...
در هرکجای زندگی که ایستادم همیشه به دنبال شروعی بودم که بیرون از جایی
که ایستادم باشد،به دور از تمام آنهایی که می شناسمشان... دلم می خواست مثل یک ناشناس
آن طرف مرزهای ممنوعه باشم...یک جایی از زندگی را روبروی تندیس رهایی بایستم...دست
سکوت را از دهانم بردارم و دردهایم را یک جایی فریاد کنم...یک جایی که کمی مرا گوش
دهند... فوق فوقش اگر همه چیز مثل همیشه بر خلاف آرزوهایم شد ،لااقل دلم را خوش این
کنم که سکوت را به چند زبان زنده دنیا یاد گرفته ام...
فالاچی باشی و اسیر حس عصیان فروغ شوی و یا نه فروغ باشی واز فراق کودکی
بگویی که زاده شد، اما هرگز ابهام و یأس نگذاشت تا خوب لمسش کند...
آری، باور کن فرقی نمی کند ،چه آن طرف مرزهای ممنوعه باشی و دلت خوش مجسمه
آزادی باشد و یا تو این خاک باشی و هرروز آزادی را بعد از ظهر ها موقع رفتن به خانه
ببینی که چقدر ترافیک است
فالاچی ،فروغ ،من یا تو فرقی نمی کند دچار حس مبهم زنانگی که شویم خود
را دلبسته چیزهایی خواهیم کرد که حداقل لحظه ای ما را به زندگی برگرداند...
همه ما لبریزیم از دردهایی که هیچ کس از پس تعبیرش بر نمی آید...
#بهاره_شرفی
هشت مارس بر زنان آزاده جهان مبارک باد
پ ن:دستان حمایتتان
را از روی شانه های هم بر ندارید.
پ ن۱:در این بین زنانی هم هستن که نمیدانند لای این تقویم ها یک روز به نامشان ثبت
شده است...
ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره پنجاه و چهارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر