نویسنده: سمیه جمشیدی
سقوط افغانستان بدست طالبان در آگوست سال ۲۰۲۱ مصادف است به سقوط و زندانی شدن نیم پیکر جامعه آن کشور یعنی زنان.
زنان افغانستان همزمان با سقوط این کشور بدست طالبان دارند یک تجربه تلخ محرومیت
از اجتماع، تحصیل، کار را دارند و در کل از زندگی نرمال عقب افتادند. در حال حاضر
افغانستان در جهان یگانه کشوری است که زنان و دختران اجازه تحصیل ندارند و مدت
چهار سال است که دروازه های مکاتب و دانشگاه ها به رویشان بسته است. از آنجاییکه
زنان نیم پیکر جامعه خوانده میشوند، متأسفانه در افغانستان از تمام حقوق اولیه
خود بی بهره و در چاردیواری خانه ها زندانی و مصروف پخت و پز به بقیه اعضای
خانواده هستند.
طی این چهار دهه جنگ و بدبختی مردم افغانستان قربانی زیادی داده اند،
یک تعداد مردان که جان شیرین خود را به اثر انتحار و انفجار تروریستان از دست
دادند، همسرانشان نان آور خانواده شدند که با رویکار آمدن قدرت طالبانی زنان از
جامعه حذف و به چاردیواری خانه عقب زده شدند. زنان که نان آور خانواده بودند بیشترین
ضربه را متحمل شدند، آنان اجازه ی بیرون رفتن از خانه بدون محرم شرعی را ندارند،
چگونه بتوانند کار کنند و نفقه فرزندان شأن را که از موجودیت پدر نیز محروم هستند
پیدا کنند. حذف زنان از اجتماع به اکثریت زنان ضربه ی محکمی زده و آنان را دچار
امراض جسمی و روانی نموده است. جامعه جهانی که همیشه از حقوق بشر و حقوق زن حرف میزند
متأسفانه فقط از دور به تماشا نشسته است و کاری برای زنان آن کشور نکرده است، زنان
بسیاری که در جاده ها و خیابان بخاطر حقوق شأن دست به اعتراض زدند در زندان های
طالبان تحت شکنجه قرار دارند و از اعتراض و درخواست حقوق اولیه شأن باز مانده اند
و هیچکسی به داد شأن نمیرسد.
سرگذشت “سمیه”؛ از شانه و قیچی تا فریاد آزادی
سمیه دختری بود از کوچههای باریک هرات؛ شهری که همیشه عطر نان تازه
و صدای قصههای کهنه را با خود داشت. او از همان کودکی دلبسته رنگها بود؛ وقتی
دختران همسنوسالش عروسکهای پارچهایشان را میبافتند، سمیه مشغول بافتن موهایشان
میشد. به قول مادرش، «دستهای سمیه برای آرایش ساخته شده بود، مثل دست شاعر برای
قلم».
سالها بعد، سمیه به “سمیه آرایشگر” معروف شد. دکان کوچکش پناهگاه
زنان بود؛ جایی که هر خط سرمه و هر لمس برس، اندکی شادی و امید میآورد. اما با
بازگشت طالبان، همه چیز فرو ریخت. فرمان بستن دکانهای آرایشگری صادر شد و قیچی و
برس سمیه در گوشهای خاک خوردند.
او که نمیتوانست تماشاگر خاموش باشد، به انجمن حمایت از حقوق زنان پیوست.
در جلسات مخفیانه، اعلامیهها نوشته میشد و گاهی تظاهراتی کوتاه در کوچههای هرات
برپا میکردند. سمیه پرشور و پیشقدم بود. اما همین شور، برای طالبان نشانهای شد.
یک روز عصر، وقتی از دیدار با چند فعال زن برمیگشت، دو جنگجوی طالب
سر راهش سبز شدند. نگاههای سنگینشان قلبش را لرزاند. یکیشان با صدای خشن گفت:
– «تو همونی نیستی که زنها رو جمع میکنی؟»
سمیه لرزید، اما چیزی نگفت. همان لحظه بازویش را گرفتند و به زور
سوار موتر کردند.
او را به ساختمانی تاریک و بیپنجره بردند؛ جایی که بیشتر شبیه زندان
مخفی بود. در آن دو روز، بارها از او بازجویی کردند: از اسم دوستانش، از جلساتشان،
از اینکه چه کسی اعلامیهها را مینویسد. وقتی جواب نمیداد، فریاد میکشیدند، تهدید
میکردند و گاهی با قنداق تفنگ به دیوار میکوبیدند تا وحشت در دلش بیفتد. سمیه آن
شبها در میان دیوارهای نمزده و چراغ کمنور، با ترس و بغض به آینده فکر میکرد؛
به مادرش، به زنانی که امیدشان به او بود، و به اینکه شاید هیچوقت آفتاب فردا را
نبیند.
روز دوم، بیهیچ توضیحی او را با چشمان بسته بیرون انداختند. وقتی
پارچه از چشمهایش برداشت، خودش را در گوشهای از شهر دید؛ زخمی، خسته، اما زنده.
وقتی به خانه رسید، مادرش با گریه در آغوشش گرفت و گفت:
– «دخترم، خدا رو شکر که برگشتی… فکر کردم دیگه نمیبینمت.»
سمیه با لبهای ترکخورده و صدای ضعیف گفت:
– «مادر، اونا میخواستن سکوت کنم… اما همین حالا مطمئن شدم که باید
ادامه بدم.»
اما پس از آن اتفاق، تهدیدها شدیدتر شد. نگاههای مشکوک در کوچه، پیامهای
تهدیدآمیز و سایههایی که تعقیبش میکردند، همه نشانهای بود که طالبان او را زیر
نظر دارند. در نهایت، برای زنده ماندن مجبور شد هرات و افغانستان را ترک کند.
امروز، در کشوری دور از خانه، سمیه همچنان صدای زنان افغانستان است.
او قصه دو روز اسارتش را بارها برای جهانیان بازگو کرده؛ قصهای که نشان میدهد
طالبان میتوانند بدن زن را زندانی کنند، اما روح و صدای او را هرگز.
سمیه دیگر فقط یک آرایشگر نیست؛ او روایتی زنده از مقاومت است.
آگوست
2025