بهاره شرفی
در هنر دیواری وجود ندارد بلکه جریان یک جنون جاری است .یک روز بیدار می شوی و برعلیه تمام خداهایی
که ساخته ای شورش می کنی.
هنر با هدف برانگیختن احساسات آدمی ،بیرون
از دایره تقلید و تکرار و کلیشه ،هنرمند می سازد.
برانگیخته شدن عواطف انسانیِ مردمانی که در جوامع واپسگرا اسیر شده اند و مقابل حزب ،سازمان،حکومت و
درواقع یک قدرت حاکم و ثابت بی پناه مانده اند، با هدف نگه داشتن انگاره های اَلستی،جهان
هنر را می سازند.
من بر این عقیده هستم که جهان ِهنر ،هنرمند متناقض را نمی پذیرد.
اما چه در طول تاریخ گاه ،هنر
به مسند قدرت طلبانی خوانده شده است که در مدحی نهان و یا آشکار گلایه را ناشنیده
و رنج را موجه جلوه داده اند.
از تعریف افسانه ای هنر که فاصله بگیریم خواهیم دید که دنیای هنر،همرنگ
خیالات نیلگونی نیست که از آبی آسمان تاثیر گرفته تا رغبت و شوق به زیستن در جامعه
ای باشد که همه با زبان شعر بایکدیگر سخن
می گویند.
واقعیت تلخ این است که گاه هنر جنگ افزاری
بوده است که ایدئولوژیک می اندیشد، پنهان در زیر نقابی در پس رنگ،صدا وتصویر که
گاه حتی در دامن رنسانس، ایدئولوژی های شکسته خورده را هم پیروزجلوه می دهد.
اما خاصه ،هنر در مواقعی از زمان ابزار
حکومتی نبوده است که دست افزارمردمانی بوده است که رنجشان را رنج تعبیر می کنند نه
مرثیه ای برای تطهیر.
ما
روبروی یک اثر می ایستیم و به دنبال اندیشه های مشترک می گردیم. به دنبال بستگی
های خودمان با اثر و صاحب اثر راه می افتیم
.
در ضمیرآگاهمان گمان می بریم صاحب اثر در حال خلق
تعریفی از درون ما بوده است که حال او توانسته است بیان اش کند .هنر،نگرش های متفاوت را نمایش
می دهد اما در این میان وجه
اشتراک بین هنرمندان، درست لحظۀ "خلق
اثر" است .
وقتی هنرمند از مرزبندی های ذهنی عبور می
کند، تعصب و قضاوت را درون خود احساس نمی کند و غرق بی وزنی می شود. آن هنگام است که زمانِ زایش
فرا می رسد.
درست لحظه ای که هیچ چیز وجود ندارد،هنرمند
طفل خود را به دنیا می آورد.
اندیشه ای ،شعری ،نقاشی ای ،کتابی ,خاطره ای
و شاید تصویری در لنز یک دوربین...
هنر زبانی است فارغ از جغرافیا ؛ابزاری است
در ژرف ترین عواطف انسان برای رسیدن به نقطه آگاهی.
تابلوی کفش های وان کوگ را نگاه کنید.کفش
هایی که در فضایی تُهی تصویر شده است.هرگز در این اثر مقصود ،کفش ها نیستند بلکه
بیم و خستگی های یک انسان را تصویر می کند.
هنر، تنها "زیبا آفرین" نیست
بلکه "حقیقت آفرین "نیز هست . کفش ها حقیقتی را باخود حمل کرده اند که
حتی "فیزیک یک جفت کفش "را هم در چشم بیننده از میان برده است.
احساس ناامیدی ما به هنرمندان در این روزها
چون هبوطی است در لوت، چرا که آنها را به واسطه هنرشان مانند پرودگاری یگانه می
دیدیم و حال آنها هنرشان را در خدمت
حاکمان اقتدارگرا قرار داده اند.
آن ها اسب مرادِ ما را سوار می شوند و زین
به اَستَردار حاکم می سپارند.
و ما به تمام تعاریف آزادی گرایانه و رهایی
بخش هنر و حقیقتی که از اثر آنها دریافتیم به شبهه می رسیم.از هنرمند دور می شویم
و مقابل خود اثری را می بینیم بدون خالق.
در نظرمان خالقی که به کج اندیشی رسیده است
خود قاتل مولود خویش است و دیگر به مخلوق خود وفادار نیست.
خالقی که سعی در انکار حقیقت دارد حتی اگر حقیقت
را خود در بی وزنی و زمان زایش
در دل فرزندش نهاده باشد عامدانه وجود
فرزندش را انکار کرده است.
حال در این بزنگاه ما مانده ایم و آثاری که
از خالق خود جدا افتاده اند ؛نیک نیست فرزند زاییده شده را به تَرکۀ خشم بزنیم که
هنر، اولادِ حقیقت است.
http://rahaizanorg.blogspot.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر