۱۳۹۳ اسفند ۵, سه‌شنبه

ختنه زنان پاس داشت جاهلیت




پذیرش مشروعیت سنت‌ها و احکام دینیِ، به دوراز تفکر به نتایج انسانی‌ آن در قالب یک ژست روشنفکری و احترام گونه به اندازه سکوت در برابر جنایت بشری سنگین است. آن زمان که غلط بودن و ضد بشری بودن یک حکم، موجودیت ذاتی آن را زیر سوال می برد هر گونه سکوتی برابر با به رسمیت شناختن آن تلقی‌ خواهد شد.
از فتوای جهاد نکاح دختران تونسی تا فتوای ختنه دخترکانی که زیستنشان می شود تداعی بهشت و حوریان نفرت انگیزش، تا احکام خالی‌ از انسانیت که رمزمایه رستگاریمان می شود!


ختنه زنان یک جنایت بشری است!
ناقص‌سازی جنسی زنان ( ختنه زنان ) Female Genital Mutilation عملی است که طی آن بخشی از آلت تناسلی زنانه به خصوص کلیتوریس و لبهای آن بریده می‌شود. این عمل که میل جنسی در زنان را تا حد بسیار بالایی نابود می‌کند، سابقا در میان اعراب بسیار متداول بوده است، اما امروزه نیز توسط گروه‌هایی از اعراب، بخصوص در شمال آفریقا مرسوم است.
ناقص‌سازی جنسی زنان نزد گروه های دفاع از حقوق بشر و حقوق زنان یکی از مصادیق خشونت علیه زنان تلقی می‌شود. بریدن آلت تناسلی زنان به صورت سنتی در بیش از ۳۰ کشور جهان انجام می‌شود و این عمل نقض حقوق اساسی زنان و کودکان شمرده می‌شود. از سال ۲۰۰۳ میلادی، ۶ فوریه به عنوان روز بین‌المللی عدم هرگونه مدارا با مثله کردن جنسی زنان نام گذاری شده‌است.
ختنه کردن زنان در آفریقا و در بعضی مناطق آسیا و خاورمیانه سنت رایجی است که ظاهرا دختران را برای ازدواج آماده می‌کند. در بررسی اجمالیِ بیشتر احکام این چنینی در نهایت به یک روش یا رسمِ درون قبیله‌ای خواهیم رسید که سیراب کننده هیچ چیز جز برتری جویی یا کام جویی قدرتمندترین‌ها نخواهد بود.
 به گزارش کمیسیون عمران و توسعه سازمان ملل، در نتیجه فعالیت‌های انجام شده در زمینه مبارزه با ختنه زنان، تنها در سنگال، کشوری که ۲۸ در صد زنان بین ۱۵ تا ۴۹ ساله در آن ختنه شده‌اند، در ۱۰ سال اخیر ۵۳۰۰ قبیله مختلف این سنت را رها کردند. طبق آخرین آمارهای سازمان بهداشت جهانی بیش از ۱۶۰ میلیون نفر از زنان در بیش از۳۰ کشور آفریقایی و آسیایی ختنه می‌شوند. بر اساس آمار یونیسف، بیش از ٣ میلیون دختر در سال و روزانه ۶ هزار دختر در جهان ختنه می‌شوند. ختنه دختران عموما در سنین ۵ الی ۲۱ سالگی صورت می‌گیرد و در این سن کودک به علت آن که با چشم خود تمامی مراحل ختنه را نظاره‌گر است، شدیدترین ضربه روحی و روانی را متحمل می‌شود.
روش ختنه به چند صورت انجام می‌گیرد که سختگیرانه‌ترین آن ختنه سودانی است. در این روش کلیتوریس به کلی برداشته می‌شود و دهانه مجرای تناسلی،‌ در هنگام ازدواج و زایمان باز می‌شود و هنگامی که زن شوهر خود را از دست می‌دهد مجددا بسته می‌شود. این راه به عقیده معتقدان به این سنت، اصلاح خردمندانه برای تضمین باکره‌گی دختر و ارتباط نداشتن او با هیچ مرد دیگر تا زمان ازدواج یا بعد از فوت شوهر است. سودان یکی از کشورهایی است که بالاترین آمار زنان ختنه ‌شده را دارد.


پیامدهای روحی و جسمی ختنه کردن دختران
همان طور که روشن است این عمل پیامدهای منفی بسیاری بر سلامت و روان دختران و زنان دارد.
۱- این عمل در بیش از ۳۰ کشور جهان انجام مى شود و در ۷۰ تا ۸۰ درصد موارد با وسایل آلوده و غیربهداشتى بدون استفاده از هیچ داروى موضعى انجام مى شود در نتیجه خطر مرگ و شوک وجود دارد.
۲- خونریزى هاى شدید و گاهى غیر قابل کنترل که منجر به مرگ مى شود.
۳- عفونت هاى موضعى و عمومى بدن که اغلب به درمان هاى پزشکى احتیاج دارند.
۴- درگیرى‌ها و بیمارى هاى روانى حاصل از این امر.
۵- ایجاد جوش گاه ( اسکار ) در قسمت بریدگى‌ها با طول و گستردگى زیاد.
۶- عفونت هاى حاد و مزمن دستگاه تناسلى و ادرارى.
۷- احساس درد هاى غیرقابل تحمل در صورت قادر بودن به رابطه جنسى.
۸- مشکلات نازایى، خطرات و مشکلات ناشى از حاملگى و به خصوص زمان زایمان.
کارشناسان اما به پیامدهای روحی این مثله‌کردن بیشتر تاکید دارند. به گفته آنان این جنبه از عوارض خنته دختران عموما در بحث‌ها در سایه قرار می‌گیرد.
سندرم بی‌اعتمادی و اضطراب در میان دختران کوچکی که خانواده‌هایشان ناگهان آنها را به زیر تیغ خنته  فرستاده‌اند نیز از پیامدهای رایج این عمل غیرانسانی است. بسیاری از این زنان پس از انجام این عمل ناگزیرند برای یک عمر با عوارض جسمی وروحی آن دست و پنجه نرم کنند.
زنان و مردانی که دخترکان بی‌ گناه را به ستم مبتلا به این نقص عضو آشکار می‌‌کنند، آن دسته اند که همیشه خوراک برای آبشخور این گونه رذیلت‌ها فراهم ساخته اند. دردآور اینکه قربانیان گذشته با تمام آگاهی‌ نسبت به دردناکی این فاجعه مجریان چشم بسته این احکام آلت پرست می‌‌شوند.
 ترس از آینده و محیط اطراف و عدم اطمینان و امنیت از جمله مواردی است که کودک با آن روبروست چرا که نزدیکترین شخص به او یعنی مادر خود را شاهد تماشای این شکنجه جسمی می‌بیند.
از مهمترین عوامل تقویت وتکرار این عمل می‌توان به توصیه‌های مذهبی‌ برخی‌ از ادیان اشاره کرد. حزن آور آن انسان‌هایی هستند که عقل و موجودیت خود را دو دستی‌ تقدیم این صاحبان دنیای مادی و معنوی آلوده به درد و خون می‌‌کنند.

ختنه دختران با چه اهدافى انجام مى شود؟
اهداف غلط آن را بدین صورت مى توان جمع بندى کرد:
۱- براساس ادعاى مسلمانان آفریقایى طبق دستور اسلام.
۲- مفید بودن از لحاظ بهداشتى !!!
۳- نگهدارى از باکره گی‌‌ دختران جوان تا زمان ازدواج.
۴- کنترل تمایلات جنسى دختران تا قبل از ازدواج براساس سنت قدیمى آفریقایى – آسیایى.
۵- اطمینان دادن به شوهر آینده از جنبه پاک بودن دختر!!!
۶- پیدا کردن روح پاک.

حکم ختنه دختران در اسلام
گروهی از اعراب مسلمان این کار را سنت پیغمبر اسلام می دانند به عنوان نمونه از امام ششم شیعیان روایت شده است که: "وقتی زنان به سوی محمد هجرت کردند، در بین آنان زنی بود که او را‌ ام حبیب می گفتند او دختران را ختنه می کرد. وقتی محمد  او را دید به او گفت: ‌ای ‌ام حبیب! آیا هنوز هم به همان کار مشغول هستی؟ گفت: آری ‌ای رسول خدا! اگر حرام است مرا از آن نهی کن. فرمود: حلال است. بیا نزدیک تا به تو بیاموزم. زن گوید: نزدیک شدم. حضرت فرمود: ‌ای‌ام حبیب! اگر چنین کردی، زیاد عمیق برندار و زیاده روی نکن، چرا که هم زیباتر است و برای شوهر هم بهره بیشتری دارد".  تاسف بار است که نشستن نام خدا یا منجی در ابتدای این احکام، می شود محکم ترین بهانه ی کور برای آن شرط لازمِ بی‌ چون و چرا.
واینکه درعصر کنونی‌ بازمانده‌های همان زندگی‌ قبیله‌ای، همچنان به پاس داشت ستونهای چادرِ جاهلیت خود می‌بالند، و در جستجوی آن بهشت گنگ دنیا را به سیاهی می‌کشانند. وافتخارشان می‌‌شود ایمانی که آواره بهشتی‌ ست که در توصیف بالاترین امکاناتش حوریان همیشه باکره نشسته اند.
در کتاب تاج العروس آمده است: "سربلندترین خون گیرندگان، ختنه کنندگان و کوتاه کنندگان زائده اندام زنان هستند". در مورد ختنه دختران و زنان آنچه از منابع فقه و حديث شيعه و اهل سنّت استفاده مى شود اين مورد است که محمد در حدیثی ختنه برای آقایان سنت و برای زنان كرامت  دانسته است.( فتح الباب العنايه بشرح النقايه ـ چگونه فرزندان خود را تربيت كنيم!! ) ختنه دختران یکی‌ از غیر انسانی‌‌ترین و ضد بشری‌ترین احکام است و تاسف بارتر در تایید این اقدام جنون آمیز که منشای جز افکار کام جویانه و رذلانه  یک نرینه متوحش نیست.

ناقص‌سازی جنسی زنان در ایران
گزارش‌هایی از انجام این عمل در جنوب و غرب ایران وجود دارد. در جنوب ایران، نوزادان دختر در بندر کنگ در هرمزگان بعد از ۴۰ روزگی و برخی از دختران این شهر در سنین ۴ یا ۵ سالگی ختنه می‌شوند. این کار به خاطر ویژگی های فرهنگی و سنتی این شهر کاملا موجه و منطقی جلوه داده می‌شود و زنانی که جرات کنند از این کار انتقاد کنند سنت شکن و سرکش خوانده می‌شوند. عمل ختنه در بندر کنگ "تیغ سنت و فرهنگ" خوانده می‌شود و با روش‌های کاملا غیربهداشتی توسط قابله‌های محلی انجام می‌شود. گزارش شده‌است که در بندر جاسک نیز این عمل انجام می‌شود.
گفته می‌شود این سنت توسط مردان هرمزگان و از طریق سفر آنان به کشورهای دیگر همچون هند ( کلکته ) و سومالی وارد فرهنگ و سنتهای آنها شده‌است. با آنکه عمل "ختنه دختران"، ریشه در هیچکدام از آداب و رسوم گذشتگان ایرانی ندارد اما باز هم در بعضی از روستاها و نقاط دورافتاده کشور، شاهد این جنایت در برابر دخترکان بی دفاع هستیم. در جمهوری اسلامی نیز متاسفانه گزارش‌هایی از "ختنه" دختران در استان‌های خوزستان، لرستان و کردستان منتشر شده است.


مژگان حاصلی

۱۳۹۳ اسفند ۴, دوشنبه

شیرین عبادی و اسلام مدرن!




تلاش «شیرین عبادی» برای مدرن نشان دادن مذهب آن هم از نوع اسلامی‌اش قابل تقدیر است! باور کنید جمهوری اسلامی خیلی مدیون عبادی است و باید لابی کند تا هر سال مدال نوبل از آن این خانم شود. شیرین عبادی نقش عصای کوری را بازی می‌کند که با کلمات اعتدال‌گرایی و اراجیف "احترام اسلام به زن"، می‌خواهد اسلام سیاه و مرتجع را نشان دهد.

عبادی بدون هیچ شرمی در حالی از تفاسیر متفاوت علما از اسلام دفاع می‌کند که ارتجاع اسلامی داعش با پرچم سیاه لاالله الاالله سر می‌برد و صدها نفر را زنده زنده در آتش می‌سوزاند و گردن میزند، هزاران زن را به عنوان غنائم جنگی، که بازمانده  میراث کثیف محمد است، دنیا را در بهت و خشم فرو برده. به کجای مذهب و اسلام  باید مراجعه کرد که از کشتن و قتل و تجاوز و غارت صحبت نکرده باشد. به کدام آیه باید رجوع کرد که از حق مرد به کشتن و کتک زدن همسرش نگفته باشد! به کدام سطر باید نگاه کرد که  تحقیر و توهین و بی‌حقوقی زن را در آن ندید؟!

عوام فریبی تا کی؟. چطور می‌توان از دین اسلام ملایم و لطیف حرف زد  درحالی که احکام ضد بشرش، تبلیغ جهل و خرافه‌اش، زن ستیزیش، خشونتش، کشتار و قتل و جنایتش در معرض دیدگان تمام دنیاست و قرن‌هاست که سهم زنان از مذهب تنها اسارت وخشونت و بردگی بوده و هست.
لاریجانی می گوید: "درحالی‌که در برخی از کشورها زنان حتی حقوق رانندگی ندارند و از حضور در عرصه‌های اجتماعی محرومند، در جمهوری اسلامی ایران زنان در عرصه‌های مختلف حضور فعال دارند و منع قانونی برای حضور آن‌ها در مدارج عالی مدیریتی و تصمیم‌گیری وجود ندارد". خانم عبادی هم می‌گوید: "آقای لاریجانی بگوید که آیا ایران تنها کشور اسلامی است؟ غیر از ایران و عربستان، کدام کشورهای اسلامی دیگر هنوز دست دزد را می برند و یا سنگسار می کنند؟". این منجی اسلام، عامدانه و آگاهانه یک عمر مبارزات زن و مرد آزادیخواه برای پس زدن قوانین ارتجاعی مذهب و دین را به پای اسلام ملایم  می‌نویسد.


اینها اگرچه با زور و اسید و چوب و چماق نتوانسته‌اند ایران را به عربستان و افغانستان تبدیل کنند، ولی با کمک منجیان اسلامی چون «شیرین عبادی»‌ها برای مصونیت اسلام و وحشت از دین‌گریزی و خشم و نفرت جوانان ایرانی از دین و مذهب، چنین فمنیست‌های اسلامی‌ای را علم می‌کنند. رژیم آشکارا از تشدید روز افزون دین‌گریزی و خصوصا نفرت از اسلام وحشت دارد. ٣٥ سال با دروغ و ریا بعنوان مردان و نمایندگان خدا بر مردم حکومت کرده اند. با زور و عربده‌کشی و رها کردن قلاده‌های بسیجی‌ها و سپاهیان‌شان در خیابان‌ها زنان و دختران را تهدید و سرکوب کردند. امروز لاریجانی برای منت گذاشتن و شاکر بودن زنان و وادار کردن آنان به سکوت در مقابل نابرابری‌ها و جنایت‌هایشان، جهنمی مانند عربستان را مثال می‌زند و میگوید ای زنان بروید و خدا را شکر کنید و به همه چیز راضی باشید که مانند زنان عربستان نیستید که حتی حق رانندگی ندارند. ولی رئیس قوه قضائیه در همسایگی دیگر به "کوبانی" اشاره‌ای نمی‌کند که زنانش برای حفظ جان و حرمت انسانیشان تفنگ بدست گرفتند و با سیاه‌ترین و مرتجع‌ترین موجود قرن، جانورانی از جنس جمهوری اسلامی، مبارزه کردند و چه سربلند و پیروزمندانه از این میدان بیرون آمدند. زنانی که تمام  دنیا حتی دنیای به اصلاح مترقی و پیشرفته  ناباورانه به دستانشان و به مبارزه‌شان چشم دوختند. اینان به امید وعده‌های فریبکارانه عبادی‌ها نماندند که طبق نظرعلما و شیوخ فتوایی بدهد که طبق عرف زمان باشد که چه بکنند و چه نکنند. کوبانی سمبل مقاومتی زنانه بود که باید دنیای جنبش‌های زنانه را از این سکوت و رخوت و تن دادن به ذلت و بردگی اسلام و مذهب تکان دهد.

عبادی در بخشی از صحبت‌هایش می‌گوید: "حقوق مدنی را مقدم بر حقوق سیاسی می‌داند" و ادامه می‌دهد: "درست است که ما در شورای اسلامی زن داریم و یا معاون رئیس جمهور زن است ولی چه فایده دارد وقتی این زن بخواهد به سازمان ملل سفر کند و از حق مردم دفاع کند باید از همسرش اجازه بگیرد".

عبادی با ظاهری منتقد صاحب منسب شدن زنان را کافی نمی‌داند و فکر میکنم بیشتر از اینکه آنها را مدافع حقوق مردم بداند، مانند هر فمینیستی صاحب منسب شدن زنان را نشانه بهبود موقعیت زن و حقوق برابر زن می‌داند. مانند هر فمینیستی آنرا دستاوردی هرچند ناکافی برای زنان میداند. این دستاوردها همگی مال اسلام خوش‌خیم و معتدل است و محدودیت‌ها هم نتیجه کار جناح تندرو.

عبادی مانند هر اصلاح‌طلب دو آتشه‌ای توحش و بربریت رژیم علیه زنان را فقط به گردن تندروی‌های سیاسی رژیم می‌اندازد و آب طهارت بر سر اسلام می‌ریزد و می‌گوید اسلام فی‌النفسه هیچ مغایرتی با آزادی زن ندارد و اجازه گرفتن زن نماینده از مرد را یک مسئله سیاسی و بنیادگرایی جلوه می‌دهد. بعید است خانم عبادی نداند که اتفاقا در اسلام ناب محمدی زن بدون اجازه مرد حق بیرون رفتن از خانه‌اش را ندارد. حنای «عبادی»ها برای زنانی که ٣٦ سال است در ایران از دست اسلام و حکومت اسلامی در رنج‌اند، طبق احکام اسلامی به دختران سیاسی قبل از اعدام  تجاوز کردند، به صورتشان اسید پاشیدند، چاقو زدند، برای لغو حجاب هر روز جنگیدند، رنگی ندارد.


بوی تعفن اسلام و مذهب تمام دنیا را پر کرده و باز هم «عبادی‌»ها با پررویی تمام از اسلام دفاع می‌کنند. امروز در ایران هزاران کودک خیابانی مورد آزار و اذیت جسمی و جنسی قرار می‌گیرند، هزاران زن مجبور به تن‌فروشی هستند، صدها زن از فقر و بدبختی به اعتیاد روی آورده‌اند، زنان مبارز در زندان‌ها سالیان سال شکنجه می‌شوند، صدها زن کارگر اخراج شده و بخاطر جنسیت‌شان از کار محروم شده‌اند، هزاران دختر دانشجو در آرزو و محرومیت از رشته‌های دانشگاهی مورد علاقه شان هستند. اینها کافی نیست؟ دیگر اسلام می‌خواست با زن چکار کند که نکرده.

اسلام مانند هر دین دیگری اصلاح‌پذیر نیست. کوتاه شدن دست مسیحیت از زندگی بشریت نتیجه انقلاب فرانسه، نتیجه جنبشی عظیم برای عقب راندن دم و دستگاه تفتیش عقاید و کتاب‌سوزان‌های کلیساها است. دست اسلام را فقط با جنبشی عظیم و انقلابی می‌توان از صحنه سیاست و زندگی مردم کوتاه کرد.

باید ماهیت این  فمنیست‌های اسلامی را برای همگان عیان کرد. این یکی از مبارزات جنبش رهایی زن است. جنبش زنان باید مبارزه را از زنان کوبانی بیاموزند.  باید در برابر داعشی‌های رژیم اسلامی ایران ایستاد و مبارزه کرد. راهی جز این نیست. رهایی زن نه در گرو منتظر نشستن برای  تفاسیر و فتوای متفاوت از این آخوند و آن شیخ است و نه اسلام مدرنی وجود دارد. این ریاکاری را باید افشا کرد و تنها راه رهایی زنان در گرو خشکاندن ریشه‌های تبعیض و نابرابری در همه سطوح زندگی انسان‌هاست.


شراره رضائی- منتشر شده در شماره سی و دوم ماهنامه رهایی زن
استفاده از این مطلب با ذکر منبع مجاز است


"شرمنده که جریانات اتاق خوابم به شما مربوط نیست"





عکس جنبه تزیینی دارد


من با او قرار مصاحبه نداشتم چون تصور نمی کردم زندگی اش بتواند موضوع به این مهمی برای شنیده شدن و خوانده شدن داشته باشد. بعد از چهار، پنج ساعت گپ دوستانه پس از سالها، از او خواستم مصاحبه را بپذیرد چون راز بزرگی از زندگی‌اش را برایم گفته بود.
"شریف" را از سال اول دبیرستانم می شناسم. زمانیکه یک لوازم التحریر و کتابفروشی بزرگ سر راه مدرسه مان داشتند و من به شدت علاقمند به "خنزر پنزر" و کتاب، زیاد به او سر می زدم. او اولین پسری بود که مانند دوست واقعی شناختم. از آن دوستهای بی غرضی که ایرانی ها اغلب در دوران دانشگاه پیدا می کنند اگر چه در دیگر نقاط دنیا جزیی از روابط معمولی است.
او پیشنهاد دوستی یا تلفن یا خیابان گردی نداد بلکه خود به خود دوست شدیم. کتاب ردوبدل می کردیم و از مشکلاتی که در زندگی و با دوستان داشتیم حرف می زدیم. اسم حقیقی اش شریف نیست اما من از همان نوجوانی او را آقای شریف صدا کرده ام که البته ترجیح می دهد در این مصاحبه نیز ناشناس بماند.

فکر نمی کنی با مقدمه ای که برای مصاحبه مان درباره آشنایی مان می نویسم، احتمال اینکه خواننده بگوید پس دلیل اینکه تو در هفده هجده سالگی به یک دختر چهارده پانزده ساله نظر نداشته ای این است که همجنسگرایی؟
احتمالش هست ولی پسرهای غیرهمجنسگرا هم قرار نیست لزوما به هر دختری نظر داشته باشند.

من پیشاپیش تیتر مصاحبه مان را از بین حرفهایت درآورده ام. اینکه رودرروی پدرت ایستادی و از حق
جریانات اتاق خوابت دفاع کردی.
(می خندد) بله، بعد از این جمله ام گوشهٔ لبش را خاراند و دیگر هرگز با من بحثی در این رابطه نکرد. راستش را بخواهید نه فقط پدر من که همه مردم باید باور کنند و بدانند و بفهمند که خیلی عمل زشتی است حرف زدن و نظر دادن درباره رابطه جنسی دیگران.
       
خوب تکلیف آنهایی که از نظر مذهبی مخالف همجنسگرایی هستند روشن است ولی منتقدین غیر مذهبی نیز به اخلاق و شیوع فساد در جامعه نظر دارند و معتقدند همجنسگرایی کانون
سنتی خانواده را خراب می کند. یا مثلاً از اغلب آن‌ها می‌شنوم که می‌گویند چندش آور است که مثل شما بود.
از نظر ما هم چندش آور است که مثل بقیه بود، فقط ما بیانش نمی‌کنیم و آن‌ها نفرتشان را به زور هم که شده القاء می کنند. ببینید، همجنسگرایی به اندازه تاریخ با انسان بوده. اگر قرار بود بیماری واگیردار باشد و خانواده را از بین ببرد حالا من و شما هم نبودیم.همجنسگرایی اسمش حداقل به فارسی روی خودش است. گرایی یعنی گرایش. مثل گرایش داشتن به ترشی، گرایش به تفریح هیجان انگیزی مثل سقوط آزاد و قطار وحشت. بازی نیست چون انسان بلاخره یکجایی از بازی خسته می‌شود و من امیدوارم دیگر لفظ همجنسباز را نشنوم چون واقعاً بازی نیست.

اغلب وقتی کسانی را که با جان و دل برای بالا رفتن آدرنالین خونشان خطرهای عجیب و غریب می‌کنند مثل پریدن از کوه با یک طناب خشک و خالی می‌بینیم، می‌گوییم طرف دیوانه یا مریض است. آیا می‌توانیم نظر برخی را که می گویند همجنسگرایی یک بیماری است بپذیریم؟
به هیچ وجه، مگر گرایش به ترشی زیاد یا شیرینی زیاد مرض است؟ ممکن است زیاده روی در آن شما را مریض کند یا مثلاً شما نتوانید بفهمید چرا یکی از کوه با طناب می پرد ولی به خودی خود فقط یک میل است که او داراست و شما ندارید! این نشأت گرفته از فهم ماست. من هم انسانهای دیگری را که غیر همجنسگرا هستند نمی‌فهمم! فقط چون ما در اقلیت هستیم ،که البته به این هم باید با تردید نگاه کرد، حرفی نمی   زنیم و دیگران خیال می‌کنند در اکثریت هستند و باید نظر بدهند.

منظورتان چیست که باید در اقلیت بودن شما تردید داشت؟
مگر تابه حال آماری از همجنسگرایان دنیا منتشر شده است؟ مگر کسی می‌داند چند درصد زن و مردهایی که متاهل می‌شوند همجنسگرا هستند و از ترس آبرو ازدواج کرده‌اند؟ به قول یک روانشناس از میان هزار روانشناس که با پدرم رفتیم و متفاوت بود؛ خود ما آدم‌های به ظاهر معمولی وقتی پای پورن نگاه کردن وسط باشد به فیلمهای غیر متعارف جنسی از جمله رابطه سه نفره و چهارنفره و رابطه جنسی مقعدی زن و مرد به چنان هیجانی دچار می‌شویم که فقط می‌توان بهمان گفت درباره همجنسگراها کمی با خودتان حداقل در قلبتان صادق باشید.” من هم معتقدم خیلی‌ها دو جنسگرا هستند ولی از ترس گناه یا وحشت از عرف و کم دانی خودشان را فریب می دهند. نمی‌گویم باید به دنبال میلشان بروند یا نروند ولی حداقل ما را که فقط یک گرایش داریم و به کسی آزاری نمی رسانیم درک کنند. همین دوسه روز پیش خبری خواندم درباره اینکه زنان فاحشه ایران 37 یا 47 درصد متاهل هستند. می‌دانم اغلب از سر فقر است ولی به این نمی‌شود گفت فساد اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی آن وقت به من که هیچ آزاری به کسی نمی رسانم می‌گویند فاسد؟ شما می‌دانید چندبار تا به حال شنیده و دیده و شناخته‌ام خانواده‌هایی را که به دنبال تفریح جنسی مخلوط یا تعویض همسر هستند؟ واقعاً وحشت و فوبیایی که به همجنسگراها هست جز از تعریف اولیه‌ای که دین ومذهب در همه جوامع به مردم القاء کرده نشأت گرفته از هیچ چیز نیست.

خیلی موضوع را ساده بیان می‌کنید گویی به همین راحتی قابل فهم است درحالیکه اگر مسن ترها و مذهبی ها و کم سوادها را در نظر نگیریم نیز، جوانهای غیر مذهبی و تحصیلکرده بسیاری را به شخصه می شناسم که به شدت به همجنسگرایی فوبیا دارند.
خودتان جواب خودتان را دادید. آنها فوبیا دارند. یعنی آنها مسئله دارند. آنها نمی خواهند بپذیرند که من در یک مورد بسیار شخصی ام مثل آنها نیستم و آن موضوع اتاق خوابم است.

شما خیلی چهره و صدا و تیپ مردانه ای دارید. ولی ما در اغلب جوامع و ایران همجنسگرایانی را می بینیم که به اصطلاح پسرهای دخترانه یا دخترهای مردانه نامیده می شوند.
من و شریک زندگی ام هر دو از ظاهر و جسم خود که کاملا مردانه آنهم از نوع ایرانی است راضی هستیم ولی درباره بعضی همجنسگراها یا ترنسجندرها این موضوع صدق نمی کند چون آن مسئله نیز برمی گردد به گرایش و میل. مثلاً برخی می بایست حتمن تغییر جنسیت بدهند و روح و جنسیتشان در جسم جنسی غلط متولد شده است. برخی دوست دارند غالب رابطه جنسی شان باشند یا مغلوب شریک جنسی شان که خود را با آن ظاهر آرایش می کنند. بگذارید ساده حرف بزنم، کجای تاریخ و فرهنگ و تمدن بشری نوشته است مردها باید موی کوتاه داشته باشند؟ هیچ کجا. اما نود و نه درصدمان موی کوتاه داریم درحالیکه هنوز در عرصه سیاست و هنر حتا در ایران مردهایی با موی بلند می‌بینیم و کمی برایمان عجیب است. این میل آن فرد است ولاغیر. اما چون عرف را زیاد جدی می گیریم با بعضی مسائلی که با عرف همخوانی ندارد کنار   نمی آییم.

خوب برای بسیاری از مردم همین عرف یک جورهایی یعنی ساختار. مثل خانه ای که آجر به آجر و طی زمان طولانی روی هم چیده شده است تا به خانه تبدیل شود. اگر یکی بخواهد یک قطعه آجر را بیرون بکشد کل آن ساختمان خراب نمی شود؟
من مخالفم چون بنظرم عرف خودش یک آجر از یک خانه است بنام جامعه. آجرهای ساختمان جامعه را هنجارها، ناهنجاری ها، شرع،دین،مذهب،قانون و عرف و غیره تشکیل می دهد.

بگذارید کمی موضوع را شخصی تر کنیم و از شما بدانیم. از دوبار خودکشی جدی و خوشبختانه ناموفقتان بگویید.
من تا هفده هجده سالگی هیچ گرایش جنسی در خودم نمی دیدم. یعنی اگر هم بوده اصلا یادم نیست اما یک وقتی متوجه شدم هیچ تصور ذهنی از لذت جنسی عروس و دامادی ندارم. یعنی حتا شوخیهای دیگران از عروسی و زفاف و اینها سبب آزار روحی من می شد. باور کنید من به خوبی حس زنی که به او تجاوز شده را می فهمم چون همان حال زمانی به من دست می داد که از ازدواج و زن گرفتن با من حرف می زدند. یازده سال پیش خانواده‌ام را در جریان گذاشتم و پدرم که مرد بسیار مهربان و فهمیده و آبرودار و نسبتاً منزوی است به شدت واکنش نشان داد و گفت می‌رویم دکتر برای درمانت. چهارماه مرا خرکش کرد به این پزشک و آن روانکاو و این مشاور. بلاخره یک شب خسته شدم و خودم را دار زدم. واقعاً می‌خواستم بمیرم چون  پدرم بسیار غمگین بود و خیال کردم داغ نبودنم زودتر از بودنم آرامش می کند. بعد از نجات پیدا کردنم خواهر و برادرم پذیرفتند ولی پدرم همچنان معتقد بود همین اقدام به خودکشی یک نوع بیماری، افسردگی و روانی است و دلیل همجنسگرایی نیز مرگ مادرم در سن نونهالی ام است. بار دوم یکسال و نیم بعد بود که پدرم همچنان هفته‌ای یکبار مرا به انواع دکترها در ایران می‌برد و من با اینکه یک جوان مستقل و به عبارتی مرد بودم به او اجازه می‌دادم با من مثل یک کودک علیل برخورد کند چون می‌خواستم تا ته هرجا می‌خواهد همراهش باشم شاید که بلاخره باورم کند. یک روز که یک روانپزشک به شدت تحقیرم کرد و پیشنهاد داد خودم را وقف مسجد و امام رضا بکنم طاقتم تمام شد و رگ گردنم را بریدم. باز هم واقعاً می‌خواستم بمیرم و به قول معروف سوسول بازی در کار نبود ولی معجزه آسا نجات پیدا کردم ولی این دو انگشت دست راستم تا ابد فلج شد و همانطور که میبینید این چشمم دچار افت شده است.

به فکر کوچ کردن و شاید آسوده زندگی کردن در خارج از ایران نبودید؟
البته تضمینی برای  آرامش و آسایش در آنطرف آب‌ها نیست اگرچه آن موقع به فکرش بودم و موقعیتش نبود. برادرم می‌گفت برو پناهنده بشو و اینقدر به فکر پدرمان نباش که بپذیرد یا نه. در اندیشه رفتن و نرفتن بودم که با شریک زندگی‌ام آشنا شدم و ماندیم. حالا من در ۳۸ سالگی که شغل و مغازه و ماشین خوب و خانه شخصی دارم برایم سخت است اینها را بگذارم و بروم از صفر شروع کنم و شاگرد یا کارگر و کارمند دیگران بشوم. البته من خوش شانس هستم والا بسیاری را می شناسم که مجبور به کوچیدن هستند.

به نظرتان بیشتر خانواده از رکنهای اصلی کوچ اجباری این افراد هستند یا جامعه؟
حس من و شریک زندگی‌ام خانواده است. من معتقدم اگر کسی گرمای خانواده و همراهی و درکشان را داشته باشد دیگر برایش مهم نیست یا کمتر مهم است که در جامعه چه نگاهی به او دارند. البته ما مشکلمان فقط عرف نیست. قانون شرع و مدنی و مذهبی نیز بر علیه ماست. پدرم که یازده سال پیش جریان را برایش گفتم حتا پیشنهاد داد تغییر جنسیت بدهم ولی بلاخره پذیرفت با این شرط که هرگز شریکم را به خانه اش نبرم و هنوز خودش هم به خانه ما نیامده است. یک غمی ته دلش هست اما همان جمله آخرم او را ساکت کرد. در یک دعوای سخت لفظی بعد از آن دوبار خودکشی و صدها دکتر و مشاور هنوز اصرارداشت من باید درمان بشوم. به او گفتم بله خیال کن این یک نوع بیماری است که درمان نمی شود و مرگ هم ندارد و واگیر هم نیست. مرا بپذیر. من شریک زندگی‌ام را اندازه برادر و خواهر و پدرم دوست دارم. اندازه زنی به شوهرش یا پسری به پدرش عشق بین ماست و وفاداری و توقعات معمولی بین آدم‌ها.به پدرم گفتم مگر می شود تو تصمیم بگیری که من آن چند لحظه لذتی که خدا و طبیعت از نظر جنسی به بشر داده با چه کسی قسمت کنم؟ گفتم ببخشید که جریانات پشت در اتاق خواب من به شما مربوط نیست ولی این برایتان   انگار خیلی سخت است که در این زمینه دخالت نکنید!؟

زندگی برای شریک زندگی ات هم همینقدر راحت است؟
قطعاً سختیهایش را کشیده ولی حالا دیگر راحتیم. او اهل یک شهرستان کوچک از استانی دور، بسیار دور از شیرازخودمان است اما به دلیل شغلش یازده سال پیش به شیراز آمد و یک مهندس موفق در یک سازمان دولتی است. وقتی بیست و یکی دوساله بوده و از همجنسگرایی اش اطمینان داشته یک داستان برای خانواده اش دربارهٔ ناتوانی جنسی ترتیب داده تا به ازدواجش اصرار نکنند. آنها گاهی برای سر زدن به شیراز می آیند و خیال می کنند ما همخانه هستیم. هرچند حقیقتش هم همین است. اغلب خیال می کنند همجنسگراها شاخ و دم دارند یا در خانه دائم سوار سر هم می‌شوند و خانه فساد راه می‌اندازند. ما یک خانه سه خوابه داریم. اتاق خوابهای من و شریکم جداست چون من شَلخته هستم و او تمیز. گاهی آشپزی می کنیم. گاهی فوتبال می بینیم. اغلب کتابهای متفاوت با سلیقه مخالف می خوانیم. بعضی وقتها فیلم و برنامه های ماهواره نگاه می‌کنیم و البته خیلی هم با هم دعوا می کنیم ( میخندد).

چه کسانی از رازتان خبر دارند؟
بجز پدر و خواهر و برادرم، یک دوست دوران کودکی او که ایران نیست و یک رفیق صمیمی من و حالا شما می دانید. هرچند عمه و خاله و فک و فامیل دور و نزدیک بعد از یازده سال زندگی ما احساس می‌کنم که می‌فهمند اما یا به خودشان اجازه نمی‌دهند درباره‌اش حرف بزنند یا... (مکث) نمی‌دانم واقعا...

یعنی تا به حال کسی به شما مشکوک نشده است و به اصطلاح به روی شما نیاورده است؟
ما ظاهر را خیلی حفظ کرده‌ایم و واقعاً از خوش شانسهای این مقوله هستیم. یک جوان همجنسگرا را می‌شناختم که برای پناهندگی فرار کرد و جنازه اش را تجاوز شده و تکه‌تکه در کوه‌های مرزی پیدا کردند.      
همسایه های ما خیلی دوستمان دارند چون هیچ رفت و آمد شلوغی بخصوص با زنان نداریم. خیال می کنند    
دو کارمندیم که یکیشان شهرستانی است و صبح می روند شب می آیند. بین هم صنفی ها و رفقای خودم       
زیاد وقتی می‌خواهند فحش بدهند و شوخی کنند به من می‌گویند (گی-همجنسگرا به انگلیسی). آن هم بنظرم چون ازدواج نکرده‌ام و بچه و دوست دختر ندارم.

حتما بین خواننده های ما افراد مذهبی و غیر مذهبی زیادی خواهند بود که با شما مخالف هستند. شما را بیمار می دانند. شما را فاسد می خوانند. دوست دارید با آنها حرف بزنید؟

آنهایی که حکم شرعی برای این موضوع دارند مخاطبم نیستند چون به اندازهٔ تاریخ باید بنشینیم با هم بجنگیم که کداممان درست می گوید. باید اندازه جنگهای تاریخ و مخالفین دین و مذهب با آن‌ها بحث کنم چون من هم به اعتقادات مذهبی آن‌ها خرده گیری دارم هرچند به شدت به خالق یکتا معتقدم. ولی غیر    مذهبی هایی که از سر تعصب هوموفوبیا (یا ترس و نفرت ناخوداگاه از همجنسگرایان) دارند باید به یک چیز فکر کنند، اینکه ما آدم‌ها دانای کل نیستیم. من یک آدم معمولی مثل شما هستم که فقط برای ده دقیقه در هفته جور دیگری که شما درکش نمی کنید از زندگی لذت می برم همانطور که شما جوری که من نمی فهمم از زندگی لذت می برید.از همه اینها گذشته باید کمی به خودشان فکر کنند اینکه چقدر درد دارند. چقدر    مشکل دارند. چقدر مسئلهٔ حل نشده در زندگی شان هست. چقدر از نظر اقتصادی و فرهنگی و‌سیاسی گرفتارند. آیا بهتر نیست جای نفرت از افرادی مثل من را در دلشان خالی کنند برای خوشیها و ناخوشیهای خودشان؟ ما لازم نیست همیشه نظری داشته باشیم. گاهی می شود بی تفاوت بود. ضمن اینکه نظر آنها هیچ چیز را در زندگی و‌ روح و جسم و گرایش من عوض نمی کند. مثلاً من از کله پاچه متنفرم اما این تنفرم هیچ تاثیری نه بر کله پاچه دارد نه بر کله پاچه خوران که یکیشان شریک زندگی‌ام است.

پریسا صفرپور

۱۳۹۳ اسفند ۳, یکشنبه

"شیما الصباغ به ستایندگانش بدل می شود."




اما در هیاهو و کارهای مهم فردا
آنگاه که بورس بازان چون وحوش بر کف تالار بورس می غرند
و مستمندان رنجی را می کشند که به خوبی بدان خو کرده اند
و هر کس در زندان خویش تقریبن از آزادی خویش مطمئن است
چند هزار تَنی به این روز می اندیشند
هم بدان گونه که آدمی به روزی می اندیشد که در آن
کاری کمی غریب از او سر زد.
همه ی ابزارهایی که داریم متفق القول اند
روز مرگ او روزی سرد و سیاه بود.[۱]
بیست و چهارم ژانویه ۲۰۱۵ همان روز سرد وسیاهی بود که کاری کمی غریب از او (؟) سر داد ، از شیما الصباغ یا آن ماموری که با روبند و جامه ی سیاهش می خواست آسمان مصر را هدف قرار دهد ، که به اشتباه (؟) سینه شیما را درید. شیما زنی سی و دو ساله از شهر اسکندریه مصر ، سوسیالیست و مادر بود. مادر کودکی که در میان غرش بورس بازان و رنج مستمندان نقش بر زمین و سر سیاهش ناپدید شد. ایکاروسی[۲] که در قیل وقال روزمرگی جان داد و اندیشه ی سرخش که اگر لطف دوربین‌های رسمی و مجوز دار چهارمین سالگرد انقلاب میدان تحریر نبود بر زبان‌ها جاری نمی شد ! همانطور که جلادانش تبرئه شدند و اتفاق نا خواسته‌ای شد از جنس اندیشه‌اش.


قصد من مرثیه خوانی بر این جنازه ی از قضا معصوم نیست که مبادا مقایسه شود با هزاران تنی که قربانی اندیشه ی سرخشان شدند و در راه آزادی و برابری و معیشت خونشان خاک را شسته است ، بلکه سخن از زنی است معاصرِ "حیات بوم الدین" که گویا مسلح از خاک فرانسه گریخته و در راه سوریه است (بود). شیما الصباغ در روزی بر زمین افتاد که حیات بوم الدین در فکر تصاحب تکه ایی از بهشت موعود متواری شده بود در حالی که شیما زمین زیر پایش را برای همه می خواست؛ حیات درمانده در طلب زمینی بود که گویا مال او می شد و در جستجوی هویتی نه افسانه‌ای ، بلکه هم تراز دختران پاریسیِ هم سایه‌اش / هم کلاسی اش  بود .
سخن از زنی است که در توهم سالگرد پیروزی‌اش بر خفقان به خیابان آمده بود، به کارزار آمدنی نه از جنس "آرین میرکان" در جدال عینی با توحش و فاشیسم تا دست کم داغی سرب گلوله را هضم کند و نه "ندا آقا سلطان" بود که بخواهد رأیش را پس بگیرد. شیما را تیری رها شده از آرامش دنیای امروز کشت. تیری از خلأ که در کمین هر سوسیالیستی است ، شقیقه‌اش را نشانه رفته است حتی اگر در یک صبح بهاری در وقفه ای  کوتاه بخواهد به هیچ چیز نیندیشد .
تجدید خاطریست با زنی که هشداری شد بر سکون امروز، هاشوری بر کرختی انسان عصر ما و نقطه چینی بر هوش و ذکاوت و نبوغ که امروز جای نان و آب را گرفته است، خط بطلانی بر زیبایی شناسی پوست و رنگ و تمدنی برتر ...
و من "شیما الصباغ " نشدم و نیستم چون هنوز کثافت و چرک پنهان شده در این آرامش را تمییز نمی دهم، من در عوض "شارلی " شدم چون بدیهی است که شیما را الله اکبر گویان (آن هم با لهجه ی اروپایی ) نکشتند.
بدون شک کار کمی غریب مرگ این زن بود.
زنی که ثابت کرد حاکمان مذهب و قدرت از تن برهنه‌اش واهمه‌ای ندارند و جنگ مردان و زنان مبارز همان مشت‌های گره شده ایست که خلأ را نشانه رفته اند.


در آستانه ی روز جهانی زن چهره ی خون آلود و مبهوت شیما الصباغ ، درد اسید، قتل‌های ناموسی و موهای گل آلود بافته شده ی زنان مبارز کوبانی ارجحیتی می شوند بر نگرانی‌های اخیر سوپر استارهای زن سینما و موسیقی در باب حیوانات و محیط زیست و غیره که این روزها مطالبات جنبش زنان را نمایندگی می کنند، ارجحیتی بر عریان شدن در مجلات روز ، ارجحیتی بر مطالبه ی اخیر زن ایرانی در فیلم ناهید[۳].
این زن مصری در صف مبارزه خاموش شد. در مناسب‌ترین و شرافتمندانه‌ترین مکان موجود، قطعا اگر زنده بود نمی خواست در زیر ضربه‌های چاقوی شوهرش درکوچه‌های تنگ و باریک دنیزلی ترکیه کشته شود. و مایل نبود در خانه‌ای محقر در هرات افغانستان آلت تناسلی‌اش به دست شوهرش بریده شود. صدای شیما الصباغ در دهان‌ها به وقت هشتم مارس در خیابان‌ها طنین انداز می شود، تا خواب حامیان خشونت و نا برابری را بر هم زند.

     بنیامین احمدی

        ۱۰ / ۲ ۲۰۱۵
                                                                                                                 



[۱] به یاد و.ب.ییتس،ویستان هیو ادن، کتاب شاعران،ترجمه مراد فرهادپور
[۲] اشاره به تابلوی پترو بروگل
[۳] فیلمی است که در جشنواره فجر امسال حضور داشته، درباره ی تلاش زنی است که می خواهد حضانت پسرش را به دست آورد. از این فیلم به عنوان فیلمی فمنیستی یاد شده است.