۱۳۹۵ آبان ۲۳, یکشنبه

شعری از دریا منوچهری

"بمان
بی حضورت گرمترین نقطه جهان سرد است
بمان
موهای مرده ام 
آغشته شده اند به بوی شکوفه های انگشتانت
سکوت به وحشتم می اندازد
بگوتا از طلوع خورشید دهان کوچکت گرم شوم 
کر شوم و هیچ ناقوسی نجوایت را نبرد
بمان که در پاییز پاهایت 
با پاهایی ناموزون گام بردارم
آسودگی را حوالی ابروانت جا داده ای
از چین چشمانت بالا می روم 
بی واهمه افتادن 
چرا شاعر نشوم
شاعر زبانت
شاعر عریانی روحت
شاعر اشک های دلتنگیت
شاعر تمام کلماتی کە در تو جریان دارد
تمام رنگ هایی که در تو معنا دارند 
شاعر می شوم به حرمت وجودت
که چون ابدیتی بی پایان در من جاریست
با عشق و احترام خالصانه برای کسی که بی نهایت دوستش دارم.
هـــــــــــــــــــــ...




ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره پنجاهم





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر