۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۰, جمعه

* نزن ...بچه را می کشی...* "مینا اسدی"


و من زدم.
روی هفت تپه ایستاده بودم
وزمین
زیرپایم خالی بود.
بچه گفت: نان
ومن زدم.
زنم گفت:
نزن ، بچه را می کشی.
آسمان
نه ستاره داشت
و نه ماه
رویای من
رویای یک شب آرام بود
و خوابی بی تشویش
حتا بر بالشی از سنگ.
روی بشکه های نفت ایستاده بودم
و زمین زیر پایم خالی بود.
بچه گفت :
کفش
و من زدم
بچه گفت:
کلاه
و من زدم.
روی کوهی از طلا ایستاده بودم
و زمین ، زیر پایم خالی بود.
کارفرما گفت:
فردا
صاحبخانه گفت:
همین حالا
ومرا زیر مشت و لگد گرفت.
بچه گفت:
بابا
و من زدم
زنم گفت : نزن
بچه را می کشی.



ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره چهل و پنجم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر