من از چند سال پیش دیگر هرگز
خانه تکانی نکردم، هرگز!
نه اینجا نه آنجا، اینجا راحت
ترم از این نظر،
چون کسی کاری باهام ندارد که
ببیند خانه تکانی کرده ام یا نه،
و بعد بخواهد انگشت بکشد روی
شیشهی پنجرهها که درصدِ دقتِ مرا بسنجد!
ولی آنجا، یعنی ایران،
خانه تکانی نکردن سخت بود.
از لوازم یک زنِ خوب و
نازنین بودن، حتما، خانهای خانه تکانی شده داشتن است!
برای من این درگیری دو سه هفتهای با اشیا و لوازم و مواد پاک
کننده و دستمالها و سطلها و جاروها، قابل درک نیست!
من نمیفهمم چطور تمام سال چیزهایی میخریم که لازم نداریم و
بعد تا آخر عمر عین یک صنم، گردگیریاش میکنیم
و دوباره میچپانیماشان
بالا، لای باقی صنمها!
بعد عید میشود، زنها به
هم میرسند، تعریف میکنند که در این مسابقهی جان فرسای خانهتکانی،
مدال سرعت به کی رسیده؟!
سافتلن بهتر است یا وایتکس؟!
بگذارید بگویم که هیچ کدام!
شما بهترید، سلامت شما مهمتر است.
من خانهتکانی نکردم و هنوز
زندهام!
خانه را کثافت برنمیدارد!
اگر با کسی زندگی میکنید که قدر شما، به کار خانه اهمیت میدهد
که هیچ، شما از ساکنان بهشتید احتمالا! ما که نبودیم!
خیلی زود فهمیدیم که
کارخانگیِ یکطرفهی یک نفره، خودکشی در طول سالهاست!
همه چیز از یک ظهر دلچسب
فروردین شروع شد،
وقتی خانهتکانی تمام شده
بود و ترشیهای رنگ و وارنگم را چیده بودم لبهی آفتاب،
و دوستان نزدیک آمده بودند
عیددیدنی، مکالمه این طوری بود:
- غزل، خونه تکونی کردی؟
آره، شبها که میرسیدم
خونه، کم کم.
- سوپات خیلی خوشمزهس.
(همسرم) آره، بلکه شما
بیایید ما یه غذایی بخوریم!
....
همین یک جملهی آخر، زندگی
مرا عوض کرد!
آن دوزاری نفهمیام ،افتاد!
تلاش یک نفره، هرگز در هیچ
معادلهای به هیچ جا نمیرسد.
از فرداش یک کاغذ چسباندم روی دیوار که من تمام کارها را نمیتوانم
انجام دهم چون وقت نمیکنم و این هم از برنامه!
دیگر هرگز نظافت کاملا با
من نبود و غذا همیشه به عهدهی من نبود و هیچ چیز " وظیفه"ی من نبود.
همه چیز تقسیم شد و کارها
بهتر انجام شدند.
باورتان نمیشود، خودم هم
این حجم شوخی را باورم نمیشود.
در واقع هرگز چیزی تقسیم
نشد، چون من زورم به عرف نرسید!
زورم به جا انداختن این که
خانهتکانی فقط وظیفهی من نیست، نرسید!
زورم به این که من که بیرون
کار میکنم دیگر گاهی لوبیا توی خورشت، خوب نمیپزد، نرسید!
زورم به این حرف بدیهی که
کارِ خانگی، کاری فقط زنانه نیست، نرسید!
حالا چی؟
نظافت در حد لزوم، باقیش،
لذت بردن از هر چیزی غیر از مواد شوینده!
ممنون از آن تکمضراب سرِ
غذا، در آن ظهر فروردین!
که یادم آورد هویت من هیچ ربطی به خانهتکانیکردن و نکردن و
سابیدن و نسابیدن و هیچ کدام از اینها ندارد،
هویت من بستگی مستقیم دارد
به مسافرتهایی که میروم،
آدمهایی که نو به نو میشناسم،
دریاهایی که شنا میکنم،
کتابهایی که میخوانم،
موسیقیهایی که گوش میکنم،
لذتی که میبرم.
—---
"خاطرات یک خانم از زن
بودنش
به نیابتِ بخش عظیمی از
زنان جامعه"
ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره پنجاه و سوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر