صغري
اگر هم از زندان آزاد شود ديگر يك انسان عادي نیست. بايد به كجا پناه برد؟ با كدام
توشه زندگي خود را سامان دهد؟ اگر برايش اين توشه نيز مهيا شود اما او تمام سن
طراوت و جواني و زندگي را در قفس بوده است و مابقي زندگي را بايد با عوارض اين
دوران دست و پنجه نرم كند. آيا آنانكه توانايي براي آزاد كردن او داشتهاند يك
لحظه تصور كردهاند اگر او دخترشان بود چگونه عمل ميكردند؟ گرچه براي مسوولان
كشور بايد همه جوانان چون فرزندان آنها محسوب شوند. پدر و مادر صغري نجفپور در
روستايي از توابع فومن ميزيستند كه فقر و فاقه ياراي
تأمين معاش فرزند را نميداد. آنان دخترك ريز نقش ده ساله را براي كار كردن در
خانهاي به شهر رشت آوردند. او با پسر خردسال 6-7 ساله خانواده مخدوم خويش دوست و
همبازي بود. دوازده ساله بود كه به اتهام قتل پسرك و انداختن او در چاه بازداشت و
زنداني شد و در دادگاه محكوم به قصاص شد. اگر حكم قاطع فقهي و قانوني اين است كه
«ادرؤو الحدود عندالشبهات» و بايد هنگام بروز كمترين شبههاي در اجراي حدود به
ويژه اگر قصاص باشد توقف كرد، اما يافتن شبهات عديده در پرونده صغري دشوار نيست.
او در خردسالي بدون حضور وكيل و خانواده، محاكمه و محكوم شد درحاليكه نص صريح
قانون است كه عدم حضور وكيل در دادگاه كيفري و جنايي موجب نقض رأي است.
بسياري
آدمهاي بزرگسال و داراي حامي و خانواده و وكيل در دادگاه، مرعوب ميشوند و همين
سال گذشته در مطبوعات خوانديم كه استاد دانشگاهي در دادگاه بر اثر اضطراب سكته كرد
چه رسد به كودكي بي حامي در دادگاه. شبهه ديگر اينكه صغري از همان سالهاي نخستين،
منكر قتل دوست همبازياش و اعترافات در بازجويي دوره كودكياش بوده و ماجرايي ديگر
را بازگو ميكند. اساساً همين شبهه بس كه او كودكي بيش نبوده است. او نه جرم رابطه
نامشروع زن شوهردار و مشاركت در قتل همسر را داشت و نه قاچاق مواد افيوني و
سرقت(كه اگر آنها را هم داشت من موافق مجازات بودم اما نه موافق مرگ) او كودكي 12
ساله و ضعيفالجثه بود.
شايد
گفته شود كسي نميداند اما داستان صغري بارها در گوشه و كنار مطبوعات آمده است؟
مگر ميشود متوليان امور نديده باشند. ديدن و بي تفاوت ماندشان و نديدنشان هر دو
قابل توجيه و بخشايش نيست. او نه وبلاگ نويس بود نه فعال سياسي و حزبي و نه فعال
حقوق زنان و نه روزنامه نگار و نه نويسنده و نه فرزند فلان مقام و مسوول و مقرب
درگاه و نه..... او يك دختر روستايي فقير و بي كس بود و گويي در چنين جامعهاي او
هيچكس نبود، پس آدم هم به شمار نميآيد!! و نبايد حامي داشته باشد!! اين بخت را هم
نداشت كه سوژه شود.
آسمان
زيباي شمال براي صغريها ميگريند ولي جان سختي ما صداي هق هق آنان را نميشنود و
در خيال اين است كه طبيعت، براي تفرجِ ما ميبارد نه براي در قفس بودنِ ديگري.
بهاره شرفی
ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره سی و ششم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر