۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

گزارشی از بیمارستان اکبر آبادی - ندای زنان ایران


وارد بیمارستان اکبرآبادی که می‌شوی، شلوغی و انتظار آدم‌هایی که می‌خواهند کودک تازه‌متولدشده‌شان را تحویل بگیرند، بیشتر از همه‌چیز به چشم می‌آید. همه صندلی‌های انتظار پر است. جلوی پذیرش ایستاده‌ام و منتظرم نوبتم شود. زن از پشت شیشه نگاهم می‌کند و در میان ازدحام آدم‌ها کارم را می‌پرسد.

خیلی جدی می‌گویم: «من اچ‌آی‌وی مثبت هستم. می‌خواهم بدانم برای زایمان پذیرشم می‌کنید یا نه». چهره مسئول پذیرش تغییر نمی‌کند. اما آدم‌ها آرام‌آرام از کنارم پراکنده می‌شوند.
زن متصدی پذیرش می‌گوید: «هفته چندم بارداری هستید؟» بعد از کمی مکث می‌گویم: چهارماهه‌ام. صدای پچ‌پچه‌ها و استغفرالله‌های مداوم را می‌شنوم. زن می‌گوید: «بچه از ازدواج شرعیه؟»
شناسنامه‌ام را روی میز می‌گذارم و فرم را می‌گیرم.
نامم را می‌نویسم و برای روز چهارشنبه هفته آینده، وقت معاینه می‌گذارد و بعد می‌گوید: «خیلی دیر اومدی‌ها. ماه چهارمه...، شاید دیر شده باشه».
درمانگاه خیریه سیدالشهدا دومین جایی است که سر زده‌ام. جلوی میز پذیرش ایستاده‌ام و منتظرم تا منشی کمی سرش خلوت شود و جوابم را بدهد. سرش را بالا می‌کند و بی‌خیال می‌گوید: امرتون؟ برایش تعریف می‌کنم اچ‌آی‌وی مثبت هستم و می‌خواهم برای کشیدن دندان عقل پذیرش شوم. حالا زن جدی‌تر نگاهم می‌کند و می‌پرسد از چه راهی مثبت شده‌ام.
می‌گویم: فرقی می‌کنه خانم؟ یعنی من اگر معتاد باشم، یا از همسرم گرفته باشم، یا...، در پذیرش شما فرقی می‌کنه؟ منشی راهنمایی‌ام می‌کند تا با داخلی دفتر مدیریت درمانگاه تماس بگیرم. به دفتر مدیریت زنگ می‌زنم و آنها خیلی محترمانه از پذیرشم سرباز می‌زنند.
مدیر دفتر آقای رئیس می‌گوید: «ما امکان پذیرش شما را نداریم. یعنی دستگاه‌های پیشرفته نداریم که بتوانیم بیماران با ریسک بالا را پذیرش کنیم. شما اگر زحمت بکشید و به بیمارستان امام‌خمینی بروید، آنها به شما کمک خواهند کرد».
اصرار می‌کنم و می‌گویم: «من اصلا وظیفه ندارم به شما بگویم که اچ‌آی‌وی مثبت هستم. شما موظفید که هر بیماری را پذیرش کنید و با این پیش‌فرض که همه مثبت هستند، بعد از هر بار استفاده و ویزیت بیمار، یونیت‌ها را ضدعفونی کنید. این کار هم نیاز به تجهیزات خاصی ندارد...».
منشی اما تأکید می‌کند که متأسف است و من را به بیمارستان امام خمینی ارجاع می‌دهد... .
خیابان جمالزاده، تقاطع خیابان نصرت و فرصت، یکی از کلینیک‌های نیمه‌خصوصی دندان‌پزشکی قرار دارد. از پله‌ها بالا می‌روم و می‌گویم که می‌خواهم برای کشیدن دندان عقل توسط فلان دکتر خاص، ویزیت شوم، اما اچ‌آی‌وی مثبت هستم. منشی فرمی را روبه‌رویم قرار می‌دهد تا پر کنم و اطلاعاتم را بنویسم. فرم را پر کرده‌ام و منتظرم تا آن را تحویل بگیرند.
بعد از یک‌ربع، منشی می‌گوید اینجا مشکلی با پذیرش من ندارند، اما پزشکان از ویزیت من امتناع می‌کنند و به دلیل استرسی که دارند! ممکن است خدمات لازم به من ارائه نشود. به منشی توضیح می‌دهم که صرف کشیدن یک دندان، هیچ‌کس را به اچ‌آی‌وی دچار نمی‌کند.
منشی شرمنده است و آرام توی گوشم می‌گوید: «شما برو فردا بیا و نگو هم اچ‌آی‌وی داری. من خودم پذیرشت می‌کنم...».
مطب پزشک زنان در خیابان ستارخان تهران خلوت خلوت است. از منشی برای چکاپ کلی، وقت می‌خواهم و منشی پس از گرفتن ویزیت، نامم را در دفتر ثبت می‌کند. ٤٠ هزار تومان ویزیت را پرداخت می‌کنم و می‌گویم: «البته به خانم دکتر بفرمایید من اچ‌آی‌وی دارم. حتما به فکر ضدعفونی‌کردن وسایلشان باشند...»
منشی خودش را جمع و با تردید نگاهم می‌کند. بعد هم بدون اینکه شک‌برانگیز باشد سرش را پایین می‌اندازد و به داخل اتاق دکتر می‌رود.
بعد از چند دقیقه همان‌طور که انتظار داشتم از ویزیتم سر باز زده می‌شود. دلیل هم ساده است: خانم دکتر سردرد دارند و هیچ بیماری را ویزیت نمی‌کنند. درمانگاه مرکزی فرهنگیان در خیابان امام‌خميني قرار دارد.
همان بهانه کشیدن دندان عقل را با ذکر این نکته که اچ‌آی‌وی مثبت هستم، به منشی یادآوری می‌کنم. منشی نامم را در فهرست وارد می‌کند و بدون هیچ سؤالی وقت ١١ آذر را برایم ثبت می‌کند. درست یک روز پس از روز جهانی ایدز... .
بیمارستان کسری درست روبه‌روی روزنامه قرار دارد. وارد می‌شوم و جلوی میز پذیرش می‌ایستم. می‌گویم باردار هستم و در هفته چهارم بارداری قرار دارم و می‌خواهم زایمانم در این بیمارستان انجام شود.
پاسخ کاملا روشن‌کننده است: در ابتدا باید به عنوان بیمار یکی از پزشکان سهام‌دار بیمارستان کسری ویزیت شوم و در صورت تأیید ایشان، بیمارستان کسری من را پذیرش خواهد کرد...
اینها روایت یک خبرنگار از یک روز با اچ‌آی‌وی مثبت بود. اما قصه این آدم‌ها بسیار متفاوت‌تر از همه ماست. مهین ٣٤ ساله است و به‌تازگی دومین فرزندش را به دنیا آورده. مهین از همسرش مبتلا شده و شرایط زندگی خوبی ندارد.
او ماجرای به‌دنیا‌آوردن پسر چهارماهه‌اش، میلاد، را این‌گونه تعریف می‌کند: «من پسر اولم هفت‌ساله است و خدا را شکر، سالم. درباره بچه دومم اما مشکلات زیادی داشتم و تحت نظر هیچ پزشکی هم نبودم. فقط می‌دانستم چون مثبت هستم، بچه باید حتما با سزارین به دنیا بیاید که احتمال انتقال بیماری به او کم شود.
درد زایمان که شروع شده بود، به یکی از زایشگاه‌های جنوب تهران رفتم و وقتی فهمیدند مثبت هستم، اصلا پذیرشم نکردند. با آن درد شدید زایمان، به بیمارستان دیگری رفتم. آنجا هم پذیرشم نکردند. حالم خیلی بد بود و درد داشتم و می‌ترسیدم بچه به دنیا بیاید. همان‌جا وسط بیمارستان نشستم و شروع کردم به هوارکشیدن. گفتم از دستتان شکایت می‌کنم. آنها اما توجهی نداشتند. بالاخره وقتی دیدند به هیچ عنوان از بیمارستان خارج نمی‌شوم، با توهین و نفرین پذیرشم کردند...».
مهین بغض کرده است و ادامه می‌دهد: «در این مدتی که منتظر بودم، چند بار نیاز به دستشویی‌رفتن داشتم و پرستار می‌گفت حتی حق نداری وارد دستشویی ما شوی و من را از دستشویی بیرون کرد. اتاقم را از بیماران دیگر جدا کردند و هیچ بهیاری هم بالای سرم نبود. یادم می‌آید وقتی می‌خواستند در اتاق را باز کنند، دستگیره را با دستمال پاک می‌کردند، در اتاق ماسک می‌زدند و بچه‌ام را هم قبول نمی‌کردند که بغل کنند و برایم بیاورند. مادرم به عنوان همراه در بیمارستان کنارم بود و شما نمی‌دانید چقدر توهین تحمل کرد. چقدر تحقیر شدم...، من اینها را از عوام انتظار داشتم، اما از کادر پزشکی نه».
انگ و ترس و ساختن یک تصویر غیرواقعی از بیماری ایدز از سوی افراد و نهادهای مختلف به‌ویژه رسانه‌ها موجب شده مبتلایان به ایدز علاوه بر داشتن رنج بیماری، دچار انواع صدمات اجتماعی، فرهنگی و معنوی شوند که این مسئله درد آنان را نسبت به بیماران دیگر دوچندان کرده است.

هرچند به گفته مسئولان، مراکز درمانی موظف به پذیرش بیماران اچ‌آی‌وی مثبت هستند، اما بسیاری از این مراکز از پذیرش آنها سرباز می‌زنند. درحالی‌که مراکز درمانی موظف هستند هر بیماری را مثبت فرض کرده و بعد از هر ویزیت بیمار، تمامی وسایل خود را ضدعفونی کنند.


"برگرفته از گزارشی در روزنامه ی شرق در سایت بهار نیوز"


ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره چهل و یکم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر