۱۳۹۶ مرداد ۱۶, دوشنبه

خواص بی بصیرت با بصیرت شدند، و باز همان بازی تکراری...! - پیام گلرخ ابراهیمی ایرایی از زندان بند زنان اوین


نزدیک به چهار دهه از برافراشته شدن پرچم حاکمیت اسلامی می‌گذرد. پس از اتمام دوره‌ی ریاست جمهوری رفسنجانی، سیاست خارجی کشور در بدترین شرایط ممکن قرار داشت و برای نجات نظام از سراشیبی سقوط چاره‌ای جز ظهور خاتمی و شعار گفت‌وگوی تمدن‌ها نبود. خاتمی آمد با اصلاحاتی که هیچ مانیفست مشخصی برای اصلاح نداشت.
 هیچ‌گاه مشخصاً اعلام نشد او آمده است برای اصلاح چه چیز و بر کدام روش عمل خواهد کرد! هیاهوی انتخاباتی و تصور اصلاحات فضای جامعه را ملتهب نمود و سرانجام اصلاحات پیروز میدان شد. یک سال پس از روی کار آمدن وی ماجرای کوی دانشگاه به وقوع پیوست. دانشجویان زیادی سلاخی شدند، راهی زندان و بعضی ناگزیر به ترک وطن شدند. تعدادی نیز سر به نیست و مفقود گردیده و تابه‌حال نشانی از آنان به‌دست نیامده است.
خانواده‌ی سعید زینالی از مفقودشدگان درگیری‌های کوی دانشگاه، هم چنان پس از ۱۸۸ سال به دنبال نشانی از فرزندشان با سکوت تا تهدید و وعده‌های بی‌سرانجام مسئولین مواجه هستند. از دیگر دستاوردهای دوره‌ی هشت ساله‌ی اصلاحات، قتل‌های زنجیره‌ای بوده است که تعداد زیادی از نویسندگان، اهالی ادب و سیاست کشورمان را با فجیع‌ترین شکل ممکن از میان برداشت.
 از مقایسه‌ی هشت ساله‌ی روی کار بودن اصلاح‌طلبان با دوره‌های پیشین به این نتیجه می‌رسیم که در سیاست‌های کلی کشور تغییری ایجاد نشده است. اگر دوران پیشین با انقلاب فرهنگی، کشتار دهه‌ی شصت و اعدام‌های سال ۶۷ شناخته می‌شوند، اگر بالا رفتن عده‌ای از دیوار سفارت که در آن روزها عملی فرهنگی و ارزشی قلمداد می‌شده! و منجر به تحریم‌هایی گشته که با ذره ذره‌ی وجودمان آن را زندگی کرده‌ایم، دوره‌ی اصلاحات خاتمی نیز ارمغانی به جز کشتار و قلع و قمع دانشجویان و ادبای کشور نداشته است. دوره‌ی هشت ساله‌ی خاتمی ختم به روی کار آمدن پدیده‌ای به نام احمدی‌نژاد شد. در زمان ریاست جمهوری وی که رایحه‌ی خوش خدمتش هنوز شامه نواز است، فاجعه‌ی ۸۸ به همت نزاع اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان بر سر قدرت به وقوع پیوست و باز هم قربانیان این رقابت مردمی بودند که شاید اگر حافظه‌ی تاریخی قوی‌تری می‌داشتند، این‌گونه سلاخی و قربانی نمی‌شدند؛ همان‌هایی که در سال ۷۸ دانشجویان را تجمیع نموده و به سمت پاستور حرکت دادند (امثال محمدرضا خاتمی، تاج‌زاده و…) اینبار نیز فضای جامعه را ملتهب نمودند و پس از ورود مردم به خیابان ها به محض رادیکال شدن شعارها از نگاه آنان و جدا شدن خواسته‌های جمعی از خواسته‌ی خودشان که همانا مسند قدرت بود، نهایتا در عاشورای ۸۸ کاملا به مردم پشت کردند و مردم را با اعدام‌ها و احکام سنگین تنها گذاشتند. در زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد مسبب تمام بدبختی‌ها و مشکلات جامعه شخص رییس جمهور و نهاد اجرایی کشور بود و حال با روی کار آمدن روحانی به هر بهانه‌ای نهاد ریاست جمهوری را مبرا از مشکلات نموده‌اند! خاتمی در پایان دوران ریاست جمهوری‌اش خود را یک تدارکاتچی دانسته و از زیر بار کوتاهی‌هایی که داشته، به راحتی شانه خالی نمود و حال نیز با بنفش‌های همیشه مچکر نیز با نمی‌شودها و نمی توان‌ها همه‌ی سوال‌ها را بی‌جواب می‌گذارند.
 به راستی تفاوت این دو دسته که سعی دارند خود را به‌عنوان دو حزب به توده‌ی جامعه بقبولانند چیست؟! مگر جز این است که در تمام دوره‌ها بازداشت، احکام سنگین و بی ادله، دادگاه‌های فرمایشی و چند دقیقه‌ای، اعدام و فساد مالی و فقر و فحشا و کودک‌آزاری و تجاوز و آتش سوزی در مدارس و بی‌هویتی پاسپورت ایرانی و وعده‌های پوشالین و بی‌سرانجام مسئولین و …را شاهد بوده‌ایم؟! مگر غیر از این است که سید محمد خاتمی بعد از ادعای خودشان (صورت گرفتن تقلب در انتخابات ۸۸) وعده داده بود تا آزادی زندانیان سیاسی و رفع حصر و برگزاری انتخابات آزاد در هیچ انتخاباتی شرکت نخواهد نمود و چه کسی پس از وعده‌اش حماسه‌ی دماوند را با انگشت جوهری و پوزخندی به ملت همیشه در صحنه رقم زد؟! مگر غیر از این است که روحانی آزادی زندانیان سیاسی را وعده داده بود و وزیر امور خارجه‌اش در سازمان ملل وجود زندانیان سیاسی را به کل منکر شد؟! مگر غیر از این است که آمار اعدام‌های انجام شده در دولت روحانی تقریباً دو برابر اعدام‌های دولت احمدی‌نژاد است؟! اما با سکوت وقیحانه‌ی رسانه‌های سبز و بنفش، اخبار آن در حاشیه قرار گرفته است؟!بازداشت‌ها و احکام سنگین و بازداشتگاه‌های مخوف وزارت اطلاعات در دولت اصلاحات چه کم از بازداشتگاه‌های دولت اصول‌گرایان دارد؟ خانه‌های امن سپاه چطور؟
 در کدام دولت بازداشت و اهانت و اعدام نداشته‌ایم که داد آزادی و امنیت و آرامش جامعه سر می‌دهند. البته تا زمانی که تعدادی هورا کش و از داخل زندان‌ها هویت خود را انکار کنند و ملیجک وار دست به قلم تمجید از امثال ظریف برند و انگشت به جوهر، ننگ حضور در این نمایش مضحک آغشته کنند؛ ایشان نیز باید بر خر مراد سوار باشند و شاهد حضور اصلاح‌طلبان با نام اعتدالیون که با اصول‌گرایان معتدل گره خورده‌اند باشیم. با پایان دوره‌ی ریاست جمهوری احمدی‌نژاد دوباره با خطراتی که روابط و سیاست خارجی را تهدید می‌کرد مواجه بودیم و باز اصلاح‌طلبان از عالم غیب رسیدند؛ خواص بی بصیرت با بصیرت شدند و باز همان بازی تکرار…!
 این گردابی که در آن غوطه‌وریم خود کرده ایست بی‌تدبیر که تنها راه رهایی از آن گشودن چشم‌ها و مرور تاریخی است که هرگز عزم خواندنش را نکرده‌ایم. باید بشناسیم دولت مردانی را که بنا بر مصلحت از سال ۷۶ خود را دو شقه کرده‌اند و چون مهره‌های شطرنج بر گستره‌ی حاکمیت هریک در جایگاهی قرار گرفته‌اند تا این بازی سراسر فریب و ریا را به پیش برند. امروز شش کاندیدا از فیلترهای شورای نگهبان عبور کرده‌اند؛ مروری بر بیوگرافی این شش نفر روشنگر آن است که هرکدامشان در برهه‌های حساس کشور از سال ۶۰ تاکنون بر چه مسندی بوده‌اند و دستشان به چه آغشته است!قطعاً با مروری بر اینان و دگر مردان حاضر در عرصه‌ی سیاست خواهیم فهمید که چرا جای احزاب و منتخبین واقعی مردم خالی است! خواهیم دانست که چرا جواب نقادی و ابراز باور و عقاید متفاوت از حاکمیت زندان است و اجبار به جلای وطن، خواهیم دانست که چرا احزاب را نابود کرده‌اند و؛ ایدئولوژی ورا سر بریده‌اند و زیر یک پرچم و با یک رأی و هدف بازی رقابت راه انداخته تند. شناخت و یادآوری آنچه از سر گذرانده‌ایم و خروج از این خلسه و استحاله شاید تنها چاره‌ای ست که دیگر مضحکه و خام حضور در نمایش و جنگ و قدرت مترسک‌ها نباشیم و الزامی به انتخاب بد از میان بد و بدتر برایمان نباشد. باشد که روزی شاهد حضور احزاب و منتخبی با عقاید و باورهای مختلف در عرصه‌ی انتخابات کشورمان باشیم. تا آن روز به جهت نبود فضای باز سیاسی و تحمیل کاندیدای گزینشی و ممانعت از حضور احزاب و عدم پاسخگویی به چرایی از میان برداشتن احزاب و گروه‌ها و تا حضور کاندیدایی از تمامی ایدئولوژی‌ها، مذاهب و قومیت‌های ایرانی از شرکت در چنین انتخاباتی که نه حماسه‌ی حضور بلکه نمایش اقتدار تک‌روی، سرکوب و استبداد است و تنها صرف هزینه‌ای جهت عوام‌فریبی ست خودداری نموده و فعالانه تا ایجاد فضایی باز جهت فعالیت آزاد کلیه‌ی احزاب در ایرانی آزاد و رها از یوغ استبداد تلاش خواهیم نمود.
گلرخ ابراهیمی ایرایی
بند زنان زندان اوین _ اردیبهشت ۱۳۹۶۶»





معرکه انتخابات، سفره خالی مردم و وعده های سرخرمن کاندیداها - مصاحبه مینو همتی با ثریا شهابی، تلویزیون رهایی زن





در دهه های اخیر از سوئی رژیم اسلامی با براه انداختن معرکه انتخابات بر پوچ بودن دموکراسی اسلامی مهر تائید کوبیده است و از سوی دیگر کسانیکه پای صندوقهای رای رفته اند بخیال خود بخت نگون بخت خویش را با انتخاب بین بد و بدتر به آزمون گذارده اند. در این دوره از انتخابات که تمامی ترفندهای حکومت سوخته اند پاسخ مردم چه خواهد بود؟ در برنامه امشب با ثریا شهابی از فعالین مارکسیست و مدافع حقوق زنان و کودکان به گفتگو مینشینیم.

ثریا شهابی عزیز به برنامه رهائی زن خوش آمدید.
ثریا شهابی: من به شما و بینندگان تلوزیون رهایی زن سلام میکنم و سپاسگذارم از این گفتگو
مینو همتی: قبل از بررسی ابعاد این معرکه انتخاباتی رژیم اسلامی، مایلم نظرتان را در مورد ثبت نام صدها نفر و بعارتی هزار و اندی نفر کاندید از کودک 12 ساله پدر بزرگها حکایت از کدام طنز تاریخ میکند؟
ثریا شهابی: تعداد وسیع شرکت کنندگان در ثبت نام برای کاندیداتوری ریاست جمهوری در واقع نشان از در دسترس بودن این مقامات در ذهن و روانشناسی جامعه ایران است . رابطه حکومت شوندگان و حکومت کنندگان در ذهن مردم ایران به این صورت است که آنها موقتی هستند و زیر پای آنها لرزان است بنابراین هر کسی میتواند خودش را کاندید کند . افرادی که ثبت نام برای کاندیداتوری کردند به مراتب صالح تر و سالم تر و صاحب حق تر از کسانی هستند که بر صندلی های حکومتداری نشسته اند چون کارگربیکاری که به دنبال کار میگردد ،زنی که معترض به آپارتاید جنسی است و فردی که برای کودکش آینده و جامعه بهتر میخواهد . اینها همه از ثبت نام کنندگان بودند بیش از هزار و ششصد نفر که ثبت کردند و همگی رد شدند بجز کسانی که از غربال حکومت رد شدند و جالب که حتی نزدیکترینهای سابق هم مورد قبول و تایید صلاحیت نبودند . این نشان میدهد که حکومت ۳۶ساله ایران هنوز نتوانسته میخ بقای حاکمیت  خودش را محکم در اذهان و روان  مردم ایران بکوبد . در اذهان مردم اینها موقتی هستند و سرنگون میشوند ،ویر یا زود صندلی های حکومت داری از زیر پای ایشان کشیده میشود . شرکت وسیع عامه مردم در ثبت نام کاندیداتوری ریاست جمهوری این پیام رو میفرسته که این مقامها ابدی نیست اگر چه  سالهاست غصب شده است . حق توده مردمی ست که ثبت نام کرده اند و میخواهند و میتوانند صندلی را از زیر پای غاصبان بکشند


مینو همتی:  بنظر میرسد اولین شهید بنام این تعزیه انتخاباتی آقای احمدی نژاد بود که از فیتلر شورای نگهبان جهل و جنایت رد نشد با اینکه خود این کاندیدا پاره تن همین آقایان محسوب میشد. بنظر شما دعوا برسر عبای کدام ملاست؟
ثریا شهابی:  به نظر من خیلی سمبولیک بود و از این نظر تنها تعریفی که میشه ازش کرد ای هست که مردم ایران و بخصوص محرومین جامعه ایران کمترین ارزش و احترام و موقعیتی برای مقامات جمهوری اسلامی قائل نیستند و اگر سرپاموندند فط با حکم زور بوده است

مینو همتی:  آنچه واضح است تمامی کاندیداها به سفره خالی مردم اشاره میکنند و وعده های سرخرمن میدهند تا بلکه با حلوا حلوا کردنهایشان گرسنگان شیرین کام شده و به پای صندوقها سرازیر شوند. بنظر شما آیا حنای این آقایان رنگ دارد؟
ثریا شهابی: ببینید احمدی نژاد را رد صلاحیت کردند برای اینکه رئیسی هست  که همون کار رو انجام  بده . احمدی نژاد توهم داشت و فکر میکرد میتواند با ورق نفرت مردم از ولی فقیه بازی کند و ادعاهای عوام فریبانه پوپولیستی بکنه و دراین میدان شانس خودش را امتحان کند قرار بود احمدی نژاد لولوی ترسناکی باشه که مردم را بکشانند پشت روحانی و حمایت از او . الان رییسی هست و احمدی نژاد منفورتر از آن هست که بتواند نفرت مردم از ولی فقیه را به حمایت از خود تبدیل کند ولی میتوانست مشکل ساز باشد برای خود ولی فقیه بنابراین دمش را چیدند . ولایت فقیه اینطور رفتار میکند حتی انتخواباتشان هم همینطور است . خودشان آدم نیستند نوکر ولایت فقیه هستند به آنها میگوید بنشین به جای خود . تو حرف بزن و تو حرف نزن و اسم این را گذاشتند انتخابات
مینو همتی: بنظر میآید بازیگران این معرکه هر یک سناریوی خود را دنبال میکند، حاج  آقا رئیسی معلوم الحال در دیدار با هیئت بلندپایه روسیه مسیر عقب نشینی پسابرجام بدامان پرمهر پوتین را رقم میزند و روحانی هنوز بند نافش را به عادی سازی رابطه با غرب گره زده است. در این کشاکش آیا آینده متفاوتی در انتظار مردم است؟ و پاسخ مردم به این معرکه گیری ادواری چگون خواهد بود؟
: ببینید اینها وعده هایی که میدهند هنوز جوهرش خشک نشد به اصطلاح محو می شود وعدهای نمیدند فقط بلکه مسابقه خراب کردن همدیگر است . این که فردی پرونده امنیتی و فساد و بی مسئولیتش  بیشتر از دیگریست و یا بهره برداری و تلاش برای بهره برداری از اعتراضات مردم یکی  اعتراض مردم را به پای اصلاحطلبان  بنویسد و دیگری به پای اصولگرایان بنویسد که اجازه ندادندبرجام بشه . حناشون دیگه رنگی نداره و در شبکه های مجازی و رسانه های خصوصی ایران که بینندگان و شنوندگان ملیونی دارد ادعاهایی که میکنند  در میزگردها و مناظره های انتخاباتی  واکنش تمسخر و خشم و افشاگری بیشتر برای مردم را به دنبال داشته است .
در این انتخابات جمهوری اسلامی ورقی برای بردن بازی ندارد . احمدی نژاد با معیشت مردم بازی کرد و ملت دیدند که فقر و فلاکت و ناامنی و بافقی اقتصادی و سرکوب همچنان ادامه دارد . روحانی هم همینطور ،  بهبود شرایط پیشکش آنها که حتی نمیتوانند وضع موجود  را حفظ کنند . روحانی و ولایت فقیه و تمام دستگاه حاکمیت نمیتوانند قول بدهند که وضع موجود بدتر نشود . مردم اینرا میدانند در نتیجه اینها سعی میکنند تا در  مناظره ها و وعده هایی که میدهند خیلی محافظه کارانه برخورد کنند تا روحانی را در جایگاه خودش نگه دارند و مورد تعرض از طرف طبقه غیر حاکمیتی قرار نگیرند .
ببینید بازی کردن با ورق جلب حمایت مجدد از آمریکا و یا تکیه دادن به روسیه نه دست ریسی و نه دست روحانی است . جمهوری اسلامی امروز در بدترین و ضعیفترین شرایط حاکمیت از نظر خودشان قرار دارد. مردم ترس ندارند نه برای اعتراض و نه برای دشنام دادن و همچنان  برای تولید ویدیو و رسانه های رسما ضد حکومتی و ضد نظام هیچ ترسی ندارند. سرنوشت حکومت با ناامنی خاورمیانه گره خورده است. طبعا از ورق جدال آمریکا  و روسیه استفاده می کنند اما تا جایی که به واکنش مردم مرتبط می شود مردم عکس العمل های بعد برجام را نیز مشاهده کرده اند و از نظر من این ورق های سوخته است. اینکه اکنون عده یی چپ بیمار که روی نقش روسیه و در واقع نوستالژی روسیه " شوروی سابق" سرمایه گذاری می کنند فقط غذای محافل روشنفکری بی ربط به جامعه است. مردم نزدیکی آنها را با چین، روسیه و همچنان آمریکا دیده اند. طبقه ی محروم و کارگر جامعه به صورت مستقیم با همه جناح ها رو در رو است یعنی منظور من این است که به اصطلاح این وعده های انتخابی پوچ آخرین وسایل و ابزار است که حکومت با تمام قدرت از آن استفاده می کند. نه نزدیکی به کشورهای آمریکا روسیه در دستشان است  و خاورمیانه در دستشان جدال در غرب است و آنها از ناامنی در خاورمیانه سود می برند. بازی با این کارتها نشانگر آن است که سرمایه گذاری در دیپلماسی خارجی که آنها خواهان آن اند کمترین اعتباری برای مردم ایران که هر دو سو را تجربه کرده اند را ندارد.دیگر ضد آمریکا و یا روسیه بودن خریدار ندارد. مردم خواست ها، نیاز ها و پاسخ های خودشان را مطالبه می کنند.ملت زندگی بهتر و افق کار و امنیت اقتصادی و اجتماعی را مطالبه می کنند که ندارند. در این شرایط پاسخ مردم چیست؟ بگذارید من آخرین پاسخ را پیشروی شما بگذارم. کارگران معدن زغال که چندی پیش منفجر شد و ده ها نفر   از آنها در معدن زنده به گور شدند در زمان بازدید روحانی با سنگ و چوب و دشنام و ناسزا رییس جمهور کشور را بدرقه کردند و ربیعی " وزیر کار" را زیر مشت و لگد له کردند. این جواب مردم به خصوص کارگران است.:
امروز طبقه ی کارگر در ایران اصلی ترین نیروی نه به انتخابات است. حکومت و کاندیدا رفته بودند شال و کلاه برای اصلاح طلبان و برای اصول گرایان بدوزند که با لگد و سنگ و تف و نفرین کارگران معدن روبرو شدند که سهمشان چه از روحانی چه از رییسی همچو احمدی نژاد و رفسنجانی این است که دوباره به دنبال کار در محیط های ناامن و قتلگاه هایی به نام معدن بگردند و یا در خیابان ها بچرخند و به امید پیدا کردن کار در بازار بیکاری کارهای چند شیفت داشته باشند و یا به تن فروشی روی بی آورند و عاقبت به کارتون خوبی و یا گور خوابی روی  آورند.:
چه روحانی روی قدرت آید چه احمدی نژاد و چه رییسی سهم طبقه ی محروم و کارگر فقر و بیکاریست و جواب مردم به انتخابات همان عکس العمل کارگران معدنچی در مقابل دولتمردان است. بروید گورتان را گم کنید هیچ کدامتان را نمی خواهیم سر تا پای شما یکیست همه جنایتکار و فاسد هستید. جمهوری اسلامی انتخاب مردم ایران نیست انتخاب مردم نه به جمهوری اسلامی و سرنگونی حکومت است. بقای امروز حکومت فقط و فقط از خیر سر ناآرامی و گروه های تروریسمی آوار شده بر سر مردم خاورمیانه و هرج و مرج حاکم بر دنیاست وگرنه در حال حاضر وضعیت حکومت اسلامی ایران از همیشه وخیم تر و متزلزل تر است.
مردم کمتر از همیشه میترسند و حربه اختناق و سرکوب دیگر بیفایده است منتهی نانی بخورند حکومتیان و نانی صدقه دهند بر سر خاورمیانه نا ارام که به بقای حکومت کمک میکند همین است که حکومت جمهوری اسلامی خود از علل بی ثباتی و ناارامی خاورمیانه است .
یک رفراندوم کافیست برای جمهوری اسلامی  . یک رفراندوم آری یا نه به جمهوری اسلامی در ایران تا ببینند همگان که اینبار ۹۹ درصد رای مردم نه است  .. مردم میگویند نه ما نکبت جمهوری اسلامی را نمی خواهیم .

ثریا شهابی عزیز با سپاس از اینکه دعوت ما را پذیرفتید و نظرات خود را بینندگان ما سهیم شدید.
در پایان تشکر میکنم بخاطر وقتی که به من دادید و به بینندگان و شنودگان مصاحبه وقت به خیر میگویم و روزهای خوشی را برای همگی آرزو می کنم

با تشکر از ندا حسینی باب اناری برای پیاده کردن متن مصاحبه





من زنی معدن زادم - حسین درفکی (ترجمه)



من زنی معدن زادم 
روی كپه ای زغال بدنیا آمدم 
بند نافم را با تیشه بریدند 

توی خاكه ها و نخاله ها لولیدم 
با پتك و مته و دیلم، بازی كردم 
و با انفجار و دینامیت بزرگ شدم 
مردی از تبار معدنكاران جفتم شد 
كودكی از جنس معدن زاییدم 
سی سال آزگار زغالشویی كردم 
و زخم معدن 
 
تنها پس اندازیست كه دارم
من زنی معدن زادم 
پدرم زیر آواری مدفون شد 
مادرم، توی غربالش خون بالا آورد 
خواهرم را چرخهای واگنی له كرد 
برادرم از نقاله پرت شد 
 
و شوهرم را سم زغال خانه نشین كرد
یك عمر لقمه لقمه از دهنم زدم 
و پشیز پشیز پس اندوختم 
تا شاید یكتا پسرم 
وقتی بزرگ شد، كاره ای شود 
اما حالا، یك هفته است كه او، 
 
هر كله سحر، شن كش بدوش می گیرد،
و پابپای همسالان 
در جستجوی كار، 
راه «دهانه شیطان» را امیدوار می رود 
و غمگین می آید 
 
این كولبار فقر تنها میراثی است كه به او رسید
من زنی معدن زادم 
با باروت و دینامیت بزرگ شدم 
لهجه های سكوت را می فهمم 
رگه های عصیان را می شناسم 
خوب می دانم 
انفجاری در پیش است 
بگذار موسمش برسد 
وقتی كه زمزمه ها فریادی شد، 
خواهی دید كه چگونه از 
گیس هایم صدها فتیله می سازم 
 
و از قلبم چخماق
من زنی معدن زادم 
گهواره ام، كوچه ام، وطنم 
 
معدن بود و بی شك گورم .
از #ترانه های محلی #معدنكاران بولیوی 
ترجمه: #حسین_درفكی


آن سوی حقایق و کابوس های وحشتناک - سحر صامت

بخش اول
در قرن ۲۱ که عصر تکنولوژی است و جهان به سوی ترقی ثانیه یی است و کشورهای پیشرفته توسعه ی تکنولوژی و آسایش  مردم در جامعه و حتی برای کشف کهکشان های ناشناخته تلاش می کنند هنوز هم یک تعداد از کشورها در این گیتی وجود دارد که ملتش از کوچکترین حقوق انسانی برخوردار نیستند. به طور مثال افغانستان " کشوری که بیش از چهار دهه جنگ را تجربه کرده است و فرهنگ حاکم در جامعه بسیار سنتی مذهبی و خشک است. جامعه ی که به دلیل جنگ های داخلی و خارجی و به خاطر موقعیت استراتژیک و منابع دست نخورده ی کشورشان توسط سیاستمداران و اقتصادان جهان به سمت سیاهی و تاریکی کشانده شده اند. با وجود اینکه که  ۶۵ درصد باشاندگانش " شهروندانش" را نسل جوان تشکیل می دهد اما  تعداد زیادی جوانان به کهنه پرستی و مذهبی بودن افکار خود بسیار علاقه داشته و به آن افتخار می کنند. پس از حادثه ی ۱۱ ام ماه سپتامبر " حمله به برج های دوقلو" در آمریکا پای این کشور و هم پیمانانش به افغانستان برای مبارزه با تروریزم باز شد و جامعه ی جهانی میلیارد ها دلار را برای آبادی افغانستان در نظر گرفت اما در طول این ۱۶ سال هیچ قدم مثبتی برای بهبود امنیت و رشد اقتصاد یک جامعه که از زیر بناهای اصلی بازسازی فرهنگ است و قدمی برای سوق دادن به سوی پیشرفت و تغییر در افکار مردم حتی قشر تحصیل کرده نیز برداشته نشد که هیچ تعداد زیادی از مهاجرینی که در ایران و پاکستان " کشور هایی با نظام های به شدت مذهبی " بسر می بردند به کشور عودت کرده و این پدیده در پررنگ شدن افکار ضد انسانی و مذهبی در جامعه نقش مهمی را ایفا کرد.در حدی این فرهنگ در افکار مردم رخنه کرده و ریشه های عمیق دوانده است که اگر به طور مثال گروهی مددکار برای جلوگیری و یا درمان بیماری پولیو " فلج اطفال" بخواهند اقدام به واکسیناسیون کودکان کنند. نخست باید قبل از ورود به مناطق مختلف به خصوص مناطق سرحدی با فرهنگ آن منطقه آشنا شده و ظاهر خود را به گونه یی که از سوی مردم آن ناحیه پذیرفته می شود تطبیق دهند به طور مثال طرز پوشیدن لباس و غیره را باید کاملا رعایت کرده و برای اجرای ماموریت نخست با بزرگان قوم و علمای آنجا نشست هایی داشته باشند و طبق آیات قران و احادیث قوی و ضعیف به گونه یی که مردم آن محل بپذیرند ثابت کنند ماموریت بهداشتی که قرار است انجام شود خلاف شرح اسلام نیست سخن بگویند تا اجازه ی واکسیناسیون را از سوی والدین کودکان بدست بی آورند.  بزرگترین نقطه ضعف اکثر مردم افغانستان مذهبی و سنتی بودن آنها است. کشوری که بیش از ۶۵ درصد مردمش را جوانان تشکیل می دهند و به عنوان دومین کشور جهان که درصدی بسیار بالایی از نیروی جوان زندگی می کنند اما اکثر این جوانان از نظر فکری فاصله ی کهکشانی با مردم دنیا دارند. کشوری که فساد در آن بیداد می کند و ناحق همیشه بر حق مغلوب است و زور دار و زر دار بر مردمان آن سرزمین حکومت می کنند. تازه ترین گزارشی که به تاریخ ۲۷ ماه جنوری سال ۲۰۱۶ از  سوی سازمان شفافیت بین المللی از نظر فساد در بخش دولتی منتشر شد نشان می دهد کشورهای مختلف جهان با توجه به محاسبه شاخص فساد، در رتبه‌های ۱ تا ۱۶۷ طبقه‌بندی شده‌اند. طبق آمار این گزارش افغانستان با شاخص ۱۱ امتیاز از ۱۰۰ امتیاز، در رتبه ۱۶۶ قرار گرفته است و پس از سومالی و کره شمالی، از نظر فساد اداری در جایگاه سوم در جهان قرار گرفته است.۵ کشور از کشوری جهان که در پایین‌ترین رده این رتبه‌بندی قرار دارند، از ناآرام‌ترین کشورهای جهان نیز محسوب می‌شوند. در افغانستان میلیون‌ها دلاری که باید برای بازسازی این کشور مصرف می‌شد، ضایع یا دزدی شده است و این موضوع تلاش‌ها برای حفظ صلح دراین کشور را به شدت تحت تاثیر قرار داده است."
فساد یکی از مهمترین چالش‌ها در برابر دولت افغانستان در چند سال گذشته بوده است و برخورد جدی با آن یکی از اصلی‌ترین شعارهای اشرف غنی، رییس جمهوری افغانستان بود که در ماه سپتامبر ۲۰۱۴ به قدرت رسید. منبع بی بی سی
در این صورت  فساد حاکم بر ادارات دولتی افغانستان باعث می شود که اگر قدرتمندی بر کسی ظلم کرد فرد متضرر باید سکوت اختیار کند و مردم هیچ امیدی به مراجعه به امکان دولتی برای دفاع از حقوق انسانی خود ندارند. این فرهنگ و همچنان سنتی بودن و مذهبی بودن افکار جامعه باعث شده که مطرح کردن یک سری مسایل در افغانستان  کاملا غیر ممکن شود.  به طور مثال حرف زدن در مورد جامعه ی "ال جی بی تی" ها در افغانستان یک تابو است و حرف زدن در این مورد به دلیل اینکه قوانین اساسی کشور طبق دستورات دینی اسلام است این پدیده غیر قابل پذیرش است و اکثر موارد به مرگ انسان ها خاتمه می یابد زیرا ارتباط میان دو همجنس خلاف اخلاق در دستورات دینی مسلمانان است.  ماده ی سوم قانون اساسی افغانستان می گوید:درافغانستان هیچ قانون نمی‌تواند مخالف معتقدات و احکام دین مقدس اسلام باشد. دین اسلام فقط یک رابطه که آن هم میان مرد و زنی که پیش از هر گونه رفتارهای جنسی پیمان ازدواج را بسته باشند قبول دارد  این در حالیست که پدیده ی بچه بازی یا همان " کودک آزاری" که افراد زورمند با وجود داشتن یک یا چند همسر پسران خردسال خانواده های مستضعف را به زور تفنگ می خرند و به خانه برده برای آموزش راقصندنش استاد " یک قربانی دیگر که سنش از ۲۰ به بالا رفته باشد.
آنان را مجبور به کشیدن مواد روانگردان مانند حشیش می کنند  آن را در محافل شبانه ی خود با پوشاندن لباس زنانه و آرایش کردن تا در وقت شب می رقصانند و شب هنگام به آنها تجاوز جنسی می کنند. سوال اینجاست که چرا این قانون برای قدرتمندان صدق نمی کند؟ زیرا فساد اداری و قدرتمندی در کشور حاکم است. اما در همین قانون ماده ی ششم چنین تصویب شده است: دولت به ایجاد یک جامعه ی  مرفه و مترقی بر اساس عدالت اجتماعی، حفظ کرامت انسانی، حمایت حقوق بشر، تحقق دموکراسی، تامین وحدت ملی، برابری بین همه اقوام و قبایل و انکشاف متوازن در همه ی مناطق کشور مکلف می‌باشد. اما تاکنون که ۱۶ سال از دولت های کرزی و احمدزی می گذرد تاکنون هیچ پروژه یی برای شناساندن جامعه ی " ال جی بی تی" یا همان دگرباشان به مردم جامعه در نظر گرفته نشده و این دسته از افراد در جامعه کاملا ناشناخته شده محسوب می شوند که با فشار های زیاد روحی روانی و فرهنگی مذهبی در جامعه روبرو هستند. با وجود سرازیر شدن پول های هنگفت و حضور سازمان ها و نهاد ها هیچ پروژه ی برای تحقیق، شناسایی و ارایه ی آمار دقیق از دگرباشان و سایر این دسته افراد در جامعه موجود نمی باشد و حتی خود این افراد از ماهیت خویش اطلاع دقیق ندارند.حتی تعریف اینکه در جهان انسان ها از نظر خلقت به دسته های گوناگون تقسیم شده اند از دید اکثر مردم ما به خصوص کسانی که در افغانستان زندگی می کنند غیر ممکن است و تنها پس از دو جنسیت شناخته شده اقلب مردم افغانستان کسانی که رفتار های غیر عادی مربوط به جنسیت خود را دارند ایزک یا همان جنس خنثی را آن هم با تعبیر کاملا غلط میشناسند.اما اگر کسی به نام ایزک شناسایی شود، دیگر به شرمسار‫ترین مسخره قرن تبدیل خواهد شد ‫و آن چنان مسخره و تحقیرش خواهند کرد که یا کاملا دیوانه شود و یا از مسخره و تحقیر بمیرد. خود او را چه که حتی از برکت فقر فرهنگی تمام خانواده و اقاربش را ‫نیز مسخره خواهند کرد. زمانی که نظام دیکتاتوری طالبان بر مردم حاکم بود آنقدر این حکومت ضد انسانی با ویروسی بسیار قوی بود که اذهان همه را خلاف  کوچکترین حقوق های انسانی آلوده کرد. ایزک ها یا همان جنسیت خنثی نیز اگر شناسایی می شدند با بدترین جزا مواجه بودند. حمید نیلوفر " نویسنده ی کتاب آن سوی وحشت" از حکم قضایی طالبان نسبت به خنثی ها اینگونه می نویسد، عدام لوطی ها نیز طریقه های عجیبی دارد. معمول ترین شیوه در زمان طالبان این بوده است که ایزک ها را بعد از ادای نماز جمعه  قربتا الی الله وبرای رضای خداوند کنار د یوار های کهنه ایستاد می کردند ودیوار را بر روی شان خراب می کردند. زنده آتش زدن، از بالای کوه به دره انداختن وسنگ سار کردن هم راه های دیگر رسیدگی به پرونده ایزک هاست. "طالبان اجرای حکم مجازات را یک روز پیش از جمعه از طریق رادیو به اطلاع مردم می رساندند. من چند بار از رادیو شنیدم که در خبر ها می گفتند:" فردا بعد از ادای نماز جمعه در فلان ولایت حکم مجازات شرعی در باره این تعداد نفر که عمل لواط را انجام داده اند در ملا عام به اجرا گذاشته می شود" اما اکنون که یک نظام مثلا دموکراسی در افغانستان حکومت می کند چه تحولی در رشد افکار مردم و اطلاع رسانی های دقیق صورت گرفته است؟ هنوزه هم تعدادی ال جی بی تی ها  به علت فقر جنسی حاکم در این سرزمین فکر می کنند چون دسترسی به جنس مخالف خود ندارند و خارج از رابطه ی ازدواج کسی حق برقراری رابطه ی جنسی را ندارد به جنس موافق خود رو می آورند. در افغانستان حتی صحبت کردن راجع به مسایل جنسی در میان افراد خانواده کاملا ممنوع است و برای همین خانواده ها از چنین مسایلی بی خبرند. اما در این سوی آبها به برکت سیستم سکولاریزم تا حدی این مشکل میان افراد جامعه به خصوص در کشور سویدن حل شده است و هر ساله جشنی به نام پراید برای حقوق دگرباشان و همجنسگرایان در جامعه برپا می شود. سال گذشته تلاش زیادی کردم تا بتوانم از طریق مصاحبه با ال جی بی تی های افغانستان ارتباط برقرار کرده و با آنها مصاحبه یی داشته باشم. اما تلاشم بی نتیجه ماند تا اینکه برنامه ی خانم شادی امین " مسوول و هماهنگ کننده ی شبکه ی شش رنگ" را پیاده کردم و از آن روز به صورت خیلی جدی دنبال این موضوع را گرفتم. امروزه یکی از بهترین و سریع ترین راه های ارتباطی شبکه های اجتماعی است. شبکه ی اجتماعی فیس بوک در میان کاربران افغان از محبوبیت خاصی برخوردار است. برای برقراری ارتباط با دگرباشان و همجنسگرایان پستی روی کاربری خود زده و از آنهایی که تمایل به ارتباط با من دارند و می خواهند در مورد این موضوع با بنده صحبتی داشته باشند خواستم تا در پیام شخصی با من تماس بگیرند.در قدم اول با حجم زیادی از توهین های مردمی مواجه شدم که چنین پدیده ای در افغانستان وجود ندارد و تو به عنوان یک غرب زده می خواهی این موضوع را در میان جوانان کشور مروج کنی. همچنان تعدادی بنده را  تن فروش و به عنوان کسی که مخالف احکام اسلامی برخورد می کند خطاب کرده بودند. یک تعداد برای آزار و اذیت به من پیام ارسال می کردند تا اینکه یک نفر پا پیش گذاشت و به من کمک کرد تا با یک تن از همجنسگرایان به نام حمید الله که در کانادا به سر می برد ارتباط برقرار کنم.حمید شخصی است که برای اولین بار در تاریخ افغانستان تابو شکنی کرده و کتاب آن سوی وحشت که خاطرات و چشم دید های خودش است را نشر کرده و برای اطلاع رسانی به دست مردم رسانده است.گفتگویمان چنین آغاز شد، من اولین فردی هستم که از سال ۲۰۰۵ در کشور ترکیه شروع به آشکار کردن وقعیت زندگی خود کردم.
حمید متولد سال ۱۹۷۴ میلادی در پروان است حمید از سن ۷ سالگی زمانی که یک کودک برای رشد و در جامعه وارد می شود به با خانواده اش به شهر کابل نقل مکان کرد. وی می افزاید: از زمانی که به یاد دارم من را به عنوان یک پسر ترسو و پسر کم جرات می پنداشتند و به عنوان یک پر روی من حساب نمی کردند. زمانی که کودک بودم بیشتر با دختران هم بازی می شدم و بازی های دخترانه می کردم اما گاهی اوقات با پسر هایی که با آنها احساس امنیت به دلیل شناختی که از همدیگر داشتیم و همچنان اعتمادی که به آنها داشتم همبازی شان می شدم اما در قسمت دختران هیچ کدام فرقی برایم نمی کرد که آیا با این دختر تازه آشنا شدم یا در گذشته همبازی بودیم. از ایشان پرسیدم زمانی که رو به بلوغ رفتید برخورد خانواده با شما چگونه بود به طور مثال پدر و دیگران چه واکنشی نشان دادند.؟ وی گفت من در پنج سالگی پدر را از دست دادم اما دیگر اعضای خانواده و اطرافیان رفتار های آزار دهنده با من داشتند به گونه ی مثال " ترحم" اما تعدادی هم فکر می کردند که خوب شاید فقط یک تفاوت سطحی باشد چون در آن زمان مردم از موضوع همجنسگرایی و این گونه مسایل اطلاعات کافی نداشتند. از او پرسیدم آیا شنیدن جملات ناخوشایند مانند این که تو زنچه یا زن صفت هستی را تاکنون از کسی شما را ترور شخصیت کرده و یا به عنوان توهین در درگیری ها شنیده یی حمید می گوید: بله برادرانم و افرادی که جنس مذکر داشتند در درگیری ها به من توهین می کردند.
زمانی که وارد مدرسه شدم همه سن پایینی داشتیم و کسی از همکلاسی هایم متوجه این موضوع نشدند تا زمانی که به کلاس های بالا یعنی کلاس پنجم یا ششم که وارد شدم همکلاسی هایم به دلیل ظرافت رفتاری که داشتم من را خماری " نام یک خواننده ی افغان است " صدا می زدند بعضی از اوقات من را حمیده نیز خطاب می کردند.
از وی پرسیدم چه زمان متوجه شدید که با دیگر پسران تفاوت دارید : وی گفت : در سن  پانزده سالگی متوجه شدم که به جنس مخالف خودم هیچ گونه تمایلی ندارم اما بر عکس به جنس خودم تمایل دارم. زمانی که شما متوجه این مساله شدید که شما گرایش به جنس خود دارید چه حسی به شما دست داد؟ حمید گفت : در نخست زمانی که فهمیدم از ترس طرز دید افراد جامعه و خانواده سعی می کردم این مساله را نزد خود انکار کنم و فکر می کردم شاید به صورت مدار زمان کوتاه این حس در درون من به وجود آمده و به مرور زمان به جنس مخالف تمایل پیدا خواهم کرد. از وی پرسیدم در افغانستان تا چه مقطع تحصیل کرده اید: حمید گفت : من  به مدت چهار سال در دانشکده ی دارو سازی دانشگاه کابل تحصیل کرده ام.  زمانی که وارد دانشگاه شدید با چه چالش هایی روبرو بودید: در دوره ی دانشگاه از لحاظ رفتار و ظاهر به دلیل تلاشی که برای ساختن شخصیت دوم به علت دید افراد در جامعه کرده بودم می توانستم برای نجات خود از حرف دیگران نقش خود را به گونه ی بسیار خوب ایفا کرده و کمتر وارد چالش ها شوم. از وی پرسیدم آیا تا آن زمان خانواده به شما فشار وارد نمی کردند که باید با یکی از دخترانی که از نظر آنها برایت مناسب است ازدواج کنی؟ وی گفت: تا آن زمان هم جرات نکردم در مورد این موضوع با خانواده حرف بزنم و بارها و بارها مادرم دخترانی را برایم در نظر می گرفت. از وی پرسیدم اولین باری که شما رابطه ی جنسی خود را با هم جنس خود برقرار کردید چند ساله بودید و چه حسی داشتید؟ وی گفت حدود نوزده سال عمر داشتم و حس بسیار خوبی به من دست داد چون من این رابطه را در زمانی که به پاکستان رفته بودم تجربه کردم چون محیط کاملا جدید بود و افراد آن جامعه با من آشنایی نداشتند از او پرسیدم در مکان سکونت خود چه ؟ گفت از ترس اینکه مبادا این مساله آشکار شود همیشه حس خود را سرکوب می کردم. همچنان وی افزود: چون آدم مذهبی نبودم احساس گناه نیز به من دست نداد.
به نظر شما کسانی که مثل شما در این دسته از افراد جامعه قرار دارند در جوامع سنتی و مذهبی با چه چالش هایی روبرو هستند: جامعه ی دگرباشان در افغانستان با کشورهایی  مانند ایران و پاکستان متفاوت تر اند و زیرا در افغانستان این دسته از افراد شناخته شده نیستند و همیشه از طرف افراد جامعه رفتار هایشان سرکوب می شدند اما از من و نعمت سعادت از نخستین کسانی بودیم که با جرات این مساله را آشکار کردیم با رسانه ها گفتگو کردیم تا افرادی که در این دسته قرار دارند نیز سکوت را شکسته و برای معرفی خود در جامعه تلاش کنند. رسانه ها تا چه حد برای معرفی شما به عنوان یک دسته از اعضای جامعه تلاش کردند و تمایل به کمک داشتند؟ بیشتر رسانه های خارجی بیشتر خود را در رویارویی با پناهندگی دیده و شانه خالی می کنند.
 رسانه های افغان در خارج از کشور است به این مساله توجه کرده اند وی رادیوی فارسی فرانسه با من مصاحبه یی داشتند و همچنان فارسی بی بی سی و همچنان بخش دری صدای آمریکا و  همچنان رادیوی نیز به این مساله توجه کرده و مصاحبه هایی صورت گرفته اما رسانه های داخل افغانستان به دلیل موقعیت و حساسیت جامعه کاملا چشم پوشی می کنند.
 آیا از داخل افغانستان هستند کسانی که با شما تماس بگیرند؟ بله از طریق شبکه های اجتماعی سه الی چهار نفر با مشخصات اصلی خود با من ارتباط می گیرند و تعدادی هم  با نام های مستعار با من تماس می گیرند. از وی پرسیدم افرادی که با شما در تماس هستند از چه چالش هایی با شما سخن می گویند: وی می گوید: ترس آشکار شدن این مساله را دارند و از اینکه به گونه ی اجباری ازدواج کنند و از اینکه مجبورند حس خود را سرکوب کنند با من صحبت می کنند.
او می گوید:  در نخست من این مساله را در میان دوستانم آشکار کردم. وی می گوید: تعدادی از دوستانم با شنیدن متعجب می شدند و به من توصیه می کردند نزد پزشک بروم. حمید می گوید: از سال ۲۰۰۶ نیز طرز پوشش لباسم را تغییر دادم.زمانی شما پوشش خود را تبدیل کردید با چه چالش هایی در ترکیه روبرو شدید: مردم به خصوص افراد مسن به سوی من سنگ پرتاب می کردند و تف می کردند مرد های جوان به سوی من حمله می کردند و همچنان همسایه ها به صاحب خانه شکایت من را کردند که منجر به تخلیه ی اجباری خانه از سوی صاحب خانه شدم. افغان های مهاجر در ترکیه با شما چگونه رفتار داشتند:تعدادی از افغان ها هم به غیرت شان بر می خورد و واکنش های تند نشان می دادند. زن های افغان چگونه با شما رفتار می کردند: وی می گوید زن و مرد از نظر فکری به این مساله فرقی ندارند اما چون زنان افغانستان خودشان از دسته ی سرکوب شدگان در جامعه هستند فرصت نشان دادن عکس العمل را نداشتند. زمانی که شما این مساله در ترکیه با سازمان ملل در جریان گذاشتید تا چه حدی به شما کمک کردند. سازمان ملل با اینکه از شرایط سخت و نپذیرفته شدن ما در جامعه خبر داشت با آن هم به پرونده ی من و امثال من توجه خاصی نمی کرد. من چندین بار با سازمان حقوق بشر مراجعه کردم و آنها با سازمان ملل متحد تماس گرفتند اما سازمان ملل متحد به مکاتبه های حقوق بشر جواب رد میداد. دلیلش را پرسیدم که چرا سازمان ملل در قسمت دگرباشان افغانستان اینگونه برخورد می کنه؟ وی گفت ملل متحد بر طبق آمار گزارش ها اسناد و شواهد تصمیم بر رسیدگی پرونده ها می کنه زمانی که از ترس خیلی مسایل سکوت می کنیم و خود را به جامعه و دنیا معرفی نمی کنیم چنین اتفاق هایی رخ می دهد. شما چه زمانی به کانادا نقل مکان کردید و برای معرفی این مساله چه تلاشی کردید؟ سال ۲۰۰۸ میلادی وارد کشور کانادا شده برای اینکه احساس مسوولیت میکردم که حال در سرزمینی زندگی می کنم که دموکراسی بر آن حاکم است به همین دلیل یک کتاب به نام آن سوی وحشت که برگرفته از خاطرات خودم بود را نوشته و چاپ کردم. آیا این کتاب به دست دگرباشان و دیگر افراد جامعه در افغانستان رسیده ؟ بله رسیده یک تعداد با من تماس گرفته و گفتند که این کتاب از طریق اینترنت در دسترس شان قرار گرفته. همجنسگرایان و دگرباشان داخل از افغانستان پس از خواندن این کتاب تا چه حد اعتماد به نفس پیدا کردند؟ وی گفت: افرادی که در داخل افغانستان هستند بسیار امیدوار شده و تعدادی به من پیام دادند که پس از خواندن این کتاب خود را باور کردیم و ترس ها از درون ما رخت بست وی همچنان در مورد یک دختر لز که ساکن کشور سویدن است سخن گفت که آن دختر پس از خواندن کتابش جرات پیدا کرده و حقیقت را با اداره ی مهاجرت آن کشور در میان گذاشته است. از وی پرسیدم حال که شما در کشور کانادا زندگی می کنید چه حسی نسبت به زندگی دارید؟ در مقایسه با گذشته که زندگی بعضی اوقات مانند کابوس بود حس بسیار خوبی به زندگی دارم چون در این محیط احساس آرامش و امنیت می کنم.
حمید از اینکه شانس بزرگی نصیبش شده تا پا به این سوی آبها گذاشته  و با نفسی راحت و با هویت اصلی خویش زندگی خود را ادامه دهد بسیار خرسند است وی معتقد است چنین افرادی را باید برای نجات بقا از مناطق سنتی و مذهبی دور کرد. از وی راهکار پرسیدم و گفتم به نظر شما به عنوان یک فرد ازجامعه  ی ال جی بی تی چه راهکاری را برای تابو شکنی و اطلاع رسانی توصیه می کنید؟ حمید گفت:کمپاین های آگاهی عامه و برنامه های آموزشی برای همه دایر شود. و یک شعار بزرگ در همه جا بنویسند که "امکان دارد در خانواده شما یک یا چند نفر دگرباش باشد، آیا نمی خواهی درکش کنی؟"
با کمک حمید توانستم با سید نعمت الله سادات تماس بگیرم. نعمت یکی از شخصیت های برجسته ی جامعه ی ال جی بی تی ارتباط خود را برقرار کنم. نعمت یک تن از افغان های آمریکایی در درجه ی پروفسورا که به مدتی  استاد علوم سیاسی در دانشگاه آمریکایی ها واقع در کابل بود " از جولای ۲۰۱۲ الی جولای ۲۰۱۳ در دانشگاه آمریکایی  به تدریس دروس پیشنیاز برای دانشکده های علوم سیاسی، روابط بین الملل، اقتصاد سیاسی و تاریخ افغانستان، پرداخت" و به گونه ی رسمی در رسانه ها تابو شکنی کرده و موضوع همجنسگرایی خود را مطرح کرد. زمانی که اولین تماس صوتی من و نعمت برقرار شد به گونه یی شگفت زده از من پرسید شما می خواهید در این زمینه تحقیق کنید؟ برایش عجیب بود که یک دختر آن هم از جامعه ی سنتی و مذهبی با اینکه تا حدی  در بین مردم خود به خصوص از طریق رسانه ها و شبکه های اجتماعی آن هم با عکس و هویت اصلی خودش شناخته شده است چنین ریسکی را قبول کرده و به دنبال جمع آوری اطلاعات وضعیت اینگونه افراد در جامعه است. گفتم نعمت جان با اینکه اگر خودت پست های مربوط به این مقاله را که در ماه می  سال ۲۰۱۶ برای تحقیق بخوانی میبینی که چقدر جامعه ی ما تاریک است اما باز هم من وظیفه ی خود میدانم تا به سهم خود برای اطلاع رسانی به مردم تلاش کنم. از وی خواستم تا من را با افرادی که در افغانستان به سر می برند آشنا و ارتباطمان را برقرار کند. او چند نفر را به من معرفی کرد با آنها تماس گرفتم و شروع به جمع آوری اطلاعات کردم.
سحر صامت خبرنگار سازمان رهایی زن


سخت‌تر از كار كردن در معدن، كار نكردن در معدن است. برای گذران زندگی چه کار باید کرد؟ - امیر چمنی


 اگر پدرم کارگر معدن نبود و از سختی‌های معدن‌چی بودن و انفجارها و ریزش‌ها و حبس شدن‌ها و ساعت‌ها کار در اعماقِ زمین و تونل‌های تنگ و تاریک و بی‌نور و بی‌هوا آن هم کار با تمامِ اعضای بدن، نمی‌گفت، هیچ وقت این‌گونه نمی‌فهمیدم که کارِ معدن سخت‌ترین کارِ دنیاست
ــــــــــــ
این یادداشت را سه سال پیش بعد از انفجار معدن سوما در ترکیه در فیس‌بوک نوشتم:
كارگری در معدن از سخت‌ترين و زيان‌آورترينِ شغل‌هاست. جوانی و ميانسالی پدرم با كار در معدن سپری شده است. وقتی ديروز خبرِ انفجارِ معدنِ سومای تركيه و كشته شدنِ بيش از سي‌صد نفر از معدن‌چی‌ها را در اخبار تلویزیون شنيد نشانه‌هایی از زخمی كهنه در چهره‌اش نمايان شد. اين زخم هم روحی بود هم جسمی. دستی به پهلوی چپ‌اش كشيد، به بازوی چپ‌اش و ساق و ران‌ و دست چپ‌اش. زخم‌هایی از انفجارهای دهه‌های پنجاه و شصت برايش به يادگار مانده‌اند و تركش‌های حاصل از انفجارِ ديناميت و سنگريزه‌هایی از انواع مختلف مواد معدني كه ميان پوست و گوشت‌اش هر از گاهی طنازی می‌كنند و خودی نشان می‌دهند. گاهی وداع می‌كنند و گاهی نيشگونی می‌گيرند و همان‌جا به خواب می‌روند تا وقتی ديگر. پدر ديروز مضطرب بود، و البته پر از درد. شروع كرد به حرف زدن. انگار منتظرِ چنين خبری بود تا با تمامتِ‌ نفرت از كار در معدن و كارفرمايان بگويد. از شرايطِ سختِ كاری، از ماه‌ها دوری از خانه و خانواده، از حقوقِ كم، از حقِ بيمه‌هایی كه توسطِ كارفرما كسر می‌شد اما هيچ وقت به عنوانِ سابقه به ادارات بيمه واريز نمی‌شد. از صدها متر در دلِ زمين بودن می‌گفت، از تونل‌های مرگ، از ريزش‌ها، از دوستانی كه بارها و بارها جلوی چشم‌شان زنده‌زنده زيرِ‌خروارها خاك و سنگ دفن می‌شدند و برای نجات‌شان كاری از دستِ‌ كسي ساخته نبود. از تاريكی می‌گفت، از جایی می‌گفت كه نه از گرمای خورشيد خبری بود، نه نورِ آفتاب، نه اكسيژن، نه هوا! از كور‌سو‌ها می‌گفت و از نورهای مصنوعی و اكسيژن‌های مصنوعی. از گازهای كُشنده و گردوغبار می‌گفت، از مشكلات تنفسی، از دردهای عضلانی، از ديسكِ كمر، از ضعفِ بينایی، از افسردگی، از سروصدا... پدرم وقتی شنيد يكی از كارگرانِ نجات يافته‌ی معدنِ سوما در جوابِ اين سوال كه آيا دوباره برای كار به معدن برخواهی گشت، با "گريه" گفته است: "آری، مجبورم. چون به بانك بدهكارم" بغض کرد...
سخت‌تر از كار كردن در معدن، كار نكردن در معدن است. برای گذران زندگی چه کار باید کرد؟
پ.ن: در اثر انفجار معدنِ زغال‌سنگِ یورت در آزادشهرِ گلستان، تا این لحظه ۲۵ نفر کشته، ۳۲۲ نفر محبوس و ۶۰ نفر مصدوم شده‌اند.
از صفحه فیس بوک امیر چمنی





بیکاری و روابط خانوادگی - اسرین درکاله




از تعريف بيكاري شروع نمي كنم چون بنظرم مي آيد بيكاري مفهوم ملموس و زنده اي براي هر كدام از ما دارد يا تجربه اش كرده ايم يا ترس تجربه كردنش هميشه همراهمان بوده ودر دنياي امروز بنظر واژه اي ترسناك و مخوف مي آيد! چراكه مستقيما مربوط مي شود به سفره و معاش خانواده، مربوط مي شود به درمان و بهداشت خانواده، مربوط مي شود به آموزش و تحصيل خانواده و مربوط مي شود به سلامت روان و روابط خانواده. و از آنجا كه خانواده اساس جامعه را تشكيل مي دهد بيكاري وعدم اشتغال نيروي فعال جامعه بخصوص در نسل جوان زمينه بروز انواع معضلات و انحرافات و ناهنجاري هاي اجتماعي را درخانواده فراهم مي كند كه حاصلش سلب امنيت و آسايش از جامعه خواهد بود و جامعه شناسان عنوان مي كنند كه ردپاي بيكاري يا همان "نبود معاش" در تمام معضلات اجتماعي مشهود است و اين معضلات كه تك به تك درباره شان صحبت خواهيم كرد گريبانگير خانواده ها هست بنابراين روابط در خانواده ربط مستقيم با موضوع بيكاري دارد كه عنوان سمينار ما هم مي باشد.
مركز آمار ايران در سال 1395،نرخ بيكاري را در جمعيت 10 ساله و بيشتر، 12.4 درصد اعلام كرد كه 1.4 درصد نسبت به سال قبل رشد داشته است و اين در حالي است كه معاون خانه صنعت و معدن و تجارت ايران عنوان مي كند كه محاسبه بيكاري و اشتغال براساس تعريف"يك ساعت كار در هفته" با واقعيت جامعه ما همخواني ندارد و با اين تعريف نمي توانيم فردي را شاغل تلقي كنيم كه با هفته اي يك ساعت كار بتواند امورات خود را بگذراند و اكثرا در كشور ما با روزي 8 ساعت كار هم نمي توانند درآمد لازم جهت پرداخت هزينه هاي زندگي را فراهم كنند و همچنين در تعريف بيكاري دانشجويان و زنان كه نيمي از جامعه هستند جزو بيكاران به حساب نمي آيند از جمله زنان خانه دار!
براي همين رئيس مركز آمار ايران در همان سال 95 اعلام مي كند اگر نحوه محاسبه نرخ بيكاري تغيير كند نرخ بيكاري به 22 درصد خواهد رسيد.
و درهمين محاسبات مسئولين امر يك پرانتز بايد باز كرد براي طرح اين سوال كه چگونه در تعريف افراد شاغل، كودك 10ساله نيز جزو آمار افراد آماده به كار به حساب مي آيد؟!!!
و همين موضوع بيشتر صحت و سقم اين آمار را زير سوال مي برد.
همينطور صندوق بين الملي پول از سقوط 7 پله اي جايگاه ايران به لحاظ بيكاري در جهان در سالهاي 92 تا 95 صحبت مي كند كه رتبه كشور ايران از 29 به 22 رسيده كه نشانه بدتر شدن اوضاع است.
در گزارش ديگر از وزير كشور در خرداد 95 در صحن علني مجلس می آید که بيكاري يكي از عوامل آسيبهاي اجتماعي است و حدود 3.5 مليون نفر بيكار در كشور داريم و در برخي شهرها و استانها حدود 60 درصد بيكاري داريم.
و همچنين مركز پژوهشهاي مجلس اعلام مي كند در فاصله سالهاي 91 تا 94 تعداد افراد دلسرد و نااميد از يافتن شغل بيش از 4 برابر شده و از 400 هزار نفر به يك ميليون 670 هزار نفر رسيده است و درخبرگزاري مهر در 27 آذر 95، رشد 10 درصدي بيكاري زنان جوان و خروج سالانه 50 هزار زن از بازار كار را داریم و روزنامه شرق از 27 ميليون زن آماده به كارصحبت می کند که فقط 4 ميليون نفراز آنها شاغل هستند و ملاوردي مي گويد: زنان ركورددار بيشترين نرخ بيكاري می باشند مخصوصا بسياري از زنان تحصيل كرده!!
حالا تمام اين آمارها را به خانوداه برميگردانيم خانواده اي كه با بيكاري افراد آماده به كار در آن خانواده، تمام سازمان و اموراتش بهم مي ريزد و بيكاري در خانواده گره مي خورد با شروع تمام معضلات در خانواده: يعني فقر!!!! به طوري كه معاون وزارت بهداشت در مرداد 95 مي گويد: 30 درصد مردم ايران نان خوردن ندارند و گرسنه اند! و رئيس كميسيون اجتماعي عنوان مي كند كه 35 درصد جمعيت ايران حاشيه نشين هستند و در حال حاضر 20 ميليون نفر حاشيه نشين داريم و بر اساس آمار ديگري 40 ميليون ايراني زير خط فقر مطلق و نسبي زندگي مي كنند.
در چنين حدي از فقر، تكليف كودكان خانواده روشن مي شود: از تحصيل باز مي مانند و راهي بازار كار مي شوند و پديده كودكان كار و خيابان!
در سال تحصيلي 96-95 در استان خراسان شمالي 1249 دختر و 1105 پسر از تحصيل باز ماندند و تن به كار اجباري سپردند. كودكاني كه بايد كودكي كنند و جايشان در كلاسهاي درس و آموزش و مهارتهاي زندگي براي آينده شان باشد از كلاسهاي درس، از تحصيلي كه بايد هزينه هايش جدا از ميزان معاش جامعه باشد بيرون انداخته مي شوند و سر از جامعه در مي آورند كه آدمهايش همين مسير را طي كرده اند! خشم اين كودك و تقابلش با اين تبعيض همراه مي شود با خشم كودكان ديروز اين جامعه و توليد خشونت و بزهكاری.
به طوري كه مركز آمار ايران اعلام مي كند: در هر 9 ثانيه يك خشونت در ايران رخ مي دهد كه 19.9 درصد از خشونتهاي خانگي در تهران را خشونت جسمي و 52.4 درصد از آن را خشونت های روانی تشکیل می دهد وایلنا در گزارشی عنوان می کند که در ایران بیش از 800 هزار نفر اختلال شدید روانی دارند و در سال گذشته نزاع پای 400 هزار نفر را به پزشکی قانونی کشاند و دروزیر کشور در خرداد 95 در صحن علنی مجلس گزارش می دهد که سالی 600 هزار نفر عازم زندان ها می شوند و 200 هزار نفر در زندان ها باقی می مانند.
همین فقر و بیکاری بلایی مضاعف تر بر سر کودکان دختر می آورد کودکان دختری که از جانب خانواده در کودکی تن به ازدواج های اجباری می دهند و آمار سازمان ثبت احوال کشور درباره این کودکان این گونه است که در یک دهه، 400 هزار دختر زیر 15 سال در ایران ازدواج کرده اند یا دختران فراری که بهزیستی در گزارش خود از کاهش سن دختران فراری به 9 سال خبر می دهد!
همچنین ردپای بیکاری را می توان در آمار بالای طلاق در خانواده ها جستجو کرد وقتی که رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس از ثبت 9 طلاق در هر یک دقیقه در ایران سخن می گوید و اینکه 50 درصد ازدواج ها به طلاق می انجامد اگر موضوعات فرهنگی را بخشی از علل طلاق بدانیم بیش از نیمی از طلاقها سرمنشاء اقتصادی دارند اینکه خانواده امکان اداره کردن خود را ندارد و خانواده ای که نتواند معاش خود را تامین کند از هم می پاشد و همین از هم پاشیدگی خانواده ها سرآغاز بحران های عاطفی در روابط خانوادگی می شود که خودش را بصورت اعتیاد دانش آموزان نشان می دهد که ستاد مبارزه با مواد مخدر می گوید اگر قانون اجازه دهد آمار دانش آموزان معتاد را اعلام می کنیم و یا موضوعی دردناک تر: خودزنی در میان دانش آموزان دختر با عنوان "خون بازی" که گزارش هایی از آن در خبرگزاری ها منتشر شد.
بیشتر که اثر بیکاری را در خانواده بررسی می کنیم مُهر آن را بر یکی از مهمترین آسیبهای اجتماعی پررنگ تر می بینیم یعنی تن فروشی و فحشاء! و ابعاد آن آنقدر وسیع است که که ملاوردی عنوان می کند: آمار کارگران جنسی ایران محرمانه است و نمی تدان آن را اعلام کرد و بهزیستی از کاهش سن تن فروشی دختران به 16 سال خبر می دهد.
تامین نبودن خانواده ها و اینکه درآمد 3 برابر زیر خط فقر نمی تواند جوابگوی مخارج زندگی شان شود جامعه را با پدیده زنان متاهل تن فروش مواجهه کرده است به طوری که انجمن جامعه شناسی ایران اعلام کرده: از میان چند هزار زن تن فروشی که وجود دارد 12 درصد آن را زنان متاهل تشکیل می دهند.
موضوع بیکاری و ابعاد آن به همین جا بسنده نمی شود و اثرات آن بر خانواده آنجایی فجیع و وقیحانه می شود که روزنامه ها از بازار داغ پیش فروش جنین در شکم مادر به دلایل فقر اقتصادی،اعتیاد،کارتن خوابی و ازدواج کودکان خبر می دهند و همچنین از فروش نوزاد زنان معتاد و کارتن خوابی که فقر و بی تامینی و بیکاری عامل اصلی بی خانمان شدنشان به شمار می رود در ازای 100 تا 200 هزار تومان صحبت می کنند و در مقابل این آمار داریم که رئیس کمیته بهداشت شورای فرهنگی و اجتماعی زنان از افزایش 5 برابری سقط جنین عمدی در کشور گزارش می دهد و این آمار باید عرق شرم بر پیشانی مسئولین بیاورد که مدعی پاس داشت خانواده هستند اما چنان شرایط فرهنگی و اقتصادی بر افراد جامعه تنگ است که مجبور به کشتن جنینشان می شوند چرا که می دانند هیچ امکانی برای بودنشان و بدنیا آوردنشان وجود ندارد و این چنین است ارزش حرمت آدمی در این دیار!
این حلقه اضمحلال و نابودی خانواده ادامه دارد وقتی بیکاری یکی از متهمان پرونده اعتیاد جوانان می شود جوانانی که به دلیل نبود شغل و درآمد کافی روحیه امید به زندگی و آینده را در جامعه از دست می دهند و دچار افسردگی می شوند و برای تسکین خودشان به اعتیاد روی می آورند.
مدیر کل سلامت روان وزارت بهداشت از ابتلای 6 میلیون و 400 هزار نفر در ایران به افسردگی خبر داد و از طرفی دیگر معاون سازمان پزشکی قانونی از رشد 9.1 درصدی آمار فوت شدگان ناشی از مصرف مواد مخدر و روان گردانها در 6 ماهه نخست 95 خبر می دهد. و همه ی اینها رو بگذارید کنار آمار بالای خودکشی ها به طوری که وزیر بهداشت می گوید: بنا بربرآوردهای غیررسمی، روزانه دستکم 13 نفر خودکشی می کنند و بیکاری،فقر،تبعیض و نداشتن آینده روشن از دلایل خودکشی در ایران است و چنین می شود که ایران دومین کشور غمگین جهان معرفی می شود
به این ترتیب می بینیم که سازمان جامعه بخاطر بیکاری دارد از هم می پاشد! و آن وقت در مقابلش صاحبان جامعه که خودشان را متولیان و حاکمان جامعه می دانند و اداره امور جامعه را به دست گرفتند هیچ راه حل و فکری برای این بیکاری ندارند آنان که در تمام صحبتهایشان مدعی استحکام و محافظت از خانواده هستند و در برابر جامعه ای که از این همه بزهکاری و خشونت و قاچاق و اعتیاد و دیگر معضلات اجتماعی لبریز شده راه حل دست قطع کردن، اعدام، زندان و قصاص را می گذارند ومی خواهند با نگه داشتن چماق بالای سر جامعه و بستن احکام سنگین و فشار قوانین جزایی جلوی جرم و جنایت و بزهکاری و معضلات جامعه را بگیرند در حالی که ریشه جای دیگری است،ریشه استحکام خانواده نه در تار موی زنان و دور نگه داشتنشان از جامعه،بلکه در معیشت آن خانواده است خوشی و سلامت و شادی خانواده بسته به معیشتش هست که وقتی این معیشت نیست خانواده از هم می پاشد
پس چه باید کرد؟!
دنیای امروز که دنیای تکنولوژی و اطلاعات هست این امکان را می دهد که مشاهده کرد در جاهای دیگر دنیا برای مقابله با این مشکل برای حفظ روابط اجتماعی برای اینکه آن جامعه در حیطه سلامت نگه داشته شود چه می کنند و چطور برای افراد بزرگسال جامعه برای حفظ حرمت و ارزش افراد در خانواده یا کار یا بیمه بیکاری در نظر می گیرند. بیمه بیکاری که منوط به شرط نیست و به همه ی افراد آماده به کار تا پیدا کردن کار مناسب پرداخت می شود نه اینکه مانند قوانین بیمه بیکاری در ایران که برای مدت محدود و منوط به شاغل بودن و بالای یکسال کار و آنهم با قوانین بسیار پیچیده و گاها متناقض تعلق می گیرد.
مرکز آمار ایران اعلام می کند که تعداد کل مقرری بگیران بیمه بیکاری در سال 94 بالغ بر 630،191 نفر بوده است و این تعداد مقرری بگیر بیمه بیکاری فقط 7 درصد کل جمعیت بیکار کشور را شامل می شود بنابراین پُر پیداست که افراد بیکاری که هیچ ممر درآمدی ندارند چگونه در سراشیبی ناهنجاری های جامعه قرار می گیرند بنابراین برای حفظ شان و حرمت همه ی افراد خانواده یا کار یا بیمه بیکاری!

اردیبهشت 96