۱۴۰۲ آذر ۹, پنجشنبه

بیانیه سازمان رهایی زن به مناسبت 25 نوامبر

مبارزه تا محو خشونت علیه زنان ادامه دارد

 


خشونت به زن همزاد جامعه مردسالار است، سلطه خشونت بار بر زنان از چهاردیواری خانه شروع میشود وتا مدرسه و محیط کار و اجتماع گسترده میشود. حاکمیت مردسالارانه در کشورهای جهان با رشد صنعت و ورود زنان به عرصه تولید و کسب درآمد، و عروج جنبشهای زنان در کشورهای متروپل به چالش کشیده شد و ناچار به عقب نشینی گردید. آنچه بعنوان حقوق زنان و کودکان بتصویب پارلمانها رسید نتیجه فشار جنبش برابری طلبانه زنان از پائین بوده است که بالائی ها مجبور به پذیرش آن شده اند. و ما به مقطعی از تاریخ رسیده ایم که سازمان ملل روزی را به محو خشونت علیه زنان اختصاص داده است. لیکن فاصله حرف و عمل از زمین تا آسمان است. بسیاری از کشورهای عضو سازمان ملل این روز را فرمالیته برگزار میکنند.

کشورهای اسیر در چنگال اسلام سیاسی، همچون حکومتهای اسلامی ایران و افغانستان علنی به چشم مردم دنیا زل میزنند و با انواع  واقسام  قوانین و نیروهای سرکوب، از شلاق بدستان طالب در کابل و حجاب بانان آدمکش در تهران به خشونت روزمره علیه زنان و کودکان مشغولند. با رواج و تقویت کودک همسری توسط طالبان افغانستان و آخوندهای ایران این خشونت اشکارا با مهر و نشان اسلامی تزئین شده است.

تحقیر زن در سنت اسلامی و تقلیل نیمی از جامعه تا حد ملک و ناموس ذکور خانواده و فامیل که حتی قتل عمد زنان را بدست آنان مجاز می شمارد،میراث سیاه گذشتگان است. که هر از چندگاهی با وقوع جنایت قتل های ناموسی از گوشه و کنار این سرزمین سربرمی آورد. قاتلین با آگاهی از حمایت حکومت اسلامی از این ارزشهای دوران توحش، به کرده خود افتخار هم میکنند. دیر هنگامی است که وقت آن فرا رسیده که با جرم جنائی انگاشتن این خشونت  به مقابله با آن بپردازیم. کافیست سری به زندان زنان حکومت اسلامی بزنیم تا ببینیم  در این نظام مقدس جای ظالم و مظلوم تعویض شده است.

 

هر چند نهادهای حکومت اسلامی با قوانین و ماموران ریز و درشت کماکان به بند کشیدن مطلق زنان را در دستور دارند و در این راه از هرگونه خشونتی علیه زنان فروگذار نمیکنند، لیکن جنبش رهایی زن در ایران اسلام زده از سابقه فعالیت طولانی برخوردار است و دربیش از چهار دهه حکومت اسلامی، نه تنها تجربه مبارزات آزادیخواهانه و برابری طلبانه نسل به نسل منتقل شده، بلکه  این جنبش کلیه  مقررات و قوانین زن ستیز حکومت  اسلامی قرون وسطائی حاکم را با پس زدن آپارتاید جنسی سیستماتیک به چالش کشیده و به سطحی ارتقا پیدا کرده است که  توجه جهانیان را  به اهداف و مطالبات جنبش زن زندگی آزادی ، جلب نموده و از حمایت های آزادیخواهان در سراسر دنیا برخوردار کرده است.

با تولد جنبش زن زندگی آزادی در عرض کمتر از یکسال تمامی تصویر جعلی و ساختگی از زن مطیع و فرمانبردار تحت حاکمیت اسلامی در آتش انقلاب دود شد و از خاکستر آن چهر های زنان جوانی چون  سارینا ها، آیداها، آرمیتاها  و مردان جوان برابری طلبی چون محسن شکاری ها را نمایان کرد. جنبش زن زندگی آزادی در حافظه تاریخی جهان به عنوان اولین انقلاب زنانه و برابری طلبانه تاکنون به ثبت رسید. انقلابی که با سرعتی برق آسا مرزها را در نوردید و رهگشای جنبش های زنان در دیگر نقاط جهان شد. عمق تاثیرات این جنبش در سالها و دهه های بعد در گوشه و کنار جهان مردسالار نمایان خواهد شد و این نظم کهن را به چالش خواهد کشید و نسلی از زنان جوان را پرورش خواهد داد که دیگر خشونت را نخواهند پذیرفت و با مبارزه جمعی به نبرد با آن خواهند رفت.

 

جامعه بشری نیازمند محو خشونت به خصوص خشونت علیه زنان  و کودکان  است .

 

زن زندگی آزادی و برابری

سازمان رهایی زن

25 نوامبر 2023 



ماهنامه شماره یکصد و هجده رهائی زن - به مناسبت روز جهانی محو خشونت علیه زنان، منتشر شد

به مناسبت 25 نوامبر؛ نگاهی به 45 سال خشونت سیستماتیک علیه زنان در ایران



بیست و پنجم نوامبر به عنوان روز جهانی برای رفع خشونت علیه زنان انتخاب شده است تا به یاد سه خواهر میرابال باشد. این سه خواهر، فعالان سیاسی از جمهوری دومینیکن بودند که در سال 1960 به دستور دیکتاتور حاکم، رافائل تروخیو، به طرز وحشیانه‌ای به قتل رسیدند. این تاریخ توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال 1999 به عنوان روز جهانی برای رفع خشونت علیه زنان اعلام شد. روز 25 نوامبر فرصتی است تا به مبارزه با خشونت علیه زنان در سراسر جهان، از جمله " میرابال های ایران"، توجه بیشتری شود.

جمهوری اسلامی در ابتدا با تحمیل حجاب اجباری و سپس با اجرای محدودیت‌های آموزش و اشتغال و قانونی کردن تبعیضات زن ستیزانه، تلاش کرد نیمی از جامعه ایران را از صحنه‌ی زندگی اجتماعی شان حذف کند. این تبعیضات از قانون اساسی جمهوری اسلامی که در راس آن  "علی خامنه ای" است و ریاست دولت آن که " ابراهیم رئیسی "( جلاد و عضو هیات مرگ تابستان خونین 67 ) است را فقط برای مردان در نظر گرفته است شروع می‌شود. در کنار قوانین مبتنی بر احکام شریعت که به خودی خود ناقض حقوق بشر و ضد زن هستند، اظهارات مقامات روحانی و غیرروحانی جمهوری اسلامی نیز دست افراد نادان و ناآگاه مانند حزب‌اللهی‌ها و آتش‌به‌اختیارها را برای ارتکاب خشونت علیه زنان باز گذاشته است. همچنین مقامات و مدیران نظام، تعدی و تجاوز به حرمت زنانی را که در دستگاه‌های خود جمهوری اسلامی با آنها به کار مشغولند، در عمل، حق قانونی و شرعی خود می‌دانند! از سوی دیگر، چندهمسری، صیغه، کودک‌همسری، حق ارث ، تعدی ، آزار جنسی و تجاوز در قوانین کیفری تحت عنوان " تمکین" در زندگی زناشویی، همگی مصداق بی‌حرمتی و خشونت علیه زنان محسوب میشوند. در جرائم عادی نیز قوانین جزائی که بر اساس احکام شرعی تنظیم شده‌اند، زنان قربانی را از نظر حقوقی مجرم میداند  و به مردانی که به نام" غیرت " مرتکب هر نوع قتل شوند اجازه می‌دهد تا با تحمل مجازاتی بسیار کمتر از قتل عمد، دختران و خواهران و همسران خود را سر ببُرند! علاوه بر آن ، گشت‌های انتظامی و ارشاد اسلامی، حجاب بانان و آتش به اختیاران در کوچه و خیابان مزاحم زنان و دختران شده و با بی‌احترامی به حقوق انسانی زنان و دختران ، به ضرب و جرح و دستگیری آنها به دلیل " بدحجابی" می‌پردازند.

مفهوم "کنترل بر بدن" نقش مهمی در تولید خشونت علیه زنان در ایران دارد. در طول تاریخ همواره بدن زنان، احساسات، تمایلات جنسی و فرزندان آن‌ها تحت  تملک شوهران‌شان قرار داشته‌ است. با گذشت زمان و تشکیل حکومت ها، سیستم‌هایی با تفکر پدرسالارانه شکل گرفته‌اند تا زنان را تحت ستم و استثمار خود قرار دهند.  این رابطه قدرت و خشونت میان زن و مرد، به انقیاد و کنترل بدن زن و تبدیل آن به مثابه ماشینی که وظیفه تولید مثل را بر عهده دارد انجامیده و نهادینه شدن تفکر کنترل بر بدن زنان در جامعه را به دنبال داشته است. پس از به روی کار آمدن جمهوری اسلامی، عصاره اعمال قدرت و کنترل بر بدن زنان تحت لوای حکومتی مذهبی در " حجاب اجباری "  تبلور یافت تا به نماد و پرچم ایدئولوژیک این نظام تبدیل شود. جمهوری اسلامی با اعلام رسمی اجباری بودن " حجاب " در حقیقت اساس ساختار نابرابر خود را به تمامی به رخ کشید و پایه‌های سرکوب، تبعیض و خشونت را در تمام عرصه های  سیاست، اقتصاد و اجتماع  و خانواده کوفت. از آن پس، راه برای تصویب قوانین نابرابر که بر اساس قوانین مردسالارانه مذهبی و اسلامی بود هموار شد. به بیانی دیگر نظام سیاه و فاسد جمهوری اسلامی با اجباری کردن " حجاب " ، گام اول خود را برای به اطاعت کشاندن زنان با توهین و تحقیر به حقوق انسانی آنان برداشت. در اجرای قانون " حجاب  اجباری " ، نیروی انتظامیِ را به خدمت گرفت تا با اعمال زور و فشار در تمام عرصه های عمومی و خصوصی،  زنان را با بدن خود و جامعه را با کرامت انسانی زنان،  بیگانه ساخت. با به تصویب رسیدن هرچه بیشتر قوانین ضد زن در جهت تسلط بر بدن زنان، خشونت علیه زنان هرچه بیشتر گسترش یافت  و خود را در بسیاری از عرصه‌های دیگر اشاعه داد. نظام غیرانسانی جمهوری اسلامی  با پروپاگاندای اسلام  شیعی ، فرهنگ مردسالارانه مذهبی را تبلیغ کرد و جایگاه برتر قانونی و سنتی را بیش از پیش به مردان اعطا کرد. با هر چه عمیق‌تر شدن این نابرابری ها، کنترل زنان در دست مردان قرار گرفت و در حقیقت بدن زنان جز املاک خصوصی مردان شد.

از آغاز شکل‌گیری حکومت زن ستیز جمهوری اسلامی تاکنون، به شکل های مختلف خشونت های خود را علیه زنان در ایران گسترش داد. در زندان ها با تحقیر ، شکنجه و تجاوز ، در خیابانها  با حضور گشت‌های ارشاد و حجاب بان های حکومتی و آتش به اختیارهای اسیدپاش ،  در مدارس و نظام آموزش و پرورش هم با محتوای ضد زن با القای نقش‌های فراتر و فروتر به مردان و زنان، همچنین در دادگاه‌ها با انواع توهین‌های جنسیتی ، تحقیرکننده  و قوانین تبعیض آمیز همچون طلاق ، حضانت و در خانواده و عشیره زیر سایه  مردان خانواده بودن و ... بسیاری دیگر از اشکال مختلف سرکوب و کنترل بر بدن زنان که به شکل مستقیم یا  غیرمستقیم در همه جا اعمال میگردد. بنا براین "حجاب اجباری " را میتوان یکی از مهمترین خشونت علیه زنان در ایران دانست زیرا حق آزادی پوشش نه تنها مطالبه‌ای حاشیه‌ای و دم دستی نیست ، بلکه بنیان ایدئولوژیک و ساختار تولید نظامی است که به موجب آن زنان را حذف و سرکوب کرده و به بدن آنان به مثابه دستگاه تولید مثل نظر دارد.

زنان در سرتاسر ایران به پشتوانه فرهنگ زن‌ستیزانه و ضد انسانی جمهوری اسلامی، ملک مردان قلمداد شده اند و همین امر مردان را به این باور رسانده که در موقعیت فراتر خود، سرنوشت زنان و حقوق اولیه آن‌ها را دستمایه تصمیمات خود قرار دهند. تن زن، کالایی جنسی است که باکرگی او و کنترل آن، ضرروتی است که به شیوه‌های متفاوت در ارزیابی مردان از زنان دخیل است. این بدن می‌تواند در زندگی مشترک یا زیر سایه پدر با مشت و لگد مورد خشونت قرار بگیرد یا برای "حفظ حیثیت و آبرو"  نابود شود. می‌تواند در هر زمان و مکان مورد آزار و اذیت جنسی قرار بگیرد به گونه‌ای که تعرض در خانه و خیابان به بخشی از زندگی تک تک ما تبدیل شود و هر زن هزاران روایت از آزار را ، زندگی کرده باشد. ترویج خشونت علیه زنان از آداب و رسوم و سنت‌های عقب‌افتاده، ایدئولوژی مذهبی و قوانین و سیاست‌های ضد زن حکومت جمهوری اسلامی تغذیه می‌شود. بروز مداوم خشونت و تبدیل آن به بحران به ما این پیام را می‌دهد که در ایران با یک ایدئولوژی غیر انسانی طرفیم که جامعه را به سوی نیستی و قهقهرا سوق میدهد. جامعه‌ای خشونت‌زده که ایدئولوژی‌های ضد زن؛ از گذشته در ساز و کار آن دخیل بوده‌اند و ماموران و مزدوران حکومتی آن به خود این اجازه را می‌دهند تا در برخورد با مردم به ویژه با زنان و دختران، وحشیانه ترین راه‌حل خصمانه را برگزینند. از سوی دیگر در فضای اجتماعی ایران که خشونت بنا به دلایل متعدد مورد اغماض قرار می‌گیرد، این استدلال می‌شود که این قربانیان هستند که زمینه را برای ایجاد آن فراهم کرده‌اند. در چنین جامعه‌ای، در حقیقت خشونت علیه زنان برای کنترل و حذف نیمی از جامعه و برای تداوم و تحکیم پایه های قدرت  این حکومت درمانده به کار گرفته می‌شود. ایدئولوژی مذهبی و سیاسی جمهوری اسلامی در شرع و در قانون، مدافع و مروّج تبعیض، و حامی مرتکبان خشونت علیه زنان است و با همین پشتوانه، صحنه‌های شنیع خشونت علیه زنان در ایران افزایش می‌یابد.

 

مریم مرادی

18 نوامبر 2023

 


ماهنامه شماره یکصد و هجده رهائی زن - به مناسبت روز جهانی محو خشونت علیه زنان، منتشر شد

 

  



 


                            
       ماهنامه شماره یکصد و هجده رهائی زن - به مناسبت روز جهانی محو خشونت علیه زنا ن منتشر شد
                                                                                                

به مناسبت ۱۰ اکتبر روز جهانی مبارزه برای لغو اعدام


(بخش پایانی)

نویسنده: نوری شریفی

 

بمحض ورود ما آن درب بطور خودکار بسته شد. ناگهان اضطرابی وجودم را فرا گرفت. پرسیدم مدرک تحصیلی میخواهند مثلا دیپلم منکه ندارم.. میترا گفت هیچی نمی خواهند نگران نباش.


 
با اینکه حیاط پیش رو پر از درخت و گل و گیاه بود ودر اولین نگاه خیره کننده می نمود اما باز بااینحال قلبم هنوز تاپ تاپ میزد نمیدانستم چرا. به میترا گفتم برگردیم؟ حالم یک جورایی است خوب نیستم ولی او گفت چون  اینجا برای تو ناآشناست کمی صبر کن آشنا که بشوی خوشت می آید. وسط حیاط فواره آبی بود که بسیار زیبا طراحی شده و در مرکز این فواره مجسمه زنی نیمه لخت که سینه های برجسته اش توجهم را جلب کرد قرار داشت ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍و از دهان نیمه باز قلوه ای شکلش هم آب بیرون می زد. نزدیکتر که شدیم موزاییکهای وسط این حوض بقدری شگفت انگیز بودند  که لحظه



ای ایستادم. رنگفیروزه ای در کنار سرخابی و طرح گلهای بنفشه و انعکاس خورشید در آب مرا از خود بیخود کرده بود تا جاییکه اضطراب چند دقیقه قبل خود را کاملا فراموش کرده بودم. با ضربه ای که میترابه بازویم زد به خودآمدم …  کجایی اینهمه صدایت زدم راه بیفتنزدیکتر که شدیم صدای قهقهه و همهمه زنان و شوخی های رکیک مردان زنگ خطری بود که ذهنم را روشن کرد پرسیدم میترا اینجا کجاست قراراست چه کاری بکنم . گفت می فهمی. گفتم میخواهم الان بدانم. ایستاد و گفت مگر تو نمیخواستی خانواده ات را از فقر نجات دهی و پدر و مادر بیمارت را درمان کنی . با سر جواب مثبت دادم و ادامه داد خیلی خوب این کار شاید مثل کارهای دیگر نباشد اما…حرفش را قطع کرده پرسیدم اصل را بگو کار من در اینجا چیست و او بی درنگ جواب داد سرویس دهی به مردان .ابتدا نفهمیدم منظورش چیست دوباره پرسیدم چه؟ حرفش را تکرار کرد و در درون من غوغایی بپا شد. تا زمانی که اطلاعات در ذهنم پردازش شوند مدتی طول کشید اما پس از آن، جهان دور سرم چرخید و بغضی راه گلویم را گرفت. نمیتوانستم نفس بکشم و در حالی که هق هق میکردم خشمی نهفته را احساس کردم، نه از میترا از وضعیتی که این شرایط را برایم بوجود آورده بود. حس کردم  خشم از پدرم دارم که مرا بدنیا آورده، از مادرم که به من استقلال را نیاموخته، از جامعه ام که با وجود زبان و فرهنگ مشترک در آن غریبه ام، و از حکومتی که تمام قوانین زن ستیزش قرار است که من دختر نوجوان را مانند دیگر دختران و زنان قربانی خشونت، زنده به گور کند. آرزوهایم را بیاد آوردم استاد فیزیک در دانشگاه شریف اما حالا چه؟ اینجا برای خودفروشی آمده ام. نگاهم به میترا افتاد که با چشمان اشکبار و نگران به من نگاه میکرد. گفتباور کن نمیخواستم...» خودم را و واقعیت زندگیم را دیدم غم انگیز و تلخ اما واقعی

هر دو داخل عمارت شدیم. سالنی بزرگ که در سمت راست و چپ آن اتاقهایی تعبیه شده بود. زنان جورواجور نیمه لخت در گوشه و کنار سالن مشغول حرف زدن و خندیدن بودند. در تمام وجودم سرمای عجیبی وارد شده بود ناخودآگاه می لرزیدم اما در همین حال هم نتوانستم به چهل چراغ درخشانی که در وسط سالن از سقف آویزان شده بود، چشم ندوزم شاید این آخرین چیز زیبایی بود که می دیدم . ناگهان میترا ایستاد منهم ایستادم. نگاهی به من انداخت و با نگرانی پرسیدخوبی زهره جان؟»  من پاسخ دادمآه خوب..چه واژه غریبی

بعد از معرفی من به مدیر مرا از در دیگری به یک سوییت بردند بعدها متوجه شدم باکره بودنم مزیتی برای من محسوب شده بود. اولین شب در حالی که روی تخت نشسته بودم به مردی که ته ریشی داشت و حدود چهل و چند ساله بنظر می امد و در حالیکه تسبیح خود را در جیب می  گذاشت و زیر لب چیزی می گفت و به من نزدیک می شد نگاه می کردم. کنار تخت پیش من نشست و دستی به موهایم کشید.بوی صابون لوکس می داد اما من در این لحظه به هیچ چیز اهمیت نمیدادم . حوله را از دور بدنم جدا کرد و همانطور که سعی میکرد مرا در آغوش بگیرد دستهایم را که به یکدیگر گره زده بودم با شدت از هم باز کرد . قادر نبودم از ریختن اشکهایم جلوگیری کنم اما او بدون توجه به حالی که  داشتم مرا روی تخت خوابانید و..... اما تمام آنچه را که به یادم مانده درد بود و ترس و تهدیدهای آن مرد ....از انشب به بعد من بدون رویا می خوابیدم.

کمکم زنان و دخترانی که آنجا کار میکردند را بیشتر میشناختم . همه در ظاهر خوشحال و بی غم ولی در اصل نیازمند و نگران . نگران آینده خود و خانواده شان. حال درونم از روزی که به اینجا آمده ام روزبهروز بدتر و بدتر میشود مثل سرطانی که آرام آرام تمام وجودم را دربر گرفته باشد به تک تک سلولهایم سرایت می کرد، دیگر نه درس میخواندم نه کتابتبدیل به مرده ای متحرک شده بودم. خانواده ام از اینکه چنین حال و روزی پیدا کرده ام متعجب بودند اما به همه آنها گفته بودم در یک خیاطی کار پیدا کرده ام و تا دیر وقت کار میکنم .‌ در این میان خبر اوردند که برادرم به اتهام های تبلیغ علیه نظام، توهین به رهبری، شرکت در تجمعات و مخل امنیت کشور به پانزده سال زندان محکوم شده است. این روزها در خانه مان عزاست و وضعیت من عزا در عزا. پانزده سال!!!؟؟؟؟ اینهمه ظلم و جفا تا کجا!!!!  یعنی من حالا حالاها باید این کار را ادامه دهم؟ نه.... نمیتوانم. در همین افکار به سمت خانه روان بودم که به پسر جوانی برخورد کردم چشم در چشم هم شدیم  ولی من هیچ نمی دیدم، در حالیکه به او خیره شده بودم بی حرکت ایستادم او هم مکثی کرد و ایستاد و پرسید خانم حالتون خوبه ؟ صدایی گوشنواز مرا به خود آورد و همان لحظه توانستم او را ببینم . گفتمبله خوبم مرسی» و سریع گذشتم. وقتی از کنارم گذشت احساس کردم قلبم که مدتها از حرکت بازایستاده بود تکانی خورد . برگشتم دیدم همسایه جدیدی است که مادرم راجع به آمدنشان چند روز پیش چیزهایی گفته بود. چرا آنقدر سریع گذشتم؟ چه عجله ای داشتم؟ آه که چه نابخردانه به زندگی خویش نظر می افکنیم بسیاری مواقع جایی که باید مکث کنیم رد می شویم و جایی که باید بگذریم توقف می کنیم! تمام آن روز آن صدا و آن نگاه باعث شد حس عجیبی داشته باشم، عمق وجودم خوشحال بود و احساس تازه ای داشتم. چرا زندگی من از امروز شروع نشد؟ چطور درگیر یک زندگی تاریک شدم؟ چرا به جای آزادی بردگی را برگزیدم؟ آیا براستی این گزینش من بود یا انتخاب جامعه برای من؟ اینها گفتگوهای درونی من با خودم بود از وقتی این جوان را دیدم مدام در آینه بخود مینگرم آیا آنگونه که او قلبم را روشن کرد من نیز در قلب او نشسته ام؟ مانند دیوانگان به این سوی و آنسوی میروم، آن روز خیلی زود به خانه برگشتم و از مادرم با جزییات بیشتر در مورد این همسایه جدید پرسیدم. مادرم گفت اتفاقا آش درست کرده ام میخواهم برای آنها ببرم و من با ناشیگری داوطلب شدم .زنگ خانه را زدم و همان صدای آشنا گفت آمدم. قلب من شروع به تند زدن کرد صدای قلبم را کاملا می شنیدم در همان لحظه تصمیم گرفتم برگردم که در باز شد آن جوان با دیدن من یکه خورد . من مثل دختربچه ای با عجله سلام کردم اما او پرسید حالتون بهتر شد؟ من در فکرتان بودمقدرت نگهداشتن آشی که در دستم بود را از دست داده بودم فقط گفتم خواهش میکنم این آش را بردارید مادرم درست کرده. لبخندی زد و آن را از دست من گرفت و تعارف کرد داخل بروم اما من تشکر کرده و خداحافظی کردم. از آن روز بیرون رفتن برای من لذتی ماورایی پیداکرده بود هرروز او را میدیدم. بمرور با یکدیگر هم کلام شدیم و کم کم دوست، بعد هم عاشق هم شدیم. یکروز از من خواست خانه یکی از دوستانش که خالی است بروم، قصد او را فهمیده بودم و از آنجا که خودم هم تمایل داشتم پذیرفتم. دلم میخواست تجربه یک هم آغوشی عاشقانه را داشته باشم. خانه دوستش در یکی از محله های قدیمی  جایی که خیلی شلوغ بود و همه به کار همدیگر کار داشتند، قرار داشت. من اول اعتراض کردم اما او التماس میکرد که حواسش را جمع میکند. ما در تاریکی هوا داخل خانه شدیم. ترس از ناشناخته بودن مکان و خطراتی که ممکن بود داشته باشد یکطرف و لذت و تمنای همآغوشی با آنکه دوستش دارم از طرفی دیگر آشوبی در درونم ایجاد کرده بود اما دل من تشنه بود و دریا در کنارم پس بخودم گفتم چه باک از خطر! با اولین بوسه عاشقانه تمامی وجودم غرق در آتش شد. می خواستمش با همه وجودم. گویی نخستین بار است بدن عریان مردی را لمس میکنم نفس زدنهای او هم عطش مرا به عشقبازی  بیشتر و بیشتر میکرد. دستان گرمش در پیچ و تاب قوس و قزح اندامهای من پیش میرفت و مرا در خلسه ای بی پایان فرو میبرد ما در هم شدیم و در تاریکی اتاق هردو همچون پرنده به پرواز درآمدیم. کلمات پرمهرش شراب نابی بود که نوش میکردم و مست و خراب می شدم . در این شور و حال مستی بودم که دیدم بلند شد و گفت صدا را شنیدی؟» گفتم نه صدایی نیامد. هردو گوشهایمان را تیز کردیم. در این لحظه ترس را در چشمانش دیدم.  منهم صدایی شنیدم صدای پریدن کسی از بلندی در حیاط خانه

«زود باش عجله کن لباسهایت را بپوش. باید هرچه زودتر از اینجا برویم .» او در حالیکه   

 لباس هایش را می پوشید این جملات را میگفت. من هم که خیلی ترسیده بودم مانتو و شلوارم را پوشیدم و لباسهای زیرم را در کیفم گذاشتم . با سرعت وارد حیاط شدیم و کفش های مان را پوشیدیم اما قبل از اینکه در را باز کنیم چهار نفر روی ما افتادند و ما را گرفتند ما داد میزدیم که شما کی هستید ؟ آنها با سرعتی باورنکردنی در را باز کرده و ما را سوار ماشین شخصی کردند.حتی کسانی که در کوچه بودند متوحه نشدند بمحض اینکه در ماشین نشستیم با فحش و ناسزا به هردوی ما چشم بند زدند و در تمام طول مسیر ما را کتک می زدند و می گفتند امثال شماها این جامعه را به فساد کشانده اید» نمیدانم چه کسی خبر داده بود

پس از طی مسیری با خشونت هرچه تمامتر ما را از ماشین  پیاده کرده و هر یک از ما را به جایی بردند، سپس چشمانم را باز کرده و مرا به داخل سلولی پرتاب کردند و در را بستند. مات و مبهوت بخاطر اتفاقی که افتاده بود در حالیکه اشک امانم را بریده بود به گوشه ای خیره شده بودم و جریان را مرور میکردم. چه برسر عشق من آوردند؟ آخ چقدر دلتنگش هستم؟ چه بر سر من می آید؟ خانواده ام چه میشوند ؟ برادرم اگر بشنود چه؟

نفهمیدم کی خوابم برد تا اینکه  با صدای کشیده شدن دریچه در و فریاد زندانبان که بلند شو فاحشه خانوم از جا پریدم. درب سلول جیرجیری کرد و باز شد و زندانبان که زنی عبوس و خشن بود چادری در دست داشت. من فهمیدم باید آن را بسر کنم ، دستهایم را بست و چشم بندی به چشمانم زد و مرا به جایی برد که بعد متوجه شدم اتاق بازجویی است. زندانبان مرا روی تشکی ابری پرت کرد و رفت. صدایی را شنیدم که میگفت خوب تعریف کن . در آن خانه چه می کردی؟ من ابتدا انکار کردم که شما اشتباه می کنید من کار بدی نکردم ما فقط با هم دوست بودیم و او گفت ما امروز قرار است تو را به پزشکی قانونی ببریم که ببینیم تو باکره هستی یا خیر؟  و بعد با لحن تمسخرآمیزی گفت که آیا راست می گویی یا خیر؟ ناگهان قلب من هوری ریخت . بازجو ترس را در وجودم حس کرد و در حالیکه می خندید نزدیک من نشست موهای مرا از پشت چادر کشید و گفت ما این جامعه اسلامی را از وجود شما ناپاک ها تمیز می کنیم.» بعد هم زندانبان را صدا زد و مرا مجددا به سلولم برگرداندند. می لرزیدم و 

به اینده نامعلوم خودم فکر می کردم. یک وکیل تسخیری برای من گرفتند و در حالیکه تنها یکبار با من ملاقات داشت  و عین یک بازجو با من رفتار می کرد. پس از آن، پرونده مرا به دادگاه فرستاد. من تا روز دادگاه دیگر وکیلم را ندیدم. با  دستهای بسته از ماشین زندان پیاده شدم. بیرون دادگاه کلی خبرنگار و عکاس ایستاده بود معلوم نبود این خبر چرا مهم شده بود! بمحض اینکه مرا دیدند دویدند و چند تا عکس گرفتند من اول ترسیده بودم اما بعد چهره خود را در چادر پنهان کردم. وارد صحن دادگاه شدم کلی آدم در آنجا نشسته بود وکیل بی خاصیت من هم بود کنار او نشستم. در قسمت دیگر دادستان و قاضی هم در جایگاه خاص خودشان حاضر بودند. کیفرخواست من خوانده شد ماجرای آن شب تنها بخشی از پرونده من محسوب شد من به جرم فاحشه گری مفسد فی الارض و برای واقعه آن شب به اغوای جوانان متهم شدم. به من گفته شد از خودم دفاع کنم. در طول این مدت به خودم و زندگی برباد رفته ام بسیار فکر کردم و همچنین به مسببین اصلی آن، که قوانین ناعادلانه در جامعه برعلیه زنان را وضع کرده اند. من چنین آغاز کردممفسد فی الارض یعنی کسی که در جایی باعث و بانی یک تباهی در میان مردم است. من از شما سؤالاتی دارم چه کسی باعث تباه شدن زندگی دختران کم سن و سالی همانند منست که آنها را مجبور میکند به چنین خانه هایی کشیده شوند؟ چند درصد از شما مسئولین از حال و روز و زندگی دختران و زنان این خانه های به اصطلاح شما فساد خبر دارد؟ چه کسی یا کسانی مسؤلیت آن را قبول می کند که بجای ریشه کنی فقر و نااگاهی در جامعه کمر به نابودی استعدادها و توانایی های جوانان یک جامعه بسته اند؟ آیا من فساد فی الارض کرده ام یا کسی که قانون کودک همسری را نوشته و صیغه را برای مردان حلال کرده؟ من فاسد هستم یا آنکه حقوق و دستمزد کارگران را میدزدد و  تحت عنوان شرکتهای خدماتی سرمایه گذاری های غیرقانونی برای اهداف ضدانسانی  می کند؟ برادرم به جرم حق خواهی به پانزده سال حبس محکوم شده، کسی که این محکومیت را برای او نوشته آیا از خودش پرسیده از این پس منبع درآمد این خانواده از کجاست؟ من افساد فی الارض کرده ام یا شما که بجای پرداخت حقوق بیکاری برای خانواده های بی درآمد و ایجاد کار سالمبرای جوانان، جامعه را بسوی سقوط برده اید؟ من فاسد هستم یا مردان موجه دیندار دست به تسبیحی که صلوات گویان وارد اتاقهای دربسته میشوند و از همخوابگی با دختران کم سن و سال نیازمندی مثل من لذت میبرند و پولی اندک کف دستشان میگذارند؟ بخاطر بودن در آن خانه فحشا برای من پرونده درست کرده اید و نپرسیدید چرا آنجا بودم ولی به مردان زنباره منحرف مسئولتان که هرروز به آنجا رفت و آمد می کنند، پاداش و ارتقای مقام می دهید. من اکنون نه برای دفاع از خودم که بخاطر دفاع از زندگی هایی که نزیسته اند اینجا ایستاده اممن در همینجا به من  دستور سکوت  داده شد. در این هنگام قاضی حکم را خواند . با توجه به دفاعیه متهمه علاوه بر اتهام افساد فی الارض، اتهامات سیاسی نیز اضافه میشود بنابراین نامبرده بخاطر فساد فی الارض و بی پروایی در ابراز افکار منحرف سیاسی اش، زیر سؤال بردن مسئولین متعهد و سیاستهای نظام، همچنین به سخره گرفتن شعائر اسلامی به صد ضربه شلاق و اعدام محکوم می شود. من ناباورانه به قاضی ، دادستان و وکیل تسخیری ام نگاه کردم . نگاهبان زن جلو آمد ولی من ناگهان فریادزنان بسمت درب دادگاه دویدم و هرکه سرراهم بود را با دستانم کنار  کشیدم. درب دادگاه را باز کرده از پله ها پایین پریدم. با هیجانی وصف ناشدنی و بدون فکر  پله ها را یکی دوتا میکردم،اما ناگهان پایین پله چند تا پلیس منتظرم بودند هنوز به انتها نرسیده یکی از پلیس ها مقنعه مرا گرفته و از بالای پله ها به زیر کشید، بقیه روی من افتادند و با باتوم به سرو صورت من می زدند

در کف سلول، کم نفس و خونین افتاده ام تنها به جرم پرسشگری و ایستادن در مقابل حقوقی پایمال شدهبا دهانی پرخون، چشمانی ورم کرده،  دستی شکسته و بدنی کوفته از ضربه های باتوم و لگدهای مآموران، لبخند میزنم و خودم را رهای رها احساس میکنم

« اینهمه جنگیدن می ارزید برای تک تک لحظاتی که با عشق و آزادی سپری کردم. اکنون زندگی خونین من به پایان رسیده اما این حس ناب عاشقانه و رهای شبی مستانه هرگز!

 چشمانم را می بندم و شعری از «پاول الوار » را با خود زمزمه میکنم

«تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می شود دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را به خاطر بوی لاله های وحشی

به خاطر گونۀ زرین آفتاب گردان

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تو را برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم

تورا به اندازۀ همۀ کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران، اندازۀ ستاره های آسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم.».                       Paul Èlvard



ماهنامه شماره یکصد و هجده رهائی زن - به مناسبت روز جهانی محو خشونت علیه زنان، منتشر شد

https://rahaizanorg.blogspot.com/2023/11/nov-25-eleminate-violence-against-women.html