۱۳۹۹ بهمن ۱۱, شنبه

کاپوهای جمهوری اسلامی را بهتر بشناسیم


 نقدی برکتاب"تابوت زندگاننوشته هما کلهری


در غرب، جنایات قرون وسطی و نقش حکومت کلیسا در شکنجه سیستماتیک مخالفین و بخصوص تواب سازی و اعدام و سوزاندن معترضین در کتب، نمایشنامه و فیلم نامه های بسیاری بازگو شده است، تا نوری بر این تاریکخانه تاریخ افکنده شود و از تکرار آن جلوگیری شود. متاسفانه جامعه ایران و دیگر کشورهای اسلامزده گرفتار قوانین، اوامر و عوامل ضدبشری قرون وسطی شدند. تجربه ای که هنوز همه جانبه برشته تحریر در نیآمده و ناگفته های بسیاری در راه است.

در این برنامه پای صحبت میهمان عزیزمان نسرین پرواز نویسنده، فعال سیاسی آزادیخواه و برابری طلب و زندانی سیاسی سابق مینشینیم تا درک روشنتری ازآنچه در زندانهای یکی از کثیفترین حکومتهای ضدبشری تاریخ، میگذرد، بدست آوریم.

 

نسرین عزیز با سلام درود به برنامه رهائی زن خوش آمدید.

 

مسئله زندانیان سیاسی٬ علاوه بر مصايبی که رژیم بر سر زندانیان٬ شکنجه
شدگان٬ اعدام شدگان و خانواده هایشان آورده است٬ در عین حال گاه چنان به
اصطلاح، حواشی آن  پیچیده میشود که شخص سوم و کسانی که مستقیم آن تجربه را
نداشته اند یا در آن زمان نبوده اند٬ را در تشخیص رویدادها دچار اغتشاش
فکر میکند. یکی از این حواشی رابطه زندانیان مقاومی است که از اعدام ها
جان سالم بدر بردند و کسانی که مقاومت شان درهم شکست و به اصطلاح تواب
شدند و به درجات مختلف بعنوان انسان های دیگری که شستشوی مغزی داده شده
اند٬ کس دیگری شده اند و به همکاری با ماموران زندان در سطوح مختلف
پرداختند. برخی باعث دستگیری های بیشتر شدند و نزدیک ترین رفقایشان را به
رژیم معرفی کردند و برخی در زندان مسئولیتی هایی گرفتند مثلا  زندان بان
و مسئول بند و غیره شدند.

مینو همتی: سوال این است که شما بعنوان یکی از زندانیان مقاوم که از حرمت انسانی
بخشی که شکستند٬ پیشتر دفاع کرده اید٬ امروز که بحث حول کتاب جدیدی که از
این دست بنام تابوت زندگان منتشر شده است٬ جزو منتقدین هستنید٬ چرا؟ در
سطح فاکت، مخالفت شما با فاکت های کتاب چی است؟ در سطح تجزیه و تحلیل
طبعا تفاوت هست!  برخی با نگاه امروز شان تحلیل میکنند و برخی با نگاه
دیروزشان


نسرین پرواز: بله من پیشتر یعنی 13 سال پیش وقتی کتاب مارینا نعمت چاپ شد دو مقاله، به نامهای: "مبارزه با قربانی، پز قهرمانی" و "من از توابین دفاع میکنم" را در دفاع از حق نگارش او نوشتم. در این دو مقاله که در وبسایتم هستند، نگاهی تحلیلی به شرایط انقلاب و دستگیری های دهه شصت داشتم. کیس مارینا کاملا متفاوت از نویسنده "تابوت زندگان" است. مارینا 16 سالش بود که دستگیر شد و بازجویش او را مجبور کرد که با او ازدواج کند وگرنه خانواده اش را دستگیر می کند. مسئله این است که مارینا به جز به خودش به کسی لطمه ای نزد. برای اینکه جلوی دستگیری خانواده اش را بگیرد با بازجویش ازدواج کرد. خودش در کتابش می گوید که بازجویش به او تجاوز کرده است. مارینا اطلاعاتی در مورد کسی نداد. به غیر از این او زیر سن بود و نمیتوان به او برای هر کاری که کرده خرده گرفت، که متاسفانه برخوردهای بدی با او شد.

 

در رابطه با کتاب "تابوت زندگان" بله من نقدی روی آن نوشتم. چرا؟ هما کلهری نویسند این کتاب زندانبان من بود. من نمیگم او حق نگارش ندارد ولی مسئله اینه که دروغ نوشته. همانطور که در نقدم نوشتم کاری میکرد که زندانیان شکنجه شوند. ولی قبل از اینکه به این کتاب بپردازم دوست دارم در مورد پدیده همکاری برخی از زندانیان با جمهوری اسلامی که در مقدمه اشاره کردید بگم که این اتفاق تنها مختص زندانهای جمهوری اسلامی نبوده. برای مثال در کمپهای نازیها در آلمان، بعضی از زندانیان برای زنده ماندن و برخورداری از امکانات بهتر با فاشیستها همکاری کردند. بهشون میگفتند کاپو. در عوض همکاری با نازیها، کاپوها شکنجه نمیشدند و مجبور نبودند بیگاری کنند. یکی از امکاناتی که آنها داشتند این بود که اتاقهای خودشان را داشتند و مجبور نبودند کنار زندانیان دیگر بخوابند. در جمهوری اسلامی هم زندانبانانی که زمانی زندانی بودند و شروع به همکاری تا این سطح کردند اتاق خودشان را داشتند. و نه تنها شکنجه نمیشدند بلکه در شکنجه زندانیان نقش داشتند.

کاپوها در کمپهایی که زندانیان مجبور به کار اجباری یا بیگاری بودند، نگهبانی میدادند. در کمپهای نازیها زندانیان از کاپوها متنفر بودند و حتی به آنها تف میکردند. البته ما هرگز به کاپوهای جمهوری اسلامی تف نکردیم. نه بخاطر اینکه اگر به آنها تف میکردیم بلافاصله در بند شکنجه میشدیم، بلکه چنین کاری را قبول نداشتیم. این شیوه سرکوب را یعنی زندانی را در مقابل زندانی قرار دادن جمهوری اسلامی هم از آن استفاده کرد.

بعد از سقوط هیتلر تعدادی از کاپوها به دلیل همکاریشان با نازیها محاکمه شدند. بین سالهای 1951 تا 1964 حدودا 40 نفر از کاپوهای دوره نازیها دادگاهی شدند. و چند نفر از آنها به پنج سال زندان محکوم شدند. یکی از آنها هم حکم اعدام گرفت ولی بعد حکمش تخفیف خورد. دو تا از کاپوها محکوم به حبس ابد شدند. 

زندانیان جمهوری اسلامی به درجه ای که توانستند مقاومت کردند. تعدادی هم با رژیم رفتند که مثل کاپوها آنها هم بعد از سقوط رژیم باید در دادگاههای مردمی محاکمه شوند.

کسانی که تا درجه همکاری در سطح زندانبانی رفتند با کسانی که زیر بازجویی و یا فشار ضعف نشان دادند متفاوت هستند.

از آن صدها هزار انسانی که دستگیر شدند، تعداد خیلی کمی زندانبان شدند و این نقش را باید توضیح داد. در ضمن زندانبان و مسئول بند یکی است ولی چون مردم نمیدانند که مسئول بند یعنی چه، باید از واژه زندانبان استفاده کرد. چون بار رژیمی خودش را دارد.

پرسیدید که نقد من روی کتاب تابوت زندگان چیست. همانطور که گفتم نویسنده این کتاب یعنی هما کلهری زندانبان من بود. 

من یکبار توی پنجره سلول نشسته بودم و غروب را نگاه میکردم. کلهری مطمئن بود که امکان ندارد زندانیان بند 7 که من در آن بودم بتوانند با زندانیان بند 8 تماس بگیرند. چرا که خودش یک سال قبل از آن، زندانی همان بند بود. خلاصه من غرق در آسمان رنگارنگ بودم که آمد جلوی سلول و مرا برای بازجویی صدا کرد و به همراه دو زندانی دیگر برد پیش رئیس زندان. به رئیس زندان گفت اینها داشتند با بند 8 تماس میگرفتند. شانس آوردیم آرامش بعد از سرکوب و قبل از طوفان بود و به اصطلاح دوره قدرت رفرمیستها در زندان قزل حصار بود وگرنه شکنجه  میشدیم. میثم از ما پرسید داشتید با بند 8 تماس میگرفتید؟ من گفتم شما فاصله بین دو بند و توریهای فلزی که جلوی پنجره هایمان هستند را ندیدید؟ اگر بخواهیم هم تماس بگیریم امکانش را نداریم. رئیس زندان پرسید پس چرا پشت پنجره نشسته بودی؟ گفتم  داشتم غروب را نگاه میکردم.

کلهری دوباره شروع کرد به گفتن اینکه اینها داشتند با بند هشت تماس میگرفتند که رئیس زندان به او گفت برگردونشون بند. این واقعه بطور مفصل تر در صفحه 114 کتاب من زیر بوته لاله عباسی که 18 سال پیش به چاپ رسید در وبسایتم است. و البته که این موارد در کتاب کلهری وجود ندارند.

 این دفعه نتونست ما را ببره زیر شکنجه.

چندین مورد اینطوری هست و زندانیان متفاوت تجربه خودشان را از او دارند. مثلا یک بار تعدادی از زندانیان داشتند آب بازی میکردند. آمد گفت هواخوری تعطیله. همه آمدند تو. بعد اسامی چند تن از زندانیان را خواند و آنها را کنار در دفترش نگه داشت تا چند تا مرد با شلاق آمدند توی بند و تک تک آنها را بخاطر آب بازی، شلاق زدند. البته هما یعنی زندانبان بند طوری گزارش داده بود که اینبار رئیس زندان دستور شکنجه زندانیان را بده. این واقعه را در صفحه 115 کتاب من میتوانید بخوانید.

هما کلهری در صفحه 283 کتابش این کارش را اینطور تعریف میکنه: "چند بار به هواخوری رفتم و تذکر دادم که سر و صدا راه نیندازند اما توجهی نکردند. این ماجرا با اخطار پاسدارهایی که با شنیدن سر و صدا از راهروی واحد به پشت بام بند رفته بودند ادامه، و با بردن چند نفر به زیر هشت خاتمه یافت. آرامش هر چند موقتی برقرار شد."

بله آرامش مورد نیاز ایشان با شلاق زدن زندانیان برقرار شد ولی حاضر نشده واقعیت را در این مورد بنویسد. کتابش پر از دروغهایی مثل این است که نمیگوید باعث شلاق خوردن زندانیان شد.

ببینید سال قبل از آن من بند چهار اوین بودم و زمستان بود و کلی برف باریده بود. وقتی در هواخوری را باز کردند با چند تا از دوستانم رفتیم برف بازی، برف گلوله میکردیم و به هم دیگه پرت میکردیم. تازه سرخوش شده بودیم که رحیمی زندانبان آمد و گفت بریم توی بند. بعد هم یکی از دوستانمان را برد سلول انفرادی. منظورم اینه که زندانبان، زندانبانه. خوب چه فرقی بین رحیمی و کلهری است؟ یکی باعث شلاق خوردن زندانیان در بند شد، آن یکی باعث شد یکی از دوستانمان برای چند ماه بره انفرادی. حالا ممکنه خودشان هم نظرهایی به رئیس زندان در مورد اینکه با زندانیان چگونه رفتار کنند بدهند. اینرا کلهری هم توی کتابش میگه که در مورد برخورد با زندانیان با رئیس زندان مشورت میکرده. که همین حرفش نشان میده در سطوح متفاوت همکاری میکرده.

 

تفاوت هما کلهری با زندانبانان دیگر این بود که او دو یا سه سال دیرتر به این کار روی آورد. زندانبانان دیگر برای پول کار می کردند، کلهری برای آزادیش.

کلهری سعی می کند رژیمی شدنش را که یک انتخاب سیاسی بود، نه مذهبی، پشت رسیدن به خدا پنهان کند: "خدا در درونم جوانه زد و تکثیر شد."( ص228) خیلی از بریده ها در مصاحبه ها همین را ردیف می کردند تا اعترافاتشان پذیرفته شود. همه آنها خدا را دیدند. ولی بخش عظیمی از آنها از این جلوتر نرفتند و با رژیم همکاری نکردند. 

در حالیکه کلهری با کمال میل اطلاعاتش را می دهد: "سوالها البته تکراری بودند، اما جوابهای من نه. همان سوالهایی که دو سال پیش هم در کمیته مشترک جلویم گذاشته بودند. اما جوابهای من حالا همان جوابها نبود. اصراری بر کتمان حقایق و دروغ گفتن به آنها نداشتم. نوشتم. راستش را نوشتم. همانطوری که وقایع اتفاق افتاده بودند." ص 248

در اینجا خانم کلهری نمیگه چه بلایی سر آن افرادی که ایشون با کمال میل اطلاعاتشون را داد، آمد.

   

پرسیدید نقد من بر کدام فاکتهای کتاب است.

مسئله این است که اگر مردم جمهوری اسلامی را سرنگون کرده بودند، نویسنده این کتاب جرات میکرد آنرا چاپ کند؟ و بیاید بگوید من برای رژیمی که سرنگون کردید زندانبانی کردم؟ معلوم است که نه. همانطور که بعد از سرنگونی فاشیستها در آلمان کسی نیامد کتابی در مدح چکمه رئیس اردوگاههای مرگ بنویسد. این مزخرفات همیشه برای زمانی است که دیکتاتوریها هنوز در قدرتند. این فاکت را از کتاب کلهری می آورم: "سرم را انداخته بودم پایین و به پوتین های سیاه او (یعنی حاج داود رحمانی رئیس زندان قزل حصار) و دمپایی های پلاستیکی قهوه ای خودم نگاه می کردم، دیگر از این پوتین ها نمی ترسیدم. از تصور گناهانی که مرتکب شده بودم و باعث شده بودم این پوتین ها مرا زیر لگد بگیرند از خودم خجالت می کشیدم." ص 261 یعنی اگر شکنجه می شوید تقصیر خودتان است. و نترسیدنش از آن پوتینها هم به این دلیل بود که هر دو میدانستند که کلهری دیگر در نقش زندانی مبارز در مقابل رئیس زندان نیاستاده.

 ببینید اگر بعد از این نوشته، کلهری سال2020 که بیست سال است در اروپا زندگی میکند، اینرا نقد میکرد و میگفت به چه دلیل دچار این هذیان فکری شده بود، خوب آدم طور دیگری بهش برخورد میکرد. و میشد گفت در آن زمان یعنی سی و هفت سال پیش دچار ناراحتی روحی شده بوده که بهش میگن

Stockholm syndrome

ولی چنان مینویسه که گویی همه چیز بدیهی بود و هست.  

در ص 211-212 می نویسد: "سخنرانی آقای خمینی از رادیو پخش میشد. در مورد جنگ نفتکش ها می گفت و دشمنی آمریکا و انگلیس و اخیرا فرانسه و از پیشروی رزمندگان در جبهه ها و امریکایی دانستن طرح صلح. داشتم به حرفهایش گوش می دادم، دیگر از او بدم نمی آمد." بله اینرا الانی می نویسد که رژیم بوسیله اسلحه و اعدام نمی گذارد مردم سرنگونش کنند. وقتی مردم رژیم را سرنگون کنند کسی نمی آید این حرفها را بزند. کسانی که این حرفها را زدند قائم میشن و میگن من نبودم. این حرفها برای زمانی است که نویدها را اعدام میکنند.  

منظورم این است که همه کسانی که در زمان حکومت فاشیستها پستی داشتند، بعد از سرنگونیش یا پنهان شدند و یا سعی کردند منکر جنایتهایی بشن که انجام دادند. اینکه خانم کلهری جرات میکند این کتاب را چاپ کند این است که هنوز رژیم توانسته به زور اسلحه در قدرت بماند. زمانی که هیتلر در قدرت بود، ممکن بود کسی بیاید بگوید دائی هیتلرم ساده زندگی میکرد. ولی بعد از سرنگونی فاشیستها چنین فردی حتی اگر دلش هم برای دائی هیتلرش میسوخت، جرات گفتن چنین حرفهایی را نداشت. خانم کلهری خواهر زاده سرحدی زاده است. سرحدی زاده بعد از اینکه رژیم قدرت گرفت با سپاه همکاری داشت. یکبار وقتی که ریاست شورای سرپرستی زندانها را داشت، یعنی سال 1363 به بازدید از زندان قزل حصار آمد و به بند ما هم سر زد تا زندانبانی خواهرزاده اش را ببیند. فکرش را بکنید این زمانی بود که رژیم روزانه مخالفانش را صدها صدها اعدام میکرد.

در دوران میر حسین موسوی، سرحدی زاده وزیر کار بود. کلهری در کتابش نوشته بعد از آزادیش برای مدتی میرود پیش دائیش یعنی سرحدی زاده زندگی میکند و اینکه او زندگی ساده ای داشت. اینرا به مردم بگی میخندند. چهل سال است که کسانی که در قدرتند پول مردم را خورده اند و خون مردم را تو شیشه کرده اند. و حالا که سرحدی زاده مرده، خواهر زاده اش آمده میگوید ساده زندگی میکرده. معلوم نیست پول مردم را کیا خوردند، اگر کسانی که در قدرت بودند نخوردند، پس این همه سال پول مردم کجا رفت؟ به جز بانکهای بین المللی اینها؟

 

گفتید در سطح تحلیل بعضی ها با نگاه امروزشان و برخی با نگاه دیروزشان مینویسند. باید بگم که خاطرات زندان روایت تحلیلی نیست. روایت تاریخی است. که میتوان این روایت را با دروغ همراه کرد و با قبول نکردن هیچ مسئولیتی، پشت این قائم شد که من با نگاه گذشته ام نوشتم. کلهری بعد از این همه سال در رابطه با هیچ یک از کارهایش مثل زندانبانی، اطلاعات دادن و یا مشاوره دادن به رئیس زندان ابراز پشیمانی نمیکند. چیده مان داستانش اینطور است که همه چیز اجتناب ناپذیر بوده است و او تقصیری نداشته است. و یا برای لطف به زندانیان با رئیس زندان مشورت میکرده. اتفاقا کتاب کلهری به هیچ عنوان با نگاه دوره زندانش نوشته نشده. کتاب طوری تنظیم شده که او زیر فشار، نفرتش نسبت به رژیم تبدیل به نفرت او نسبت به مبارزین و جریانات ضد رژیمی میشود. و مهمتر اینکه حالا یعنی زمانی که رژیم در عرض چهل سال گذشته اینهمه اعدام کرده، نویسنده ای که زیر فشار نیست و در خارج از کشور زندگی میکند همچنان همان تنفر را نسبت به مبارزین و جریانات ضد رژیمی دارد. اینجاست که کاملا

میشه احساس کرد انتشار این کتاب یک پروژه سیاسی برای کوبیدن مبارزین و جریانات ضد رژیمی است. آن زمان رژیم زندانیان را مجبور میکرد که برای آزادیشان از جریانات سیاسی ضد رژیمی اعلام انزجار کنند. که بخشی از زندانیان این کار را نپذیرفتند و سالها بدون هیچ حکمی در زندان ماندند و تعدادی از آنها حتی اعدام شدند. به هر حال این کتاب هم در همان راستا یعنی انزجار علیه مبارزین و جریانات سیاسی است، البته نه در زندان، بلکه در اروپا. آن هم در دورانی که مردم علنا شعار مرگ بر رژیم را داده اند، تا شاید با خواندن این کتاب درس عبرتی بگیرند. کتاب کلهری مثل موزه عبرت مهندسی شده است. همانطور که رژیم بیست سال از کمیته مشترک به نام بند 3هزار اوین، برای شکنجه زندانیان استفاده کرد و حالا موزه عبرتش کرده و میگوید فقط رژیم شاه از آن استفاده کرده است. کتاب ایشان هم به بهانه اینکه دارد علیه رژیم مینویسد، در واقع علیه مبارزین و اپوزیسیون نوشته است. میگوید اعترافی علیه خودش است ولی آنجایی که میگوید تک نویسی کرده، نمیگوید چه کسانی را لو داده و چه گزارشهایی علیه آنها نوشته است. و آن گزارشها چه بلایی سر آن انسانها آورده. و یا ایشان یکبار هم نمیگوید زندانبان بوده است و باعث شکنجه زندانیان شده است. من توی بند بودم که یکروز کلهری از دفترش بیرون آمد و گفت با حجاب باشین. ما رفتیم توی سلولها نشستیم. بعد نازلی پرتوی را برای شکنجه به بند آوردند. کلهری خواست پاهای او را بگیرد. نازلی گفت به من دست نزن. مردی که با شلاق آمده بود گفت تکان میخوری. نازلی گفت تکان نمیخورم. کلهری ایستاد و به صد ضربه شلاقی که به کمر نازلی زدند نگاه کرد. نازلی بلند شد و گفت این تنم بود که زدید. منظورش این بود که به فکر و روح من دسترسی ندارید. یک همچین روایتی ربطی به نگاه امروز و دیروز کسی ندارد، ربط به حقیقت دارد. اینها بخشی از واقعیتهای زندان هستند و باید گفته شوند و کلهری در این سناریو نقش زندانبان را بازی کرد. این وقایع در کتاب کلهری یا نیستند و یا اگر باشند به دروغ نوشته است.

 

در ابتدا توضیحی دادم در مورد زندانیانی که در دوران هیتلر در کمپها با نازیها در سطح زندانبانی همکاری میکردند. همانطور که گفتم کلهری هرگز نمیگوید زندانبان بوده. و اینکه مثل کاپوها و بقیه زندانبانان او هم اتاق خودش را داشت. در حالیکه هر پانزده نفر از ما زندانیان در یک سلول در بند بودیم و مجبور بودیم کنار هم بخوابیم. برخی از امکانات دیگر کاپوها غذای بیشتر، سیگار و نوشابه الکلی بود. کلهری در ص 253 کتابش مینویسد: "بعد از سالها، برای اولین بار چای بدون کافور، در لیوان دسته دار بلور فرانسوی، به جای شیشه مربا یا لیوان پلاستیکی می نوشیدم. چه عطری داشت، چای بدون کافور."

 بله چای با طعم زندانبانی. چایی که به ما زندانیان میدادند آنقدر کافور داشت که بو و مزه ناخوش آیندش را در لیوانهای پلاستیکی کاملا احساس میکردی.

 

خیلی از کاپوها در دورانی که زندانبان بودند و بعد از سقوط هیتلر احساس گناه میکردند. ولی شما این احساس پیشمانی و قبول مسئولیت را در کتاب هما نمیبیند. همه جا حتی وقتی خودش کار غیر انسانی ای انجام میده جریانش را مسئول می داند، نه خودش را.

کاپوهایی که زندانبان بودند در رابطه با چگونگی برخورد با زندانیان با نازیها مشورت میکردند و نظر میدادند. در واقع به راحتی می توان شباهتهایی بین کاپوهایی که زندانبان بودند و زندانبانانی مثل کلهری را دید.


مینو همتی: گفته میشود که کینه  و عداوت بین زندانیان مقاوم و شکسته  خارج از زندان٬
شکاف و عدم درک  موقعیت متفاوت این دوصفی که به زور به “دشمنان” در زندان
تبدیل شدند٬ تمام شدنی نیست! حقیقتی در این ادعا هست؟

 آیا این موضوع قابل درک است که:

 آیا میشود خواست کسی که توسط رفیق سابق ش٬ شکنجه شده به هرشکل٬ امروز  شکنجه گر گذشته را که با تلاش و فشار سیستماتیک فیزیکی و روانی مقامات زندان شکنجه گر شده بود را ببخشد یا درک کند؟


نسرین پرواز: ببینید من کینه و عداوت نمیبینم. تا زمانی که رژیم در قدرت است صف مایی که حاضر نشدیم با آن همکاری کنیم و هنوز هم با آن مبارزه میکنیم از صف آنهایی که با رژیم همکاری کردند و امروز هم از آن دل نمی کنند، جداست. مسئله درک کردن نیست. مسئله این است که هر یک از ما در کجا قرار داریم. من کاری با کسانی که شکستند ندارم. و برای آنها احترام قائلم چون شکستند ولی رژیمی نشدند. منظورم اینه که نرفتند توی جبهه رژیم تا به چهره دوست قدیمی شان پنجه بکشند. مسئله این نیست که ما زندانیانی را که زندانبان شدند، درک نمیکنیم. بعد از سرنگونی رژیم و وقتی که آنها هم مثل زندانبانان دیگر محاکمه شدند و مسئولیت کارهایی را که کردند بعهده گرفتند، آنوقت میشود در مورد درک کردن صحبت کرد. کسی مثل هما کلهری مجبور نبود زندانبان شود و فرض بگیریم مجبورش کردند، مجبور نبود کاری کند که زندانیان شکنجه شوند و این کار را میکرد. کسی مثل او را که همانطور که ما را برد پیش رئیس زندان و به دروغ گفت داشتند با بند هشت تماس میگرفتند، و حالا هم همانطور کتابش را پر از دروغ کرده، چطور باید درک کرد؟ 

بنابر همه دلایلی که توضیح دادم همه زندانبانان، گذشته از اینکه بنابر چه شرایطی این شغل را پذیرفتند در دادگاه مردمی باید محاکمه شوند. همانطور که برخی از کاپوها هم بعد از سرنگونی هیتلر محاکمه شدند.

    
مینو همتی: بهررو بعنوان کسی که از آزادی عقیده و بیان صحبت میکند٬ آیا نمی توان
خواست همه در مورد تجربه زندان بنویسند تا  همه بدانند که در زندانها چه
گذشت و با چه شیوه ها و مکانیزم های روحی و روانی و فیزیکی٬ تعداد زیادی
از جوانان زندانی را شکستند  و به زانو درآوردند و برخی از آنها بعد از
شکستن حتی اعدام شدند! برخی میدانستند که اعدام میشوند و شکستند!

در مورد برخی بنظر نمی رسد برای فرار از اعدام بوده باشد شما تحلیلتان چیست؟


نسرین پرواز: بله خیلی خوبه که همه بنویسند. و خواننده هم حق دارد نقد کند. من هم که هما کلهری زندانبانم بوده، حق دارم با مقایسه وقایع در کتاب خودم که 18 سال پیش چاپ کردم و این کتاب نشان دهم که زندانبانم دارد دروغ می گوید. میتوانستم فاکتهای بیشتری از کتاب خودم و از کتاب او بیاورم ولی نیازی نبود. کتاب کلهری برای این نیست که خواننده بفهمد چطور رژیم زندانی را زیر شکنجه میبرد تا بشکند. اینرا مردم بعد از پخش آنهمه اعترافات اجباری که بوسیله شکنجه از زندانیان گرفتند، میدانند. کتاب کلهری برای این است که بگوید اپوزیسیون هم اگر در قدرت بود همین جنایات را میکرد.

 

در مورد برخی که شکستند و اعدام شدند. آنها در فرار از اعدام نشکستند. همانطور که اشاره کردید برخی از آنها میدانستند که اعدام میشوند. من فکر میکنم در فرار از شکنجه شکستند. شکنجه بدتر از اعدام است. من وقتی زیر شکنجه بودم آرزوی مرگ داشتم.

 


مینو همتی: چرا این کتاب از جانب شما نقد میشود، توضیحاتی دادید ولی دوست دارم بیشتر توضیح بدین. آیا این نقد ها ادامه مبارزه در زندان ها است یا ادامه همان مبارزه در شرایط دیگری؟


نسرین پرواز: مسئله این است که هدف از نگارش این کتاب چیست؟ به نظر من دلایل متفاوتی در نگارش این کتاب وجود دارد. یکی اینکه در عرض چهل سال گذشته رژیم صدها هزار نفر را دستگیر و هزاران نفر را اعدام کرد و ما امروز ادبیات زندان داریم. رژیم سعی دارد با روایت خودش، این ادبیات را مخدوش کند و روایتی به نفع خودش به خوانندگان ادبیات زندان القا کند. در واقع هدف رژیم خنثی کردن ادبیات مبارزه و مقاومت در زندان است.

کتابهایی که تا کنون در مورد زندان چاپ شده اند، با اینکه عمدتا توسط کسانی نوشته شده اند که در زندان مبارز بودند ولی آنسوی خود را یعنی بریدگی را هم به نمایش گذاشتند. ولی در کتاب کلهری هیچ نشانی از مبارزین نمیبینید و اگر ببینید هدف تحقیر و تمسخر آنهاست.

جا به جا چهره ای سطحی از مبارزین به نمایش میگذارد و سعی میکند آنها را مورد تمسخر قرار دهد. مثلا در صفحه 141 میخوانیم: "یک روز عصر سیما مسئول بند آمد و اعلام کرد که همه باید بیرون برویم. نرفتیم، عده ای در راهرو قدم می زدند، بعضی که معمولا سن شان بیشتر بود و البته برنامه ها را سازمان می دادند، این جور وقت ها کمر درد را بهانه و می رفتند زیر پتوهای شان می خوابیدند که جلوی چشم حاجی و مسئول بند نباشند." ببینید چطور مبارزین را خراب میکند.

این یکی در ص 199 خیلی جالبه: "راستی تفاوت ما چه بود با فاشیست های ارتجاعی در استفاده ابزاری از آدمها؟" کمی پائینتر مینویسه: "جوابی که به خودم دادم این بود که قدرت طلبی در ذات آدمی است. قدرتی که با حضور انبوه آدمها رنگ می گرفت و جلوه گر می شد. چه در نماز جمعه و چه در راهپیمایی ها و میتینگ های ما همیشه کمیت حرف اول را میزد نه کیفیت."

این مثل این میماند که وقتی فاشیستها در آلمان داشتند مردم بیگناه را میکشتند، یکی از کاپوهای اردوگاههای مرگ می آمد میگفت مخالفان هیتلر هم مثل فاشیستها هستند و اگر قدرت داشته باشند همین جنایتها را میکنند. کلهری در واقع با نوشتن علیه اپوزیسیونی که هرگز در قدرت نبوده از رژیم دفاع میکنه.

کلهری در کتابش هر جا از جنایت های رژیم میگه بلافاصله میگه: ما چی؟ ما اگه قدرت داشتیم همین کارها را نمیکردیم؟ که در اینجا نمیشه به همه آنها بپردازم.   

به این توجه کنید که در ص 226 نوشته: "آیا سیاسیون پرچمدار آزادی، دیکتاتورهایی بی تخت و تاج نبودند؟ اگر تخت و تاج داشته باشند، چه خواهند کرد؟" 

در این برهه تاریخی که اگر تنها یک روز اسلحه های رژیم از کار بیفتند، زیر رژه مردم له خواهد شد، این کتاب رسالت تعیین و تغییر افکار عمومی را برای نجات رژیم به دوش می کشد.

دلیل دیگه ای که میگم این کتاب ادبیات رژیمی است این است که طوری نوشته شده که از ابتدای دستگیری کلهری پاسدارها را خواهر و برادر می نامد. در حالیکه زندانیان مبارز هرگز پاسدارها یا زندانبانها را خواهر و برادر صدا نمیکردند. و کلهری به این اشاره نمیکند.

و یا به این بخش توجه کنید: "تا عصر کاغذ بازی های اداری جریان دارد. ده بار اسم خودم و پدرم را و گروهک وابسته را می پرسند."( ص 116)

همانطور که میدانید، به جز رژیم کسی به جریانات سیاسی نمی گفت و نمی گوید گروهک. و واژه هایی چون: "تارهای عنکبوتی"، "برادر"، "خواهر"، "شرم"، "گروهکها"، "دیدگاههای گروهکی"، "منافقین و غیره.

 

در توجیه سرکوب مینویسد: "خودم را جای حاجی می گذاشتم که اگر رییس زندان بودم با زندانی شرور، معاند و مخالف سیاست ها و نظرات خودم چه می کردم. ..."(ص187-188)

به نمونه دیگه ای از مقایسه اپوزیسیون با رژیم و باز هم توجیه سرکوبهای رژیم در ص 201 توجه کنید: "پنداشتم لابد دوستی یا آشنایی از نزدیکان حاجی شهید یا اسیر شده که اینگونه وحشیانه به ما حمله ور شد. فکر می کردم، اگر آنها هم دوستان ما را شهید می کردند یا اسیر، و قدرت در دست ما بود، با آنها چه می کردیم؟ تلافی اش را سر مخالفان مان در نمی آوردیم؟"

اینگونه توجیه شکنجه های رژیم و مقایسه رژیم با اپوزیسیونی که در قدرت نبوده، تنها برای زدن مبارزین است و اینکه بگوید جریانات سیاسی هم مثل رژیم هستند.

در ص 203 میتوانید چپ ستیزی و اخته جلوه دادن مبارزات رهایی بخش را بخوانید. نوشته:

"ما چه؟ اگر ما هم به قدرت برسیم، مخالفان مان را ناز و نوازش می کنیم؟ این سوالی بود که مدت ها ذهنم را به خود مشغول کرده بود. چرخه خشونت و قدرت را چگونه می توان متوقف کرد؟ اصلا ممکن است و شدنی؟" این نمونه ی بارزی از کشتن امید و روحیه مبارزه از طریق زدن چپ با ایجاد سوال و اینکه بیخود تلاش نکنید، همیشه همین بوده و همین خواهد بود.

 

و اینکه پرسیدید، آیا این نقدها ادامه مبارزه در زندانها است یا ادامه همان مبارزه در شرایط دیگری، باید بگم، هر دو. ما در زندان در دو صف متفاوت بودیم و هما که در صف قدرت بود سعی در آزار و شکنجه ما داشت. همانطور که در کتابش نوشته، دوست داشت ما هم دست از مبارزه بکشیم و رژیمی شویم. ما بی تفاوت از کنار امثال او میگذشتیم. و آنطور که نوشته این باعث رنجش خاطرش شده است. انتظار داشته که علیرغم اینکه زندانبان ما بود، با او دوست باشیم. واقعا مسخره است. ما با هیچ زندانبانی سلام و علیک نداشتیم. چرا باید با او میداشتیم؟ چون یک زمانی زندانی بوده؟


مینو همتی: بعضی ها ممکن است ادعا کنند که نقد شما٬ منصفانه نیست چرا که این ها
شخصیت دیگری شده بودند؟ توضیح شما چی است؟
نسرین پرواز: بله دقیقا شخصیت دیگری شده بودند – شخصیتی از نوع رژیمی و متاسفانه این کتاب یک قدم هم از آن کلهری زندانبان فاصله نگرفته است. بیائیم کلهری را با رحیمی که وقتی ما برف بازی کردیم یکی از دوستانمان را به انفرادی فرستاد، مقایسه کنیم. چه فرقی بین هما کلهری زندانبان که باعث شکنجه زندانیان بخاطر آب بازی شد و رحیمی که یکی از دوستان ما را بخاطر برف بازی به انفرادی برد، است؟ چرا باید چون کلهری چند سال دیرتر این شغل را انتخاب کرده و یا اینکه دو سال زندانی بوده، با او برخورد متفاوتی داشت؟ اینکه فرد دیگری شده بود، کاملا درسته. مثل رحیمی شده بود. خوب چرا باید با این رحیمی بخاطر اینکه دو سال زندانی بوده رفتار دیگری نسبت به آن دیگری داشت؟ من فکر میکنم باید رفتار آدمها را ملاک قرار داد، نه اینکه یک زمانی چه کاره بوده اند و اینکه چرا این رفتار را دارند. در غیر اینصورت افراد هم قبول مسئولیت در قبال رفتارشان نخواهند کرد. 

کلهری در کتابش به همان اندازه از اپوزیسیون رژیم متنفر است که در زمان زندانبانیش بود. اینکه شخصیت دیگری شده بود، کارش را توجیه نمیکند. بخصوص اینکه امروز سی و هفت سال بعد از آن کارهایش هیچ مسئولیتی به عهده نمیگیرد. واقعیت را نمیگوید، اینکه باعث شکنجه زندانیان می شده و لااقل بگوید اشتباه کرده. یکبار هم در کتابش نمیگوید اشتباه کرده. همه جا سعی میکند ترحم خواننده را برانگیزد.

 


مینو همتی: فکر میکنید چرا، گاها  برخی در هر دو طرف این دوقطبی٬  اصل مسئله را که
مسبب زندانی شدن و تواب شدن بهترین های دوران انقلاب شده است را٬ با همان
میزان کینه و غضب نقد نمی کنند! آیا فشار روحی که شکستن رفیق سابق در
زندان بر زندانی مقاوم میآورد بیش از فشار مثلا حاج داود و لاجوردی است؟
دشمن را بهتر میتوان تحمل کرد تا خائن را؟ آیا این رابطه در ناخودآگاه
موجب برخورد شدید به رفیق شکسته نیست؟

نسرین پرواز: نه. من فکر نمیکنم کسی که با رژیم رفته بدتر از رژیم است. هر دو یکی هستند.  

ببینید این طبیعی است که کسی دوست ندارد دوست قدیمی اش به صورتش پنجه بکشد. ولی مسئله عمیقتر از این است. کسانی که در جریانات بودند و شروع به همکاری میکردند، خیلی بیشتر و بدتر از کسانی که بیرون از جنبش بودند میتوانستند ضربه بزنند. چرا که دوستان نقطه ضعف و قوت یکدیگر را میدانند و بیشتر میتوانند به هم فشار بیاورند. و این کاری بود که کسانی مثل کلهری میکردند. خودش در کتابش نوشته که در مورد برخورد با زندانیان با رئیس زندان مشورت میکرده. البته در مورد مزمون این مشورتها ننوشته.

در هر صورت منظورم این است که مثلا بازجو نمیداند که من نوعی از تنهایی وحشت دارم ولی میتوانم شکنجه فیزیکی را تحمل کنم و یا بر عکس. ولی دوست من اینها را میداند و وقتی شروع به همکاری کند، میتواند باعث فشار بسیار مضاعف روی من باشد. در واقع شکنجه مرا شدیدتر کند. چرا که حالا کسی را که از تنهایی میترسد میفرستد سلول انفرادی و آنی را که با تنهایی مشکلی ندارد ولی آستانه دردش پائین است، شکنجه فیزیکی میکند.

یک نمونه بارزتر در مورد کسانی که رژیمی شدند، آنهایی بودند که بازجوها آنها را برای شناسایی مبارزین به کارخانه ها، مدارس، خیابانها و کلا جاهایی که شلوغ بودند میبردند. چرا که در سالهای بین نیمه 57 تا 59 شرایط باز سیاسی بود و راهپیمایی و میتینگهای زیادی برگزار میشد. به یاد دارم به کوهنوردیهای صدها نفره میرفتیم و سرودهای انقلابی میخواندیم. مردم داخل و یا جلوی دانشگاهها و در بعضی چهارراه ها جمع میشدند و در مورد آزادی و حق و حقوقی که باید داشته باشند بحث میکردند. از اینرو خیلی از آدمها بدون هیچ ضرورتی یکدیگر را میشناختند. و یا حداقل چهره همدیگر را در میتنگ و یا تظاهرات دیده بودند.

خوب زندانیانی را که همکاری اطلاعاتی میکردند به خیابان و یا همانطور که گفتم به جاهای شلوغ می بردند. این زندانیان در شناسایی مبارزین به رژیم کمک میکردند. آنها ممکن بود نتوانند فرد خاصی را شناسایی کنند ولی از طرز لباس پوشیدن جوانان میتوانستند حدس بزنند که آنها سیاسی هستند. در سالهای اولیه که رژیم قدرت گرفت، لباس پوشیدن هواداران بعضی از جریانات حالت فرم داشت. وقتی از خیابان رد میشدی میتوانستی 90 درصد شرط ببندی که این یا آن فرد با این یا آن جریان کار میکنه. خوب کسی که برای همکاری آمده بود بیرون حدسیاتش را میگفت و آن فرد دستگیر میشد.  

در ضمن ما داریم از کسانی حرف میزنیم که در این سطوح با رژیم همکاری کردند و مثلا زندانبان شدند، نه در رابطه با کسانی که شکستند. چون آنها خیلی زیاد بودند و آنقدر شرافت داشتند که آزارشان به کسی در زندان نمیرسید و بیرون از زندان هم با بیکاری دست و پنجه نرم میکردند. و رژیم هم دست آنها را در کیهان هوایی بند نکرد. در صورتی که هما کلهری برای سالهای سال در کیهان هوایی کار میکرد. او با عباس سلیمی که از اعضای دفتر سیاسی سپاه بود، در کیهان هوایی کار میکرد. در کتابش مینویسد: "در زمین سلیمی بازی میکردم و نظرات او را به خود نزدیک میدیدم." ص319


مینو همتی: در انتهای این نقد و بحث٬ که مطلقا نه تنها ایرادی ندارد که صورت بگیرد
که بسیار میتواند به روشن شدن آنچه که در زندانها گذشت٬ کمک کند٬ انتظار
دارید چه بشود؟

 آیا افشا نویسنده مورد نظر است؟  یا بیان حقایق؟ خواننده این
ادبیات از این نقد ها و رفت و برگشت ها٬ باید بدنبال چه بگردد؟ با توجه
به اینکه خود شما بیش از همه واقف اید که انتقام گیری از گذشته٬ برای برخی از  زندانیان مقاوم  که از تعرضات شکسته شدگان آسیب های جدی جسمی و روحی و روانی خورده اند٬ درضمیر ناخودآگاهشان عمل میکند..

 

نسرین پرواز: ببینید حقیقت باید مشخص شود. امثال من که زندانی زندانبانانی چون کلهری بودیم نباید سکوت کنیم. وگرنه مردم چطور میتوانند حقیقت را دریابند؟ مردم کتاب کلهری را میخوانند و ممکن است باور کنند. این وظیفه امثال من است که واقعیت را بگوئیم.  

من به هیچ عنوان دنبال انتقام گیری نیستم. مخالف اعدام و شکنجه هستم. حاضر نیستم رای به شکنجه آنهایی بدهم که مرا شکنجه کردند. ولی فکر میکنم حقیقت باید روشن شود. در فردای سرنگونی رژیم، افراد بیشتری که امروز بخاطر اینکه در ایران هستند و یا به هر دلیل نمیتوانند چیزی بگویند، در مورد همه کسانی که با رژیم همکاری کردند سخن خواهند گفت و کلهری هم باید پاسخگو باشد. حداقل باید بگوید آن تک نویسی ها را علیه چه کسانی انجام داد. و چه نوشت. باید در دادگاه مردمی حضور پیدا کند و مسئولیت کارهایی را که در کتابش به عهده نگرفته بعهده بگیرد.  

تازه بعد از سرنگونی رژیم کتابهای زیادی در مورد جنایات رژیم چاپ خواهد شد و اسامی کسانی نیز که به اشکال متفاوت با رژیم همکاری کردند رو خواهد شد. همه این افراد، از جمله زندانبان هم باید پاسخگوی کارهایی که امروز دارند انجام میدهند باشند. 

کتاب کلهری سندی است که به روشنی نشان میدهد، او آگاهانه انتخاب کرد که به عنوان یک زندانبان با سپاه پاسداران همکاری کند. این کتاب نه یک زندگی نامه، نه خاطرات یک زندانی و در ادبیات زندان، که یک پروژه سیاسی- عقیدتی- تبلیغاتی است که هما مسئولیت انجامش را بر عهده گرفته است.


ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره هشتاد ونه منتشر شد

http://rahaizanorg.blogspot.com/2021/01/rahaizan-shomareh-89.html

   



 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر