف” می نامیم، زیرا این که در جامعه
سرمایه داری، طبقه کارگر (اعم از زن و مرد) مورد ستم طبقاتی قرار می گیرد که بحثی
ندارد، اما زنان کارگر علاوه
براین تحت ستم جنسی هم قرار می گیرند. به عبارت دیگر، زنان علاوه بر ستم طبقاتی،
به صرف زن بودن خود، یک بار دیگر هم تحت ستم اقتصادی قرار می گیرند و برای کار
مساوی از دستمزدی پایین تر برخوردار می شوند و یا کار در جوامع سرمایه داری (به
خصوص جوامع عقب نگه داشته ای مثل ایران)، برحسب جنسیت تقسیم و دستمزد هم برحسب
جنسیت تعیین می گردد
منشاء
خانواده انگلس : ..... پیش از مالکیت خصوصی، روابط مردان و زنان آزاد بود و زنان
از همان آزادی و حقوقی برخوردار بودند که مردان “«…ادبیات کلاسیک کهن مملو است از
اثرات شرایطی که در حقیقت قبل از یکتا همسری در میان یونانیان و آسیایی ها وجود
داشته است که در آن شرایط، یک مرد نه تنها با بیش از یک زن مقاربت می کرد، بلکه یک
زن هم با بیش از یک مرد مقاربت می کرد، بدون این که رسوم مقرر را نقض کنند…” و “به
همین ترتیب فرزندان مشترکشان میان تمام آن ها مشترک بودند.
سپس در دوران مالکیت خصوصی: “بدین طریق ازدیاد ثروت، از یک جانب به مرد موضعی برتر
از زن در خانواده می داد و از جانب دیگر انگیزه ای برای استفاده از این موضع
مستحکم شده به مرد می داد تا ترتیب
سنتی توارث را به نفع فرزندان خود عوض کند. اما این امر، تا زمانی که نسب بر مبنای
حق مادر بود، غیرممکن بود. از این رو، این ترتیب باید منسوخ می شد و منسوخ هم شد.
و تشخیص نسب از طریق خط زن و حق توارث از طریق مادر، منسوخ شده و تبار مرد و حق
توارث از طریق پدر برقرار گشت
برافتادن حق مادری، شکست جهانی -تاریخی جنس مونث بود. مرد فرمانروایی خانه را نیز
به دست آورد؛ زن تنزل مقام یافت، برده شد، بنده شهوت مرد و ابزاری صرفاً برای تولید فرزندان، این موضع تنزل یافته زن
که به خصوص در میان یونانی های عهد نیم خدایان و از آن هم پیشتر عهد کلاسیک به چشم
می خورد، به تدریج بزرگ شده و آراسته گشته و تا اندازه ای در لفاف شکل های ملایم
تری پیچیده شد، اما به هیچ وجه از بین نرفت.
اولین اثر حکومت مرد در خانواده پدرسالار نشان داده می شود. و صفت اصلی آنچند
همسری نیست، بلکه در سازماندهی تعدادی افراد تحت تقید و آزاد، در یک خانواده تحت
قدرت پدرسالارانه رئیس خانواده
است. این رئیس خانواده، در شکل سامی، به صورت چند همسری زندگی می کند. افراد تحت
تقید، یک زن و چند فرزند دارند و هدف تمام سازماندهی، نگه داری رمه و گله در یک
منطقه محدود است. ویژگی های اساسی، ترکیب افراد تحت تقید و قدرت پدرسالارانه است.
به همین سان خانواده دومی شکل کمال یافته این نوع خانواده است. لغت فامیلیا در
میان رومی ها در ابتدا حتی به یک زوج مزدوج و فرزندان آن ها اطلاق نمی شد، بلکه
فقط به بردگان اطلاق می گشت. فامولوس به معنای برده خانگی و فامیلیا به معنای
تمامیت بردگانی است که متعلق به یک فرد هستند. حتی در زمان گیوس، فامیلیا (یعنی
ارثیه) برمبنای وصیت واگذار می شد. این اصطلاح توسط رومی ها اختراع شد تا یک
ارگانیسم اجتماعی نوین که رئیس آن زن و فرزندان و تعدادی غلام تحت قانون
پدرسالارانه رومی با قدرت مرگ و زندگی بر تمام آن ها در اختیار داشت را تشریح می
کند. مارکس اضافه می کند که: «خانواده نوین نه تنها نطفه بردگی (بندگی) بلکه نطفه
سرواژی را نیز در خود دارد. زیرا از همان ابتدا به خدمات کشاورزی مربوط است و در
خود به صورت مینیاتور، شامل تناقض هایی است که بعداً در یک سطح وسیع در جامعه و دولتش
تکامل می یابد.
یکتا همسری به هیچ وجه ثمره عشق جنسی فردی نبود و به آن مطلقاً کاری نداشت. این
اولین شکل خانواده است که نه بر شرایط طبیعی، بلکه بر شرایط اقتصادی مبتنی بود.
همین غلبه مالکیت خصوصی بر مالکیت
اشتراکی است
*۲
گره گوردیش افسانهای مرتبط با اسکندر کبیر است. این عبارت به مشکلی اشاره دارد که
بهظاهر لاینحل است ولی با راهحلی
زیرکانه و یا با تقلب رفع میشود
ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره پنجاه و دوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر