۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

خانه ات را باد برد - هیلا صادقی


تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موي مني !؟
 
مسخِ افيونيِ افسانه ي اصحابِ كدامين غاري ؟
 
در كدامين خوابي ؟
 
خواب در چشمِ تو ويرانيِ صد طايفه است
 
تشتِ رسواييِ دزدانِ امارت افتاد 
تو نگهدار ، هنوزم دو سرِ شالِ مرا 
...
پشتِ اين پرده ي پوسيده ، تو در خوابي و من 
با همين زلفكِ ممنوعه ي خود 
نردباني به بلنداي سحر ميبافم 
تا برآرم خورشيد
و تو در خوابي و آب
از سرت مي گذرد
... 
و نديدي هرگز 
توي جنگل ، كاج را 
شب به شب ، جاي سپيدار زدند 
و نبودند پلنگان، وقتي 
كه دماوندِ اساطيري را 
از كمر، دار زدند 
و به هر دانه برنجي كه به رنج 
بر سرِ سفره ي ما آمده بود 
توي شاليزاران 
آهن و آجر و ديوار زدند 
... 
و تو در خوابي و آب 
تشنه ي هامون شد 
خونِ زاينده بريد 
و نفس هاي شبِ شرجيِ هور 
زير گِل ، مدفون شد 
... 
خانه ات را باد برد 
تشتِ رسوايي و غارت افتاد 
تو نگهدار به چنگت ، شبِ گيسوي مرا 
تا مبادا شبِ قحطي زده ي سفره ي ما 
مشتِ خالي ترا باز كند 
تا مبادا كه ببينند همه خوي ترا
موي مرا
من حجابم 
نه حجابِ تنِ آزاده ي خود 
من حجابِ تنِ يغما زده و خوابِ توام 
پشتِ اين پرده ي پوسيده تو در خوابي و من 
با همين زلفكِ ممنوعه ي خود 
نردباني به بلنداي سحر ميبافم 
تا برآرم خورشيد

هیلا صدیقی


ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره چهل و یکم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر