جامه بَدَل کردمکه شادی را رنج نشايد،
و بهنور پيوستمتا در ظلمتی که چشم میگشود،
بتابانم روشنانِ نامم را.
و بهنور پيوستمتا در ظلمتی که چشم میگشود،
بتابانم روشنانِ نامم را.
بخش کردم
بخش کردم:ده حَپَک انگورکودکیام را،
هشت شاخه شکوفه بادامجوانیام را،
و هزار سُرخگُلِ پرپرشکفتگیام را.
بخش کردم:ده حَپَک انگورکودکیام را،
هشت شاخه شکوفه بادامجوانیام را،
و هزار سُرخگُلِ پرپرشکفتگیام را.
بهتاريکی زاده شدم
تا پرتوی نور را حائلی باشم،
خاموش شد.
در پيراهن رنج باليدم
تا کودک شادی را نوازشی باشم،
زخمی شد.
سر فرود آوردم بهحقارت خشمی کور
تا لشگر عشق را فرمانی باشم،
مغلوب شد.
پس،
به آگاهی سر فراز آوردم پيش از آن که گوهرِ عشق،
در تباهیِ تعصب و تسليم مرده باشد.
سر فرود آوردم بهحقارت خشمی کور
تا لشگر عشق را فرمانی باشم،
مغلوب شد.
پس،
به آگاهی سر فراز آوردم پيش از آن که گوهرِ عشق،
در تباهیِ تعصب و تسليم مرده باشد.
جامه بَدَل کردم
که شادی را رنج نشايد،
و بهنور پيوستم
تا در ظلمتی که چشم میگشود،
بتابانم روشنانِ نامم را.
اينک در دورترين افقِ غربیِ زمين
در چهارمين خزانِ ميانسالی
طی کردهام
چهار، دَه درختِ شرقیِ عمرم را.
درختم مینوشد
شرابِ کهنه خاک،
- يادگاری
دور- مست میشوم، هشيار،
تا در سپيده دَمی که رُخ
بهآستانِ عشق میسايد،
بيافشانم شيرۀ شيرينِ تجربههايم را.
برگرفته از مجموعه شعر "زمینم دیگر شد"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر