نویسنده : اَبی مورگان (Abi Morgan)
ساخت کشور بریتانیا – 2015
در کشاکش مبارزه زنان امروز برای رسیدن به حق و حقوقات انسانی خود، از جمله برابری منزلت اجتماعی، دستمزد عادلانه برابر با دستمزد مردان، مبارزه علیه خشونت جنسی و بسیار المان های دیگر که همیشه دغدغه فعالین این حوزه بوده، داشتن حق رای تقریباً از لیست مسائل و مشکلات زنان سال هاست که کمرنگ شده و جای خود را به مسائل جدیدتری سپرده. اما رسیدن به این حق مسلم زنان و مشارکت در انواع تصمیم گیری های سیاسی و اجتماعی، همراه با مبارزاتی بوده که پیشینه ای دارد تقریبا برابر با ورود زنان به جامعه صنعتی. مبارزاتی که در آن خون های زیادی ریخته شد، حبس های بی شماری کشیده شد و فریادهای گوشخراش بی پایانی زیر شکنجه های جان فرسا، قلب مبارزین و زنان از خود گذشته این راه را به هم فشرد.
فیلم مورد بحث امروز، نمایش گوشه ای از این تراژدی خونبار است و داستان مبارزه گروهی از زنان کارگر رختشوی خانه ای است در بریتانیا، که به صف زنان مبارز و از خود گذشته برای رسیدن به حق رای می پیوندند.
لندن 1912. فیلم با صحنه کارکردن زنان کارگر رختشوی خانه آغاز می شود. زنان در سکوت مشغول کارند و صدای مردانه ای در متن با جملاتی ضد زن مشغول تهییج جمعیت است : "زنان خلق و خوی آرامی دارند و ذهنشان توانایی لازم برای قضاوت در مسائل سیاسی را ندارد... اگر به زنان حق رأی بدهیم، پایههای اجتماعی خود را از دست خواهیم داد..."
سافروجت یا طرفدار حق رای زنان، تلاشی برای بازنمایی بخشی از تاریخ فمنیسم است. لندنِ 1912 قلبِ موج نخست فمینیسم است. تا سال 1912 چند دهه بود که زنان در گروههای حق رأی و برابری فعالیت میکردند و مطالبات خود را به شکلی مسالمتآمیز به گوش پارلمان میرساندند. بیاعتنایی و بدقولی پارلمان و به نتیجه نرسیدن مذاکرات و گفتوگوها، گروهی از زنان را به مبارزات مدنی و شورشهای خیابانی کشاند. در انگلستان، املین پانکراست رهبری این زنان را برعهده داشت. زنان برای تغییر شرایط خود باید نخست قوانین را تغییر میدادند و تا مادامی که حق انتخاب و رأی نداشتند هم نمیتوانستند تغییری در قوانین ایجاد کنند. همچنان که بارها هم در فیلم تکرار میشود آنها نمیخواستند قانون را زیر پا بگذرند، آنها میخواستند قانون را از نو بنویسند، چرا که به اصل قوانین حاضر اصلا باوری نداشتند که بخواهند آن را زیر پا بگذارند. در سال ۱۸۶۷، نخستین جامعه ملی حق رأی زنان تأسیس شد که اعضای این جامعه را "سافروجت" میخواندند. فیلم سافروجت به زندگی تعدادی از زنان طبقه کارگر میپردازد که به این جمع پیوستند.
تمرکز نویسنده و کارگردان فمنیستِ فیلم بیشتر از اینکه بر شکل گیری بدنه این مبارزات باشد، حول محور زنان کاگری می چرخد که به این جنبش ملحق شدند. به ویژه یکی از کارگران رختشوی خانه به نام مود واتز که اتفاقا زنی است مطیع همسر و کارفرما و از زندگی چیزی بیش از لباس ها و چترهای گران قیمت پشت ویترین و رضایت همسر و فرزندش انتظار ندارد. ویترینی که او بعد از کار غرق در تماشایش می شود و شکستن آن توسط یکی از زنان شورشی ناگهان گویی او را از رویایی شیرین بیرون می کشد. صحنه ای گویا که فقط یک جمله را در مقابل چشم تماشاگر فریاد می زند : "زندگی زنان فقط آب و رنگ و لباس نیست! چیزی بیشر از این زرق و برق های فریبنده حق زنان قرن بیستم است! حق رای!"
مود شکستن شیشه را نامحترمانه می شمارد! همکارش اما نظر دیگری دارد : "چیکار کنیم؟ محترمانه سرکوب بشیم؟ تو از من انتظار داری به قانون احترام بذارم تا این قوانین محترم باقی بمونه!" این کش و قوس میان دو قشر متفاوت از زنان قرن بیستم است که در سراسر فیلم شاهد آن بودیم. همچنان که بخشی از زنان جامعه به مبارزه برای رسیدن به حقانیت خود برخواستند، دیگر زنان جامعه به آنها به چشم گستاخانی نا محترم می نگریستند که سزاوار ترد شدن از جامعه و خانواده و حتی محروم ماندن از دیدار فرزندانشان می بودند. اتفاقی که بعدا برای مود نیز افتاد و زندگی او را دچار تحولی عظیم نمود. این پارادوکس و دوگانگی بین زنان جامعه تنها یکی از مشکلات سر آنها برای رسیدن به حق رای و دیگر حقوقات اولیه زنان بود که هر روز باید باید با آن دست و پنجه نرم می کردند.
آنچه در فیلم مشاهده میکنیم دو گزینه پیش رو است که برای مود و زنهایی مثل مود، وجود داشت: یا در سکوت به شرایط موجود رضایت دهند، یا به جنبش بپیوندند. شرایط موجود، لااقل برای مود عبارت بود از کار بیشتر در رختشویخانه با دریافت دستمزدی کمتر و تحمل آزارهای جنسی رییس رختشویخانه و فقر و ابتلائات وابسته به آن. آیا مود خوشبخت نبود؟ فیلم میگوید مود تا پیش از پیوستن به جنبش، لااقل زندگی آرام و بیتنشی دارد، ولی گویا این آرامش، پوستهای بسیار نازک، حساس و شکننده است؛ چراکه با بروز اولین اختلافات که ریشه آن مشارکت مخفیانه مود در در فعالیت های زنان سافروجت است، شوهرش او را به راحتی از خانه بیرون میاندازد، بدون اینکه حتی میلی به شنیدن حرفهای او داشته باشد، یا اصلاً به گزینه گفتگو بیاندیشد؛ و در ادامه هم شوهر با بیقیدی، سرپرستی فرزندشان را به خانوادهای متمول میسپرد. گویا آرامش ظاهری زندگی مود تا پیش از پیوستن به جنبش، تنها تا وقتی برقرار است که زن انگلیسی مطیع مرد باشد و با بروز اولین نشانههای استقلال فکری در زن، این آرامش هم جای خود را به تلاطم میدهد.
انتخاب از میان این دو گزینه، چندان برای مود دشوار نیست. هرچند انتخاب پیوستن به جنبش برای او مساوی با بیخانمانی، تنهایی، از دست دادن خانواده و فرزند و شغل، زندان و شکنجه است، ولی او آن گزینه دیگر را انتخاب نمیکند. گویی تحمل همه این مشکلات، از رضایتدادن به شرایط قبلی و ادامهدادن در سکوت بهتر است و هر دو حالت، برای مود نتایج خوبی را به همراه ندارد.
نویسنده سافروجت فراموش نمیکند که در کنار مبارزات سیاسی و تعقیب و گریزهای پلیسی و زندان و شکنجهها، سویه دیگر زندگی زنان مبارز را هم نشان دهد. او با شرح زندگی مود، به شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی زنان در اوایل قرن بیستم هم سرک میکشد تا تصویری جامع از آنچه که هست، ارائه دهد.
با اینکه داستان فیلم (زندگی زن کارگری که شوهرش او را از خانه بیرون می کند و سرپرستی بچه اش را هم به یک خانوادۀ پولدار می سپارد)، ظرفیت یک ملودرام سانتیمانتال و اشک انگیز را دارد، اما گورون از این کار خودداری کرده و به جای ملودرام کردن فیلمش، روی مبارزه و تلاش زنان در خیابان ها برای حق رای تاکید می کند. اتفاقی که در بیشتر فیلم هایی با مضمون سیاسی ساخت معاصر تقریبا وارونه پدیدار می شود، و فیلمساز بیشتر به حاشیه زندگی شخصی مبارزان می پردازد. نمونه بارز آن فیلم فریدا ساخته جولی تیلور سال 2002 است که کارگردان به وضوح به جای پرداختن به موضوع اصلی فیلم که مبارزات کمونیستی مکزیک بود، فیلم را به درامی عاشقانه تبدیل نمود.
اما با اینکه همدلی و همدردی سارا گورون به عنوان یک فیلمساز فمینیست با شخصیت های زن فیلمش و تلاش خستگی ناپذیر و مبارزۀ آنها برای کسب حق رای زنان قابل فهم است، در عین حال فیلم جز بازسازی نه چندان حرفه ای و استاندارد یک دورۀ تاریخی بر اساس فیلم ها، عکس ها و اسناد و شواهد موجود، عمق زیادی ندارد. شخصیت ها خوب پرداخت نشده و بیشتر در لانگ شات دیده می شوند. صاحب رختشویخانه، کلیشۀ کارفرمای خبیث و ستمگر است. مامور امنیتی که مود واتز و زنان سافروجت را زیر نظر دارد، کلیشۀ دیگر این نوع نقش هاست. رادیکالیزه شدن به شدت ناگهانی زن کارگری مثل مود واتز که تنها خواسته اش از زندگی دستمزد و شوهر و لباس خوب است، و زن خوب را زنی مطیع همسر و اجتماع و کارفرما می داند، تا آن حد که بچه و شوهر خود را رها کرده و زندگی خود را وقف جنبش حق رای کند، قابل فهم نیست. او حتی در پارلمان بریتانیا هم نمی تواند به خوبی از حق خود به عنوان یک زن کارگر دفاع کند و جز چند خاطره از دوران بچگی اش چیزی نمی گوید :
نماینده پارلمان : حق رای برای شما چه معنایی داره؟
مود واتز : تا حالا به اش فکر نکردم، بنابراین نمی دونم چه معنایی داره!
شاید اگر کری مولیگان را در این فیلم به سختی می توان در نقش زنی از طبقۀ کارگر باور کرد، دلیلی دارد که مشکل دیگر فیلم است. مود واتز شخصیتی خیالی و داستانی و آفریدۀ ذهن ابی مورگان سناریست فیلم است، بقیه شخصیت های فیلم، مثل امیلین پانکراست، امیلی دیویدسن و ادیت الین، هویت واقعی و تاریخی دارند که بیشتر در حد سایه در فیلم مطرح اند. این همان نقطه ضعفی است که باعث شده مود واتز نمودی واقعی از یک زن کارگر قرن بیستمی نباشد. تخیلی بودن او و ساختن داستان زندگی برای او! درحالی که می شد با استناد به همان اسنادی که کارگردان و نویسنده با آن فیلم را بنا نهادند، داستانی واقع بینانه تر از پیوستن زنان کارگر محسور در قوانین و چارچوب اجتماعی، به جنبش حق رای به تصویر کشید. در حاشیه نگه داشتن شخصیت هایی که موجودیت تاریخی دارند و در ازای آن پرداختن به داستانی تخیلی که مسلما نتیجه کمبود اطلاعات است، بطور فاحشی از ارزش های بنیادی و سیاسی فیلم می کاهد و همچنین مسئول رساندن اطلاعات غلط به بیننده نیز هست. درست است که در طول تاریخ مبارزات زنان ، بوده و هستند زنانی که در ابتدا در بی اطلاعی از آگاهی طبقاتی و حقوق مسلم زن دنباله رو قوانین جامعه بوده اند، و در طی برخورد و رابطه با زنان فعال این عرصه، با مطالعه و خودآگاهی طبقاتی، خود از از چنگال بردگی این قوانین می رهانند، اما می دانیم که این گذار نیازمند زمان است و فراخور زمان و شرایط جامعه، دگردیسی فکری نمی تواند یک شبه برای یک ذهن ناگاه اتفاق بیافتد و اگر نیز این اتفاق افتاد مطمئنا فقط دو صورت دارد : یا این دگردیسیِ اندیشه تحولی عمیق نخواهد بود و حاصل قرار گرفتن در جو موجود در بستر مبارزات است و دیری نمی پاید و با کوچکترین فشارها و شکنجه ها مستعد برگشت است، و یا شخص قبلاً از حداقل آگاهی طبقاتی و در این مورد خاص حق و حقوق اولیه زنان در جامعه برخوردار است و با قرار گرفتن در شرایط، پتانسیل مبارزه در او آزاد شده و به جنبش موجود می پیوندد. بنابر این توضیحات، شخصیت مود واتز و پرش ناگهانی او از نقش برده وار زنی مطیع قوانین جامعه به یک نقش یک شورشی تمام عیار، بدون داشتن پیشینه و بستر مناسب (حداقل محرکه های قدرتمند تر از چند دیالوگ رد و بدل شده بین او و همکارش) غیر قابل باور است و به هیچ وجه تصویر درستی از زن کارگری که به صف مبارزات می پیوندد نمی دهد.
مشکل دیگر فیلم این است که فیلمساز، درک طبقاتی و تاریخی درستی از جنبش زنان بریتانیا و طیف های متنوع شرکت کننده در آن به بیننده نمی دهد. درست است که جنبش حق رای زنان سافروجت بریتانیا، از قشرها و طبقات اجتماعی متنوعی تشکیل می شدند، اما هم سطح نشان دادن نیروهای شرکت کننده در آن و مخدوش کردن هویت اجتماعی و طبقاتی آنها، اگر عامدانه نباشد سطحی نگری است. همتراز نشان دادن زنان کارگر در امر مبارزه با زنان طبقه مرفه و متوسط جامعه که بعد از داشتن زرق و برق های لازمه یک زن انگلیسی، اینک فقط به حق رای می اندیشند، اشتباهی فاحش و به نوعی تحریف تاریخ است. با اینکه در واقعیت سرآغاز جنبش حق رای زنان، در ابتدا خواستهای طبقاتی زنان کارگر در بستر مطالبات زنان بود و از مطالباتی همچون دستمزد برابر با مردان، مبارزه با آزار جنسی و دیگر مطالبات کارگری و آمیخته با مطالبات زنان بود، اما به وضوح این سرمنشاء در فیلم ندیده گرفته شده و کارگران زن را همتراز با زنان طبقه مرفه ، بی توجه به نیازهای طبقاتی شان و فقط همگام در پیشبرد هدف نهایی دیگر اقشار جامعه که سهمی به جرات کمتر از کارگران از به ثمر نشستن حق رای داشتند، به تصویر می کشد. هرچند کارگردان گه گاهی در خلال فیلم گریزهایی به چالش های دیگر این جنبش و دیگر مشکلات زنان کارگر می زند، اما این چند نمایه برای تکمیل تصویری واقعی از آنچه در خلال مبارزات زنان بریتانیا در قرن بیستم اتفاق افتاد، کافی نیست. این نوع تصویر سازی تناقضاتی هم با چند دیالوگ بسیار تاثیر گذار فیلم دارد که ضعف نویسنده و کارگردان را از به تصویر کشیدن بی نقص آگاهی شان از اتحاد سوسیالیسم و جنبش زنان بیشتر به رخ می کشد.
با تمام خوب و بدهای فیلم، نقاط ضعف و قوت آن، باز هم ساخت چنین فیلم هایی که کمتر به دنبال گیشه و کلیشه بوده و سعی در یادآوری واقعیت های سیاسی و تاریخی جنبش های موجود حال حاضر را دارد همیشه ارزشمند است و برای قدرتمند تر شدن سینمای ارزشی ساخت آنها واجب است. البته با ساختی واقع بینانه تر، شخصیت پردازی های پخته تر، و داستانی سزاوارتر، سینمای انقلابی امروز همیشه نیازمند کارگردانان چپ خواهد بود.
تلاش سارا گورون نیز در ساخت سافروجت با تمام کاستی هایش ، برای اینکه مخاطب را با بستر شکل گیری فمنیسم آشنا کند ارزشمند است. اما با این حال اگر در پیشبرد مبارزات زنان از خواستگاه طبقاتی آن خارج نشویم، همانطور که در دیالوگ انتهای خود فیلم نیز می شنویم، فقط یک راه برای آزادی زنان وجود دارد، آن هم جمع کردن گروه کارگران و اتحاد آنها است.
ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره چهل و هشتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر