تا دست سکوت را از
دهانت برداری همه هجوم می آورند و تو را به ارابه مرگ میبندند
کاش تو در شوره زار سراب این تنهایی، دل به ناقوس بی رحم مرگ ندهی و مصون
بداری لبخندت را، اندیشه ات را از نامردانی که زبانشان از انسانیت کوتاه است و دستشان
به بی عدالتی دراز
آری حق تو زنده به گوری نیست
پرستوها را که زنجیر نمی کنند
این همه بی عدالتی به قد انکار چه کسی میرسد؟
و نور چشمانت را
میدانم که در گرو
ندیدن همسر و فرزندت از تو میگیرند
و تو که در آن سلول کوچک تنگ و تاریک زجه هایت را کسی نشنید باید یک روزنه
امید و نور در چشمانت سر باز کند... به وفای همسرت بیاندیش... به لبخند دخترکت گیسو
شرمنده این نباش که همسر و خانواده اش ایران را آن جور که تو در ذهن داشتی
ندیده اند... آن روزگاران طلایی تمام شده است
ما هم سالهاست دلمان میخواهد ایران را جور دیگری ببینیماما مایی که به
پای تعلقاتمان روزهای ناب زندگیمان را بخشیدیم مایی که شهرمان را جولانگاه سیاست مردانی کردیم که به وفا و مهر
و صلح و احترام ذره ای پایبند نبودند و نیستند
ما هم شرمنده ایم
شرمنده کسانی که در ویرانه وطن هنوز دلبستگی هایشان را به روزنه ای از
امید گره زده اندو هر روز آرزوهایشان را در دل یک حسرت جا میگذارند
از تو چه پنهان #نازنین_زاغری
من هم گاهی که درد های خانه ام را میبینم و میشنوم شرمنده میشوم که کنارشان
نیستم... وجدانم به درد می آید کنار ایرانم نیستم... صد بار از خود پرسیده ام برای
چه اینجا هستم
من میترسم از این که فرزندانمان را تاراج ببرند... من میترسم از این که
آنها را هم به عبرت بگیرند
بیا تو هم بغض های سر بسته ات را
لبخند بزن به باورهای سیاهشان
تو می درخشی بسان
مرواریدی که اسیر دست صیاد است
حق تو زنده به گوری نیست
دل بده به صدای کودکت به وفای مهر همسرت... به عطر شب بوهایی که تو را
چشم به راهند
تو سبز خواهی شد
بعد این پاییز
بعد این زمستان
تو بر میگردی به شهری که دوست میداشتی
من هم امیدوارم روزی برگردم به شهری که دوست داشتم
بهار می آید ...بهار می آید و شکوفه آزادی بر نهال باغچه عشقتان جوانه
خواهد زد...
ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره پنجاه و پنجم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر