۱۳۹۵ آبان ۲۳, یکشنبه

دردم می آید - شعری از ویدا رشیدی


با دست هایی که دیگر دلخوش به النگوهایی نیست 
که زرق و برقش شخصیتم باشد!
من زنم! به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو ... میدانی؟ درد آ ور است من آ زاد نباشم تا تو به گناه نیفتی ...
قوس های بدنم به چشمهایت بیشتر از افکارم می آ ید ... تاسف بار است! باید لباسهایم را با میزان ایمان تو تنظیم کنم!
دردم می آ ید ژست روشفکریت تنها برای دختران غریبهاست!
به خواهرو مادرت که میرسی قیصر میشوی ... دردم می آید در تخت خواب با تمام عقایدم موافقی و
صبح ها از دنده ی دیگری از خواب بلند میشوی، تمام حرفهایت عوض میشود!
دردم می آید نمی فهمی !
من محتاج درک نیستم،
دردم می آید خر فرض شوم ... می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری!
وهربار که آزادیم را محدود میکنی، میگویی من به تو اطمینان دارم، اجتماع خراب است!
نسل تو هم که اصلا مسئول خرابی هایش نبود!
میدانی! دلم برای مادرهایمان میگیرد!
بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده ... خیانت نمیکردند! نه برای اینکه از زندگی راضی بودند! نه! خیانت هم شهامت میخواست ... نسل تو از مادرهایمان همه چیز را گرفت و جایش النگو داد! 
مادرم از خدا میترسید
، از لقمه ی حرام میترسید،
از همه چیز میترسید! ... تو هم خوب میدانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است ..
دردم می آید! این راهم بخوانی میگویی اغراق است!
ببینم آنجا هم به اندازه ی درون خانه غیرت داری؟
دردم می آید که به قول شما تمام زنهای اطرافتان خرابند،
و آنهایی هم که نیستند، فامیلهای خودتانند ... دردم می آید.. از این همه بی کسی دردم می آید ...! بدان من زنم نامم مقدس است 



ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره پنجاهم







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر