۱۴۰۱ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

اول ماه مه روزجهانی کارگر

 يكم مي را من نه در ذهن خود ، به جيغ مي كشم 

نه گوش هاي طبقه ام؛ كه ، گوش هاي سرمايه را كر كنم 


هوشمند غفاری

كارگران بدون كار و دارای كار ، دریك موضع مشترك،یعني "نفس كشيدن" ، آنهم "عاريتي" و "موقتي" و نه در بستری از زندگي آزاد بلكه دربند و اسير دست ساختار سرمايه و در تسلسلی معيوب از مزد و بردگي مدام گرفتار.

"رفاقتي" ، نه "رقابتي"یاری رسان در راستای "رهايی" اند. عميقا با رابطه ای از نوع معادله  ی همراستا، براي تجميع نيروهای حركت در پيوند. نه ضد هم هستند و نه عليه هم . ايشان تداوم نفس را وابسته به یكديگر برنامه و اجرا گرند.

انسان هايي كه هيچ داشته، ثروت، سرمايه و اندوخته ای درخور از رسته های مالی و پولی و اعتبار و امكان در هيچ یك از تمثيل ها و تعريف های موافق و سازگار با اصول و سياق و روال سرمايه ی سرمايه داران را در ذهن ها و دست هاي پُر از قدرت شان نداشته و پی نگرفته اند. پس، بايد تخمين های اساس كار را برای ادامه ی بقا ، فراتر از نوع و حيطه های قدرت در دست سرمايه ، مشوق ، تعالی و ترقی گر باشند و آگاهان، نيازهايی نه برای بهبود و ارتقای رفاه، كه صرفا برای تامين و ادامه ی آن نفس های سخت در ركابی بر توليد ارزش مازاد را برای سرمايه دار، بسيار منظم كه حكايتی عميق و فهيم كرده باشند.

پس، طبق پيش فرض های تراووشی و تكوين از سرمايه، دال بر اسلوب و نظمی بر پايه، به جهان ما تحميل و نيازمند، به هر نوعی از كسب درآمد ناشی از اجرای هر كاری از رسم خط استثمار را از همه ی هم طبقه ای های ما، در انظار یا نهان، اما شديدا بيانی واضح و مبرم كرده باشد تا كه اين تنها راه موجود باشد و اين را بشدت نهادينه از انگاره، كرده باشد.

و اگر راهی ديگری هم بر خود متصور نباشيم، هرچند كه از مشیّت و حمايت و اصرار عظيم و عميقی از طرف آن نيروی مُهلك از سرمايه و تحميل از هر جهات او بر ما را خاطر، كه ماهم به نوبه ی خود، ترميم گر، بازتوليد و استمرار بخش آن بوده باشيم!

طبق آن روال های از تزريق تصور، ذهنيت، حس و حتی عاطفه؛ كه، تحت نوشتار منظومه ی بينش، بر پيكر روح اجتماع طبقه و گسترش و بست توسط بنيان های آموزش و مبلغ گری و یا ساير كلیات اجزای اقدامات و مقدمه و مؤخره سازی های "عُرفی" ، "قانونی" و "ترجيحی" از تاريخي تا معاصر و چه افسانه تا واقعي ، نظير اقوام ، جنسيت ، زبان ، لباس ، سبق تاريخ ، نشان جغرافيا و بوم و ... از انسان ها را بر حوزه های محل تا منطقه و جهاني حضورش ، طوری پيش مي برد كه مهندس كلام و اجتماع، او در طبقه ی پايين را با عمل گسترده و شبانه روزی و اكثريت هر دو دسته ی بيكار و دارای كار را باورمند به "اجباری، بدون هيچ راه حل" در "رقابت" براي چيرگي در فروش، معادله، معامله و معاوضه ی آن انواع ديگر سرمايه (ي خود)؛يعنی وجود و عُمر و ذوق و انگيزه و استعداد و داشته و برنامه و ايده آل ها و آرزوها و رؤياهاي دوران ، از كودكي ، نوجواني تا كهنسالي ویا از بُعد نيروی بدن ، فكر، مهارت و تجربه از فنون و قدرت اجراي تخيل هاي خلاق و امثال را به دستگاه سرمايه ، آنهم بایك تعويض و معاهده ی تلخ و ننگين و گويا اختياري؛ اما "تاريخي" و حاصل از چانه ها و رقابت هاي نيروی قدرت ناشي از حجم سرمايه اي رايج به سبك دارندگان فعلي طبقه ی بالایعني سرمايه را در مقابل اخذ و دريافتی از مقداری وجه (پول) و حتي "بوس" ، براي تهيه ی مايحتاج و ملزومات مادي اوليه حيات و بقا، به وسعت امكان تا چند ساعتي ، روزی در آنطرف تر را در وضعيت قرار مداري یكطرفه و در فرآيندي كه بايد نهايتا آن كفه ی سود عظيم ارباب رايج است كه بايد و حسابي سنگين تر و بسيار هم سنگين تر از هر گونه كفه ای از تمايل های نيروی كار را تامين سركوب و ادامه ی بقای كار زورمزدي را تضمين كننده باشد؛ در حاليكه اين خود طبقه ست كه همان مايحتاج ها را هم توليد مي كند!


پس اين تصور كه "راهي برايمان غير از تن دادن به اين بردگي ، هرگز موجودیا كه صادق نيست" را عامل اصلي اين تسليم به بازتوليد از خط استثمار و رسم مازوخيسمي او، همان "دگر آزاري محرز شده"ی سرمايه ، بر تن و سر خود طبقه ی مایعني "طبقه ی كارگر" را كه استمرار داده باشيم!

اينگونه ست كه حقيقت معامله و معاوضه ی قسمتی از مغتنم ، عزيز و شيرين خود با سرمايه و كار را نهايتا و با هزار زحمت و رنجي از شكنجه ای طولاني را در اسارتي عميق، همچون مراسم و مناسك معروف و پرطرفدار عبادي مقدس، براي آن خدايان سنگي ویا غيبي، در عبادتگاه كار و توليد، اجرايي از سجده ها كرده باشيم و خود را كت بسته ، تسليم بردگي و بندگي خداي عيني سرمايه، فراي هر انديشه در ذهن و برنامه ی ممكن بر زمين سفت هم!

اينجاست كه اين مای خود كرده ی مجرم ، عليه كل منافع و حق برابر طبقه ، "معلومِ تكليف" و "تعيين موضع" از هر كُنش، ناكُنش و بي كُنش خود، در قالبي از تسليم را ايجاب كند! چونكه اين تعيُن غير مايي ، از جنس جنگلي ست كه قوی ها، ضعيف ترها را بخورند، بدرند و تكه تكه! و غنيمت در ادای نذر، در بنياد سلول و حيات و سودای شور طول بقای نه جانوری كه خدايی بر زمين و آسمان ما را هورت كشان، اين كاسه های خون رقيق نمكين ما را به به و چه چه كنان ، هی بالا كشند! 

شايد اين ماييم كه خود را مكلف به رويداد اين "خطای بزرگ" در تسليم سر تا تن خود كرده باشيم!  چرا كه اين "سيب" را حتما بايد "گاز زنيم" و گرنه كه جدمان آدم كه چنين خبطی كرد و ما نوادگانش هم حتما، به اين تبع و ماهيت، پس محكوميم و حتي به همان سرنوشت! آنهم در دوران باطل تسلط رجيم شيطان ، بر زمين و لابُد حتما به ناچار و ما همچون ارباب هايمان، لعنت شدگان همان خطا در تقليدی از فرا تاريخ مادرِ لعنتي مان "حوا" ست كه بايد گرفتار! 

اين اعتقاد به "لعنت شدگي" از اركان بقای سرمايه، یعني طبقه ی كارگر چنان است كه، مي بينيم سرمايه و ما، هنوز بايستی در شمايل دوطبقه ی دارا و ندار آن ، در تضاد و مسيری هرچند از تنفر و یاس در پيكار عليه اين واحد از جرم واحد و منشور شدني اما عجيب یكطرفه بنفع سرمايه اما، به هر حال گرفتار شده!

بالاخره، طبق اين بازار لعنت آباد، نفرينی شده كه بايد یكي از ما دو طرف ، قرباني آن شود! تا آنیكی، ماندگار ! 

يكي از ما ، بايد باقي و صالح و وارث "تاج و تخت" منحوس زمين پدری گردد!  كه قاعدتا او ما نيستيم!  چون "ما" از آن گناه جدمان آدم "توبه ی هميشه و عظيم"  را پيش گرفتيم و دم به نوای تحمل اين زجرهای فلاكت ناشي از "خطای بزرگ" نسپارديم تا آن اربابان و شياطين در خدمت و مسلط، خونخور و خونخوار، تنها ظالم اين عالم شده باشند؛ تا همه ی دنيای ستم را، آنها درنورديده و اصلا سركشند، نه ما كه توبه كار !

و اين طبقه ی سرمايه ست كه گرفتار "تاريكي" و "جهنم" ناشي از لعنت خداوند، بايد قرباني شود!یعني تا هميشه به اين دره ی دٓرٓك نه دٓرْك ، از رفاه و تملك بر زمين را واصل و ندامت گرداند! ما كه سلحشور و پيروز جشن همجوشی امزجاج پارتی با فرشتگان چارلي خدمتگزار و ساير از هم طبقه های بينوايان مان را در آن فرای از زمان و تاريخ زميني ، كه بر عرش اعلای بهشت خدای آسمانی ، به خوشبختی مشغول شويم كه آنهم فقط با "مرگ"ی صليبي به امكان نهايي خود كه رسد .

پس، اين گونه شد كه ، سير و سيكلی از  تسلسل معيوب و خطا، تا به اين لحظه ی ما و شما ، تكرار و تكراری از مكررات فوق را برای گريبان ما كارگر و طبقه ، هنوز مي توانند كه مهيا شده، داشته باشند و هر كسی با بهشت ها و جهنم ها و لعنت ها و فلسفه های انتزاع از جهات بدی و خوبی اين جهان لعنتی و خود كرده را نه فقط خودساز كه متاسفانه تا اين لحظه، عاقبت كرده باشد!  

طبقه شبيه جمعيت طبقه ی آشويتس در دست نازی سرمايه ست كه ، منتظر زنگ باز شدن درهای گلخانه ی متروك اتاق گاز به انتظار معجزه ای برای فرار و نجات اند اما، شايد بعد از افول امكان اتمام ثمردهي از كار بيگارشان! بله، بواقع تا ما بتوانيم بحد نهايی ممكن برنامه شده مستهلك و مصرف شويم ! پس طبقه ی سرمايه كه فربه تر، ثروتمندتر و مسلط تر؛ و ما كه همچنان اسير !


اما آنسوی ميدان و در طرف سرمايه ، انگار نه آسمانی و نه زمينی ! نه حياتی هست و نه اصلا مماتی! انگار همين دنيای تيره كه به رنگ كمينی از خاكستری ست برای طبقه ی ما تصور و برای آنها همان بهشت گمشده ی ماست و نميدانيم كه آنها اشغالش كرده اند! بهشتی بر گرده، پشت و دستان ما! كار ما! ساخت ما! پس یعنی اين حال و احوال ما براستی عامل سيه روزی و لعنت ابدي و نابودي سرمايه داران است؟یعنی اگر ما از اين پُست لعنت زده ی كار مزدی و توليد، سر باز زنيم، ايشان هم به بخشش و مهربانی و جاودانگي خداوندی آسماني ما دچار!؟ 

پس اگر چنين نكنيم و قصاوت به اين حد نهايت پس نبريم ،یعني ما مجرميم! اگر، مامور سرمايه ی اتاق گاز را برای پايان دادن اين شكنجه ی از بيگاری، فرا نخوانيم و اين مامور اهرم، نيايد و كارش را در كمال، تمام كند و ما كارمان رایكسره كنيم!

منتظر مانده ايم و باز در دل خود مي گوييم پس چرا نمي آيد! چرا آن شاسي لعنتي گاز را اهرم نمي كند تا ماحصل جرقهی برق و گاز، جان ما را تا به بهشت در آسمان عرش، آسانسور كند! كه، ناگهان و در همين اثنا، بر صفحهی مجازي ماحصل از عصر انفورماتيكي مان و روي نمايش ديوايس ، به مایادآور مي شوند كه "نه جانم" الكي كه نيست ! ما "مالك" كار شماهاييم و خود ما براي تو بايد زمان اين حادثهی بزرگ را تعيين فرماييم !  

اما، واقعا چرا ما نيروی صدايی نباشيم كه نجواي خود كند ، پچ پچي و گفت و شنودي اندر پرده خود ، كه و آنگه كه ، سينی ستمی بر زمين ، صدا ها كه گوش ها كر افتد و دهان های ذهن و حس و ادراك باز كند كه "آخه فلك زده" ، زندگي در حتی مثال، حقير كلبه ای جنگلی، در ميان طبيعت وحشی و دارای تمام سختی و خطرات بالقوه و بالفعل قابل وصف و تخمين ، كه شايد بسی راحت تر و حتی سالم تر و ساده تر و گواراتر ، با طول عُمر بيشتری از آنچه بر سر خود، كه هم اكنون داريم می آوريم، باشد!

بگوييم و داد زنيم: ای سرمايه ی نازی؛ مگر تو دقيقا چه كسری از رفاه یا سلامت ، رشد و آينده را برای مای "فلك زده" های برده ی اسكان شده ات در اين طبقات عميق و منظم مزدی بيقرار و قسطی و با حق به جانب از استعمار ، استثمار و استبداد را در قالب قوانين، بازار، بانك، تورم، نصب و ايجاد حاكميت های سر به خود و عليه ما ، در شرق تا غرب گيتی ، حيطه و حوزه ی حق اقدام خود معرفی ؟!

آيا نبايد فرياد كشيم كه ای قائله و قاعده ی خونخوری ، دقيقا به كدامين روز و وقت از روالت ، دلبستهی بردگی ات شويم !؟

نكند فريفته ی جنگ های وحشيانه ات؛ كشتار روزانه ی هزاران كودك و زن و بزرگ و كوچك؛ نابودی بزرگ از انواع جاندار و بی جان طبيعت ویا نابودی تتمه ی تمدن نيمه ی فعلی، كه گويا ماحصل تاريخ صرفا گمشده ی پيدا شدهی تو؛یا به كشتار عظيم از عادت های مافيايی تو؛ به پايين ترين سن تن فروشی جنسی در كودكی و نوجواني من؛ به اكراينیا عراقیا افغانستانیا ويتنامیا ليبيیا ايران، یمن، سودان، برزيل، شيلی، نپال و فلسطين و لبنان و آفريقاي من؟ یا به امنيت غذايی جهانی تو؟  نكند به روند رشد از تمدن تو؟  به آن شفافيت سياسی و خوشنامی سياستمدارانت ! ها ؟ به كدامشان !

به كدامشان دل خوش كنم!؟ شارژ و پُر انرژی و مخمور كه شيدا ، به اين ادامه ی راه بی پايان تسلسل معيوب استثمار من ، تن و پا كه هيچ، دل و قلوه و دماغی خيره كننده نثارت دوباره و دوباره دهم !

تو، برنامه ی "نفس كشيدن" را بر اصلی بنا كرده ای كه "هرچه بيشتر دارايی و بهره ی بانك و انبار سود غارتی از طبقه ی ما و حاصل تك تك نفس تك تك ما را داشته كني" تا مسجل بقا شوی! پس هوا را هم "پولی" كردي! كه، خودت چاپش ، اعتبار بخشي اش ، تخمينش ، مافيايش ، وزنش، بورسش و بانك و بيمه اش را پادشاهي مي كنی!

تا كه "زنده ماندن بيشتر خود" را به اين طرح و اجرای داروينی، اين تو باشی كه مسلط شوی و حتي هنوز هم بشدت بيشتری اين مسير نكبت را همچنان ادامه داده باشی!


تا بتوانی با اين قوانين نوشته و خلق شدهی كثيف، مضحك و احمقانه ات، بنفع و بقای خودت ، خود را مرتب و مستمر بازتوليد و توليدمثل تصاعدی كنی و مای طبقه ی كارگر كه عامل اصلی اين رشد و دارايي هايت هستيم را همچنان و تا هميشه از اين خُمره ی عسل پادشاهی و رفاه و امكان از ايجاد باد نفاق در طبقه ی ما و كار ما، محروم نگه داشته باشی! 

تو اول من را همچون گوسفندان چوپان كدخدا ، سوا و نشانه گذاری و به چرای فكری در ناتوانی انسجام و هندسه ی تشكلم بری و سپس كار و بار توليد و توزيع و بازار را روی من تيك تاك و افتاده، تيغ مي كشی تا سود و منفعت براي فقط خود و هم طبقه اي هايت از پوست و خون و گوشت وجود من ، در "توليد" و از خودم ، نصيب كه شوی! تو "من" را در تنهاييم فقط، توان مصرف داری! در حال نزار و مريض روحم! شائبه ی قدرت وجودم! نامه ی نرسيده ناله ی خودم! خبر سايه ی غول و عنكبوتم!

حال اما درست سر اين بزنگاه، خود سرمايه كه، اتفاقا و معمولا جنايتكارانه تر از هر وقت و زمانی ديگر و تعمدا به اعتصاب در استخدام نيروی كار، اقدام های مقتضی سريع و جديد و وسيع تری را هم سر ميدهد و نوا و نمآهنگ؛ كه، نه از روي لج و احساس كينه توز و امثال ، بلكه فراتر و بر منطق و اساس نسبتی از "هوش مصنوع و كارشناس" و عالمانه كتاب ها و حساب های فرموله كرده ؛ از اسارت طبقه ی بنيان و در آن استخراج ها از معادن بيابان فكر و وجود جان من كارگر و كننده ها، اتفاقا كه دست طولايی نه فقط داشته و دارد؛ كه، هربار حرفه ای تر و دست در دست تر با بهانه گری های پاتختی ساز از سياسی و اغوان گروه وارگي های بزرگ و كوچك سرتاسری ، با اين وجود پس ها و پشت ها از پرده ها، اقدام به نمايش "خودزنی سرمايه واری" و اجبارش از "تعديل نيروی كاری"یا همان "اخراج " را تزويری برای صرفا طبقه ی ما می كند و حتی قبل تر از اين وخامت سازی ، بصورت فرمول هايي از "عدم جذب" های گسترده و محدود، نه سهوی كه عمدی و بازهم نه به نسبتي از كل كارگران جويا و نيازمند كار، كه از القاي بدنامی براي بيكاران طبقه را مشهود، دسته دسته كه سنت مي كند!

اما بعد اين نمايش های تاريخی بر صفحه ی سياست و اقتصاد صورتی از اين ارباب ها است كه فقط قيمت كالا ، خدمات و سهم سود سرمايه با هزينه ی تمام شده ای از احتكار مواد خام و اوليهی ارزان و قيمت بسيار جامانده تر نسبت به قبل، از سبقت شتابان قيمت كالا و خدمت و از قيمت خريد امروز كار از كارگر و خلاصه آن هزينه هاي مختلف بر توليد، كه هرچه كمتر! با فرماندهي و سرآمدی عامل اصلی و پيشران لوكوموتيو كمبود زير فقر مزد كارگران، كه كمر سرمايه را چه بيشتر راست ميكند و سبب بازتوليد و سودی فضايی در مدت هاي عجيب و غريب كم و فشرده ی اهورايی را موجب ميشود و اين "اي واي تحريم" گويي های محشر بيش از ٤٠ سال! كه خود و خدايش خوانده و خواسته!

تا ايجاد اين تورم های كهكشانی برای حصول رشد نجومي و حتی یكشبه ی اين شاهانه ی سرمايه و بازار سياست را فقط از جيب، مال، عمر، زندگي و قلب و تن و روح طبقه ی ماست كه بر می كند و اين ماييم كه وام های ابدی برای گرفتار شدن ايشان در دام همان شيطان و لعنت و نفرين و جهنم خدای آسمانی از بهشت زمينی را به آنها و به قيمت خودزني و نابودی و فلاكت و زجر زمينی از شيره جان و سرمايه ی وجودی خود و آيندگان طبقه مان را اهدايی اساطيری و بلاعوض و همچنان چون پيشترمان، به ادامه، یا كه نه !

چرا كه ما بايد به فكر در بهشت شدن و او در دوزخ شدن و بودن و ماندن و جاويد شدن در آن آتش مصفاي زمهرير شده ی عشق و حال گرفتار شده! بالاخره هرچه باشد و بقول زنده یاد سهراب، واژه بايد باد باشد كه حداقل بارانكی بيايد! البته از ابر نعمت های ما ساز! یعنی خود اين قرارهايمان هم معلوم نيست كه چطور و از كی و از كجا و چنين و با اين ازل و غزل از سرمايه بسته شده و او بسيار خوشبخت تر از اين صدور قرار برای نبود دسترسی ما به او و دارايي های چاپيده اش! پس، امكان فرار از مكافات ما تنيده در اين فراق عظيم شده .

اين همان فرق اصلی ست بين آن جهنم خوشبختي بر زمين و اين آسمان بهشتی در فلاكت و افلاس اين خدای بدبخت عرش و مرش نيكی ها!

او برای اين دوزخ ثروت ، از قبل تر بر خاك و آب و برق و دارو و گندم و برنج و چای و روغن و صابون و مداد و كمپوت و لوبيا و سنگ و برف و شكوفه و پرنده و چرنده و جهنده و خزنده و سيل و زلزله حتی، ولی مهمتر بكمك و از طريق اسارت و بنده كردن خود اين دوپای(انسان) بخت برگشته ی نيروی كار، البته با همت شركا و همدستان و هم پياله هايش و همزمان كرده های برهم كنش ليست بلند نزوج بيكاران و جنگ و نزاع داخلی خودطبقه اي با كارداران را شب ، خواب های رنگی رؤيايي ديده، كه مي كشد.

كه اين همان تعزيه ی تغذيه از خون و صدمه و تفكيك و تفاصل و انشقاق در طبقه ی برابر ما در واقعيت سرجمع از فلاكت و بردگی هايمان است كه به نمايشی از صحنه های متعدد اصلی لحظه ی آخر وداع ما با او، اما متاسفانه كه باز ممكن است به برده كشی مجدد موجب شود.

گويي جنگليسم از نابرابری، یك دو جين از هزاران طبقه ی تو در تويی ست و ما هم كه مثل هميشه در گروی گروه های هيدروكربن ها، پروتئين ها، اسيد های چرب پلاس و ديگر نوعش حلال در آب و روغن ها، بالتازار كش از راديكال های اسير و آزاد، گروه متفقين از محققين آدونزين منو تا تري فسفات، حمال های انرژی فرا سلولی نه T كه، شمع های موتور های Vی ديزل زغالسنگي پي سوز نه از كاميون های پشت مرز لهستان و اكراين و ناتو ها كه از كل ١٠٠ ميليارد خاكی از كارخانه ايي عظيم وجودی سلولي ام و ... است كه من باز بايد به چالشی از رهايی، بالاخره مجادله بر كشم!

پس بايد گفت و اشاره داشت كه هرچند و شايد كه راه های ديگری هم باشد كه حداقل در نزد خود و امثال خود و تلقين های تاكنوني ناشی از ستم مسلط بر طبقه ی خود زيرين و اتفاقا برای ذهنيت های خود، كه گويا و اما تا كنون  مفر ديگری متصور نبوده ايم و به احتمال نزديك به قطع ، معنا و مفهوم قدرت طبقه اي خود را بصورتی تلفيق از تلقين و شرطی شده گی بينش ذهنيتی، حاصل كار طولانی سرمايه بر طبقه ی ما را، شايد ناديده گرفته بوده ايم را كه اكنون بايد مشروط بينايی خود بنا گذاری كنيم !

اگر به همين نسبت از دنباله رويی و تبعيت از تابعيت در زمين ستم طراحي شده ی سرمايه و خصوصا طی مسافت طولانی تا مردن زير تبر كُند نان مزدی بدون سامان تشكيلاتی بر شور و شور جمعی هم ارزش یك به یك و فرد به فرد، یعنی شورايی گری را توصيه و توصيف عاجلانه همچون هفت تا تپهی رفيع از آزادی، بصورت سفارشي و تاكيد نمي شود كه نكرد!

ای زالوان بخوابيد كه سم مهلكي بجانتان انداخته ايم! آنتی تزی دوار به سنتز و به گل نشسته از غنچه و شكوفه های بهاری می و اردبيهشت! نه از آن بهشت وعده شده ی تمام هيچكدام از آن خدايان آسمانی بدسرشت!

كه ما خود خدای روی زمين سفت و همه كاره ی عرض كبريای توليد هست و نيستيم .

ما تپنده ی تپش های مست از سرشتيم .

بي فغان، جان به در آسمان و زمین نرستیم.

ما كارگريم با كار و بيكار از هر رده و شاخه و رشته و رسته و مام.

ساغر و ساقی، از ابر و درياهای عميق پيوسته.

تا رهايی كار و كارگر و طبقه از مرز صفر بنيان رسته.

"يك می" ، ١١ ارديبهشت را برای طبقه ام ، شادباش می گويم.




ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره صد و سه منتشر شد

http://rahaizanorg.blogspot.com/2022/04/rahaizan-shomareh-103.html

 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر