·
چند روزی کار سنگین داشتم . خواب و
استراحت کم . با اینکه در سفر بودم و یکی دو روز هم شهناز عزیزم کنارم بود ، ولی
خستگی مفرطی بر وجودم خیمه زده بود . مدام به سرنوشت کسانی که اعتصاب غذا میکنند
فکر میکردم . دوست عزیزی توجهم را به این جلب کرد که اگر کسی بیش از چند روز
اعتصاب غذا کند تا آخر عمرش اسیر بیمارستان خواهد شد . تازه چشمم باز شد . تازه به
دنبال کشف ابعاد گستره ی این کلمه ی ساده افتادم .
اعتصاب غذای یک زندانی . شاید به نظر برسد که مانند یک روزه دار که ساعتهایی چیزی
نمیخورد و یا گرسنه ای که خوراک چندانی گیرش نمیاید . یا هر فکر دیگری .
نه . مساله ترسناکتر از این حرفهاست . وقتی یک زندانی اعتصاب غذا میکند ، تا یکی
دو روز اول ، بدن سموم خود را خارج میکند . یا حتی از مواد ذخیره شده در بدن
استفاده میکند . اما بعد از مدتی جریان خون و تبادلات سلولی عکس عمل خواهد کرد .
انگار بدن تبدیل به دستگاه سم سازی میشود . گویی میخواهد اعضای خودش را منهدم کند
. کلیه ها از کار میفتد و بعد از ان ، همه ارگانهای حیاتی یکی پس از دیگری دچار
اختلالات اساسی شده و بدن را به شوک فرو میبرد . از این مرحله به بعد هر لحظه
اهمیت حیاتی دارد . معامله ای بر سر نقد جان . زندانی حتی اگر اعتصابش را بشکند تا
پایان عمر باید اسیر بیمارستان باشد .
حالا برخورد مسئولین ما را در ارتباط با اعتصاب غذای فردی چون جعفر عظیم زاده
ببینید . خواسته ی او چنان روشن و شفاف و مطابق استانداردهای جهانی است که اتحادیه
های کارگری و صنفی بین المللی و داخلی بر درستی ش صحه میگذارند . او میگوید اعتراض
به پرداخت دستمزدهای معوقه یا اعتراض به تبعیض های شغلی یا اعتراض به شرایط کار
غیر انسانی یا هر خواست صنفی دیگر فقط در تعامل بین کارگر و کارفرماست . ارتباطی
بر حق و انسانی . این نوع اعتراضات ربطی به اتهاماتی چون جاسوسی یا اخلال در امنیت
عمومی جامعه ندارد . او تنها یک خواست دارد . اینکه اتهامات امنیتی را از پرونده
های صنفی بردارند . عکس العمل مسئولین چیست؟ تماشا میکنند . لحظه شماری میکنند تا
روزی که خبر مرگ عظیم زاده را اعلام کنند و غائله را ختم کنند . من و شما که شاهد
این روزها هستیم چه میگوییم ؟ آه میکشیم و میگوییم ما تبدیل به بردگانی شده ایم که
باید کار کنیم و زیر چرخ های سرمایه داری بیماری که ریشه در اختلاسهای هزار
میلیاردی و رانت های دولتی دارد له شویم . مزدبگیران و کارگران حتی حقوق بخور و
نمیر هم باید با تاخیر بگیرند . طبقه متوسط و فقیر باید به طبقه ی در حال مرگ
تبدیل شوند . تا جامعه فقط دو چهره داشته باشد . اربابانی که مثل فراعنه خدایی
کنند و پابرهنگانی که بر سر قرص نان دندان به گوشت یکدیگر فرو کنند . اگر مثل
بردگان آق دره طلب حق کنند ، با شلاق سرمایه ، تن و جانشان چاک چاک خواهد شد . بیش
از پیش میفهمیم که حتی جملات قصار و احادیث و سخنان معصومین دینی ، در حکومت دینی
خالی از معنا شده اند . پیامبری که توصیه میکرد بر دست کارگر بوسه باید زد فقط تا
جایی برای مسئولین قابل اعتناست که سرمایه شان را بخطر نیندازد .
تصویر امروز ما این است : تنی خشکیده از اعتصاب غذا و گرسنگی و بیماری و فقر ، و
زالوهای خونخواری که سولر بر پورشه های وارداتی و گنجهای میلیاردی مشغول مکیدن
باقیمانده ی نا و توان و حیات این تن رنجورند .
حال عظیم زاده که در قامت رهبر کارگران ظاهر شده بر تخت زندان بمیرد . چه اهمیتی
دارد ؟ سهراب زاده ی سرطانی با دستبند و پابند کتک بخورد و خونین و مالین شده و
بیهوش بیفتد . چه باک؟ هر عنصر معترضی باید زیر چرخ های ثروت اندوزی خفه شود .
سکوت سراسری باید بر شهر و روستا حاکم شود .
هیجکس نباید سرش را از لاک خود بیرون بیاورد . زیرا : هوا بس ناجوانمردانه سرد است
آااااای ..آی از فرود شلاق بر پشت انسانیت . آاای از شاهد مرگ زندانی بودن .
آااااای از چوبه های نامرئی دار در کوچه و خیابان و کارخانه ها . اااااااای از بی
رحمی سیستم بهره کشی انسان از انسان .
جعفر عظیم زاده ، تو را به جان مادرت قسم میدهم اعتصابت را تمام کن. تو درسی بزرگ
به ما آدمهای مثل خودت دادی . زالوها حرف تو را هرگز نخواهند شنید . آنها منتظرند
بمیری . تو کانون آگاهی هستی برای آدمهایی مثل من . و زالوها نمیخواهند که امثال
من آگاه شوند به حقایق انسانی . تو را به جان مادرت قسم میدهم زنده بمان برای ما .
حتی اگر روی تخت بیمارستان باشی ، بودنت شعله ی امید است در قلب یخ زده ما .
جعفر عظیم زاده ، صدایم را بشنو . اعتصابت را پایان بده و زنده بمان . جهان صدایت
را شنید و به احترامت ایستاد .
ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره چهل و هفتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر