۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۰, جمعه

نقش جغرافیا در شکل گیری تفکر مذهبی - امین قضایی



از صفحه کانون آگنوستیک ها و بی خدایان 

به قول بسیاری از متفکرین مدرن از جمله فردریش شیلر، ماکس وبر و هوکهایمر ما در جهانی افسون زدایی شده (disenchantment) زندگی می کنیم. به عبارت دیگر، بسیاری از راز و رموز جهان اطراف ما بواسطه علم و اکتشافات، برملا شده است. ما به راز جایگاه زمین در کیهان دست یافته ایم و نقشه تمامی کره زمین را در دست داریم (البته همچنان ناشناخته ها وجود دارند). جای تردید نیست که در گذشته چنین نبوده است و به همین خاطر انسان اعصار قدیم تنها منطقه محدودی را می شناخت که در میان سرزمین های ناشناخته و دریاهای بی کران محصور شده بود.
شما به سادگی می توانید خود را در جایگاه چنین فردی تصور کنید. برای وی هیچ معلوم نیست که در آنسوی کوه ها و دریاها، چه موجودات و انسانها و عجایبی نهفته است. پس انسانها به سادگی می توانستند تخیلات و رویاهای خود را به این سرزمین های ناشناخته فرافکنی کنند. رویا و تخیلات ایشان می توانست جایگاهی فیزیکی و واقعی داشته باشد یعنی جایی در ماورا بحر و سرزمین های دوردست.
به همین ترتیب، معدود افرادی که به سفرهای دور می رفتند، افرادی حکیم و فرزانه تصور می شدند زیرا ایشان چیزهایی را به چشم خود دیده بودند که کسی ندیده بود و البته جای شک نیست که ایشان می توانستند به داستان ها و ماجراجویی خود رنگ و لعاب هم بدهند تا شنونده از آن لذت ببرد. منشا بسیاری از اساطیر می تواند همین خیال پردازی های جذاب مسافرین باشد.
اسطوره قاره گمشده آتلانتیس دقیقا با همین مکانیزم و ارتباط جغرافیا و تخیل، شکل گرفته است. در مکالمه تیمائوس از افلاطون، کریتیاس نقل می کند که سولون (یکی از هفت حکیم یونان و بنیان گذار قانون آتن) به مصر رفته و از زبان مصریان، گذشته گم شده و فراموش شده یونانیان را می شنود. به گفته مصریان، در زمان گذشته نیاکان یونانی واجد تمدنی بودند که به زیر آب رفته و اکنون فراموش شده است و به همین خاطر تمدن یونانی در مقایسه با تمدن مصر جوان جلوه می کند. پس به این ترتیب، یونانیان اساطیر و گذشته خود را باید از زبان مردمی در سرزمین دور بشنوند و کسی که این داستان را نقل می کند، به همین خاطر فرد حکیمی دانسته می شود. راز و رموز گذشته را باید در سرزمین دور جست. به این ترتیب، زمان گذشته، در مکان گذشته کشف می شود.
جاناتان سویفت طنز پرداز ایرلندی نیز به همین ترتیب، ساده باوری مردم زمان خود را که هرچیزی که از سرزمین های دور نقل می شد را باور می کردند، با داستان طعنه آمیز سفرهای گالیور به تمسخر گرفته است. پس حتی در قرن هفدهم زمانی که اکتشافات ناشی از دریانوردی به سرعت به گوش اروپائیان می رسید، همراه با این واقعیات، تخیلات نیز همراه می شد و این دست مایه تمسخر سویفت قرار گرفته است. سویفت کتاب خود را طوری نوشت که مردم تصور کنند براستی این سفرنامه یک نفر به نام گالیور است. بسیاری از خوانندگان این تخیلات مضحک را باور کردند. در قاره تازه کشف شده آمریکا نیز مردم سالها به دنبال کشف شهر طلایی الدورادو بودند. تخیلات همیشه به مکان های دور و هنوز کشف نشده منتقل می شود.
ما انسانهای امروزی (اگرچه نه همه ما) تخیلات و رویاهای خود را در ادبیات و سینما منعکس می کنیم و نه در نظریات علمی و مستندات تاریخی. اما در گذشته چنین نبود، واقعیت به همراه تخیل، از سرزمین های دور می آمد.
یکی از مکان های ناشناخته مسلما آسمان بود. به همین ترتیب، آسمان جایگاه مناسبی بود برای تصور موجودات جاودانه یا نیاکان. هنوز مردم مذهبی تصور می کنند که روح هر کسی بعد از مرگ به آسمان می رود. با این حال، برای یونانیان روح هم به زیرزمین می رفت و هم به سرزمین دوردستی که اشباح در آن به سر می بردند. این تناقض را افراد مذهبی و خرافاتی همچنان حفظ کرده اند و تصور می کنند که ارواح هم در زمین سرگردان هستند و هم بعد از مرگ به آسمان می روند. هم در قبر فشار تحمل می کنند و هم روح شان در جهان برزخ است. مصریان باستان به این دوگانگی نیز اعتقاد داشته و معقتد بودند بخشی از روح انسان به نام «کا» همراه با بدن در قبر می ماند و این بخش حتی نیازهای جسمانی دارد. پس فراعنه معمولا با غذا و اشیا و وسایلش دفن می شدند.
پس دوگانه های جغرافیایی مانند دور/ نزدیک، بالا/ پایین، نقش مهمی در شکل گیری باورهای اسطوره ای و مذهبی ایفا می کند. سرزمین های دور و ناشناخته هم منبع شناخت بود و هم منبع رویا و تخیل. شناخت با مسافرت هم ارز بود و این در عبارت «سیر آفاق و انفاس» مشهود است. کسی که به سرزمین های دور می رود، با خود پاسخ بسیاری از رازها را نیز می آورد.


در قرآن، تصور می شود که آسمان مانند سقفی است و خدا بر روی این سقف (یعنی عرش) نشسته است و این تصور را ما در داستان معراج محمد نیز می بینیم. جالب اینجاست که وی هم به مکان دور یعنی بیت المقدس می رود و هم به آسمان. پس این دوگانگی فوق الذکر در مورد اساطیر یونانی را در اسطوره معراج محمد هم شاهدیم. اما امروزه هیچ نقطه ای از کره زمین و هیچ نقطه ای از کیهان نیست که یک فرد مذهبی بتواند ادعا کند که خدا یا ارواح در آنجا مقام دارند. به این ترتیب، مذهبیون مجبور اند مدعی شوند که اصولا جایگاه خدا و ارواح جایگاهی غیرمادی است و کلا در این جهان (یعنی کل کیهان) وجود ندارند. اما این تصوری جدید است و مذهبیون گذشته یک مکان کاملا فیزیکی برای خدا و ارواح قائل بودند. جای تعجب نیست که مذهبیون امروزی، متون گذشته را طوری تفسیر کنند که این تصور فیزیکی و جغرافیایی لاپوشانی شود.
به این ترتیب، رفته رفته تصور وجود خدا به عنوان موجود فارغ از زمان و مکان بوجود آمد. اولین بار (اگر اشتباه نکنم)، سنت آگوستین بود که خدا را موجودی فارغ از زمان معرفی می کند و رابطه وی با زمان، مثل نویسنده ای است که داستانی را می خواند (البته اصالتا ایده جهان خارج از مکان و زمان به افلاطون تعلق دارد).
با اینکه مذهبیون از این نظر توانسته اند خرافات خود را با شرایط موجود وفق داده اند و وانمود می کنند که مذهبیون گذشته (مانند محمد پیامبر) هم این تصور را از خدا داشته اند، اما آثار آن همچنان در گفتار و رفتارشان معلوم است. آنها هنوز برای دعا به آسمان خیره می شوند، برای خدا و مقدسین خود به مکان های مشخص (قبله و حرم) سفر می کنند. کسی که به زیارت مرقد رضا در مشهد یا کربلا می رود را نمی توانید قانع کنید که این سفر وی با عقیده اش مبنی بر اینکه ارواح و خدا در جهان خارج از مکان جای دارند، در تناقض است. آنها همچنان رنج سفر زیارت را به جان می خرند اما وقتی ازشان بپرسی که آیا خدا در کعبه است یا روح امام رضا بر فراز آرامگاهش معلق است، به آن پاسخ منفی خواهند داد. رفتار ایشان با عقیده توجیهی آنان در تضاد است و البته این نشانه ای است بر اینکه مذهبیون گذشته پیش از افسون زدایی از جهان، به یک مکان فیزیکی برای خدا و ارواح قائل بودند. آنها البته اینرا نخواهند پذیرفت، اما رفتارشان مانند دم خروس بیرون می زند.


ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره چهل و پنجم







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر