۱۳۹۸ شهریور ۵, سه‌شنبه

فروش اعضا بدن زندانیان درایران


ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره هفتاد و چهار


اهدای اعضای بدن،محکومین به اعدام یک اقدام جنایتکارانه،جمهوری اسلامی است.

اخیرا در اخبارورسانه ها آمده است،رژیم خونخوار ایران طی یک عمل شنیع اقدام به فروش اعضا زندانیان ،محکوم به اعدام نموده است.طرح این مسئله پیوند اعضا بدن محکومین به اعدام با اعتراض بخشی از پزشکان

وحقوقدانان روبرو شده است.همانطور که واضح است،نجات جان یک انسان از طریق اهدای داوطلبانه اعضای

بدن،یک انسان دیگررویکردی بسیار انسانی است اما اینکه دولت بخواهد این اقدام خصمانه را قانونی جلوه بدهد

چیزی جز سو استفاده جنایتکارانه نمیتواند باشد.جمهوری اسلامی طی ۴۰ سال حکومت ننگین خود بارها و بارها

ملتی را به عناوین مختلف، به ورطه تباهی کشانده است،افسوس که حال با طرح این اقدام وحشیانه.برگ سیاه دیگری بر کارنامه خود افزوده است.در جمهوری اسلامی که فساد ودزدی کاملا مشهود است،به تصویب رسیدن

پیوند اعضای بدن محکومین،به اعدام به منبع پر سودی برای گروههای مافیای حاکم هم تبدیل خواهد شد.

مشخصا این بی عدالتی،وجه مشخصه قوه قضاییه جمهوری اسلامی وکل حکومت اسلامی است.رژیمی که خود

اصرار به اعدام و قطع عضو محکوم شده است،وحشی تر از آنست که با پیوند عضوبخواهد در صدد نجات جان

دیگری برآید.

سحر باباسلجی استکهلم

جشن غرور همجنسگريان.






ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره هفتاد و چهار

 

همه ساله در كشورهاي كه حقوق همجنسگريان به رسميت شناخته ميشود در ماهاي تابستاني جون، جولاي و اوت شاهد بر پايي فستيوالهاي حمايتي از اين اقليت جنسي هستيم كه هر ساله سياستمداران و گروهاي حقوق بشري سعي بر اين دارند كه با بهتر و بزرگتر برگذار كردن اين فستيوال در كنار ديگر مراسمها و فستيوالهاي سياسي و مذهبي نقش پر رنگ حضور اين دسته از افراد جامعه را به ديگر مردم نشان دهند.

فستيوالي كه در حدود سه يا چهار روز در اكثر شهرهاي كوچيك و بزرگ با شعار عشق و برابري بر پا ميشوند.

امسال هم مثل سالهاي قبل اين فستيوال در شهر زيبايي يوتوبوري در سوئد از تاريخ ١٥-٠٦تا ١٨-٠٦ بر گزار شد و همه شهر بو و رنگي ديگر و متفاوت به روزهاي و ماههاي ديگر سال به خود گرفته بود .

مراسمي كه با حضور اگثريتي احزاب و گروهاي سياسي و اجتماعي به نحوي زيبا بر گزارشد.

و در اين بين سازمان هومن كه اكثرا از هنمجنسگريان فارسي زبان و البته با قوميتهاي مختلف تشكيل شده براي معرفي و جلب حمايت ديگر افراد و گروهاي حقوق بشري شركت داشت.

اين فستيوال در روز شنبه ١٨ ماه جون با بر گزاري راهپيماي بزرگ همجنسگريان و حاميان انها در بين تشويق و حمايت افراد غير همجنسگرا كه براي تماشا امده بودن به پايان رسيد راهپيمايي كه سراسر پر بود از عشق ، رقص و شادي و البته اندوه براي من و ساير كساني كه مجبور هستيم بخاطر نوع حكومت مذهبي حاكم به سرزمين مادريمان در اين غربت و در كنار ديگر مردمان اين سرزمين از هويت و حس عاشقانه خود بگويم.

اصغر (علي) كامروا

يوتوبوري جولاي ٢٠١٩






برای سپیده‌ی عزیزم

ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره هفتاد و چهار




رهام یگانه

کره‌ی زمین پر از زالوهایی است که خواستِ قدرت خود را از دست می‌دهند، دنبال "موفقیت" و آسایش زندگی می‌روند، و از جنگ‌های حقیقی و بزرگ در هرجایی می‌گریزند. اما این شیوه‌ی سپیده نبود. برعکس، او جرأت این را داشت که برای نمایشِ‌های سطحیِ سیاست، بازیگری نکند. اگر نگاهی به شش ماه گذشته کنید به وضوح می‌بینید که او بر شرایط سختی چیره شد. به واقع سپیده آدم کارهای بزرگ است.

شیوه‌ی سپیده لنگیدن نبود، بلکه شتاب را بر حسب شرایط تشخیص می‌داد. منتظر نماند توسری‌خور سیستم شود! شاید بگویید دارم بزرگ‌نمایی می‌کنم، اما آن افرادی که با سپیده حتی یک‌بار رفت و آمد داشته‌اند، خوب می‌دانند که او به منفعت و مصلحت شخصی خودش اهمیت چندانی نمی‌داد و اهل حسابگری نبود. البته این ویژگی مانع تیزبینی‌اش در تشخیص خصلت‌های بنیادین اطرافیانش نمی‌شد. یک لحظه تصور نکنید می‌خواهم یک ابرانسانِ بی‌نقص برایتان تصویر کنم تا شما او را «تماشا» کنید! این‌را حقیقتاً از روی دلتنگی نوشتم اما خواه‌ناخواه نمی‌توانم ابعاد عملی و سیاسی این دلتنگی را نادیده بگیرم.
فقط یادتان نرود که چه از طرف حاکمیت، چه از طرف برخی از عوام و چه از طرف برخی‌از فعالان به اصطلاح چپ، #سپیده_قلیان را بارها لگدکوب کردند اما او همچنان ایستاده‌است. تلاش هم کردم این افراد را تا حدی افشا کنم و جوابشان را هم بدهم، اما مسئله این است که کسی اگر نمیخواهد آگاه شود و جانش تمایل به بندگی و لم دادن در ساحل امن دارد، استدلال و منطق دیگر جوابگو نیست.بزرگ شدن به پیر شدن سلول‌های بدن نیست. پیر شدن در تناقض با بزرگ شدن است. کهنگی یا تازگی را با تعداد روزهایی که زنده‌مانده‌ایم نمی‌شود سنجید.
اگر بتوانیم از همه‌ی حامیان طبقه‌کارگر و دستاوردهای اعتراضات کارگران، مثل چشمانمان محافظت کنیم و ادامه‌کاری را بدون داشتن توهم به میدان مبارزه طبقاتی تضمین کنیم، آینده را از آنِ خود خواهیم کرد.

نوشته ای از برای دستگیرشدگان هفت تپه و نشریه گام

ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره هفتاد و چهار

رهام یگانه 

امیرحسین و ساناز از دوازده سال پیش سرکوب داب تا سرکوب گام را تجربه کردند. در تجربه داب کنار دانشجویان آزادی‌خواه و برابری طلب و در تجربه گام کنار کارگران هفت‌تپه و فولاد...
دستگیری، زندان و تجربه موج سرکوب نیروهای چپ‌گرا برای این رفقا پدیده‌ی تازه‌ای نیست.
حتی مسئله سم‌پاشی و کارامنیتی یکسری نخاله در فضای سرکوب علیه این عزیزان هم مسئله تکراری بوده‌ است!
حدود سه سال است که از اولین دیدارم با این دو رفیق می‌گذرد. امیرحسین یک آدم پرشور و ساناز یک زن آرام. از همان موقع با نشریه گام آشنا شدم و برای شماره ششم نشریه مطلبی فرستادم که تا شماره سیزدم گام حدود شش مطلب دیگر فرستادم و یک یادداشت هم وسط خیزش‌دی‌ماه برای گام ارسال کردم. به هر صورت این بخش از تاریخ برای من با تمام نقاط ضعفی که گام داشت، مایه افتخار است. برعکس چیزی که سرکوبگران قصد دارند نشان بدهند که ارتباط با گام جرم است! انتشار نشریه سیاسی و کارگری جرم است. ارتباط با کارگر جرم است. کلاً هر فعالیتی که به نفعِ طبقه‌کارگر باشد جرم است.
با امیرحسین هم خنده‌های زیادی کردیم و هم دعواهای زیادی! اما بعد از دستگیری آنان، به وضوح می‌شد دید که بسیاری از دوستان سابق و دشمنان قصد سؤاستفاده از اختلافات بین ما را داشتند. در این مدت سعی کردم به صف مقابل نشان دهم که هرچقدر اختلاف شخصی و دعوا وجود داشته باشد، این مانعی برای حفظ اتحاد یک جنبش مشخص نمی‌شود. همانطور که در تجمعات، نیروهای امنیتی اول صف متحد را نصف می‌کنند و شکاف می‌اندازند و بعد راحت‌تر دستگیری را شروع می‌کنند، ایتجا هم مطمئناً دستگاه امنیتی از شکاف‌های بین ما نهایت استفاده را می‌کند.
به هر صورت این روزها، برای همه‌ی ما (نه فقط دستگیرشدگان)، روزهای سرنوشت‌سازی است. اگر بتوانیم عملاً صدای بازداشتی‌های روز جهانی کارگر، بازداشتی‌های هفت‌تپه و دیگر فعالان ترقی‌خواه را هرچه اجتماعی‌تر و گسترده‌تر به گوش همگان برسانیم، قطعاً قدم بزرگی برای تداوم راهمان برداشته‌ایم. یکی از مهمترین اولویت‌های کارما این روزها باید خنثی کردن فضای ارعاب و جلوگیری از پرونده‌سازی امنیتی علیه کارگران و متحدین طبقه‌کارگر باید باشد. در این راستا از هرگونه جداسازی از قدرت حمایتی‌مان از بازداشتی‌های روز جهانی کارگر، بازداشتی‌های هفت‌تپه و کارگران فولاد اهواز که هنوز پرونده‌هایشان باز است باید جلوگیری کنیم.
امروز نهمین روز از اعتصاب غذای امیرحسین و ساناز است. از هر امکان و ابزاری که داریم باید برای تضمین پیشروی راهی که کارگران فولاد اهواز و هفت‌تپه باز کردند استفاده کنیم.
به امید پیروزی راهمان.

کمپین سازمان عفو بین الملل برای آزادی اعضا تحریریه نشریه گام












کمپین سازمان عفو بین الملل برای آزادی اعضا تحریریه نشریه گام:
سه خبر‌نگار ایرانی به نام‌های امیر امیرقلی، ساناز الهیاری و امیرحسین محمدی‌فر از دی ماه ۱۳۹۷ بدون دسترسی به وکلای خود، در زندان اوین تهران در بازداشت به سر می‌برند.
🔺 این سه خبر‌نگار، به اتهامات ساختگی امنیتی متهم شده‌اند و در معرض محاکمه قرار دارند، تنها به این دلیل که درباره‌ی تجمعات کارگران در کارخانه‌ی نیشکر هفت‌تپه در استان خوزستان، در اعتراض به عدم پرداخت حقوق‌شان و شرایط کاری نامناسب، خبررسانی کرده‌اند.
🔺 هر سه خبر‌نگار از اعضای تحریریه‌ی یک نشریه‌ی اینترنتی با عنوان «گام» هستند که در خصوص مسائل مربوط به عدالت اجتماعی، از جمله حقوق کارگران، خبررسانی می‌کند.
🔺 ساناز الهیاری و امیر امیرقلی از دسترسی به مراقبت‌های پزشکی مناسب محروم شده‌اند. دست کم دو ماه است که ساناز الهیاری دچار کاهش وزن و لرزش شدید دست و پا شده است و از درد معده‌ی مزمن رنج می‌برد و به درمان فوری نیاز دارد. امیر امیرقلی مبتلا به بیماری دیابت است و دستگاه لازم برای اندازه‌گیری روزانه‌ی قند خون در اختیار وی قرار نگرفته است.
🔺 دی ماه ۱۳۹۷ مأموران وزارت اطلاعات این خبر‌نگاران را دستگیر کرده و به بند ۲۰۹ زندان اوین انتقال دادند؛ این خبر‌نگاران به مدت طولانی در حبس انفرادی به سر برده و بدون حضور وکیل مورد بازجویی قرار گرفتند.
🔺 آن‌ها ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ جهت تفهیم اتهام به دادسرای واقع در زندان اوین احضار شدند. ‌اتهامات ‌آن‌ها به قرار زیر است: «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی»، «تبلیغ علیه نظام»، «نشر اکاذیب»، و «تشکیل گروه با هدف بر هم زدن امنیت ملی». این سه خبر‌نگار زندانی در حال حاضر در انتظار محاکمه در شعبه‌ی ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به سر می‌برند.
🔺 اقدام شما موثر است؛ به زبان و قلم خودتان نامه بنویسید و از مقامات ایران بخواهید که امیر امیرقلی، ساناز الهیاری و امیرحسین محمدی‎فر را فورا و بدون قیدوشرط آزاد کرده و اتهامات وارد شده به این افراد و سایر فعالان حقوق کارگران در رابطه با اعتراضات مسالمت‌آمیز کارگران در کارخانه‌ی نیشکر هفت‌تپه در استان خوزستان را لغو کنند.
🔹 لینک فراخوان اقدام فوری عفو بین‌الملل به انگلیسی
https://www.amnesty.org/en/documents/mde13/0639/2019/en/🔹 دانلود فایل پی‌دی‌اف فراخوان اقدام فوری عفو بین‌الملل به فارسی
https://t.me/Amnesty_International


IRAN: JAILED FOR REPORTING ON WORKERS' PROTESTS: AMIR AMIRGHOLI, SANAZ ALAHYARI, AND AMIRHOSSEIN MOHAMMADIFAR


3 July 2019, Index number: MDE 13/0639/2019


Iranian journalists Amir Amirgholi, Sanaz Alahy


ari and Amirhossein Mohammadifar have been arbitrarily detained since January 2019 without access to a lawyer. They are facing trial on spurious national security charges solely in connection with their reporting on workers’ rights protests in Khuzestan province, southern Iran. Amir Amirgholi and Sanaz Alahyari are being denied adequate medical care. All three must be released immediately and unconditionally.


----------------------

شوخی نکنید آقایان؛ جهنم زیر پاهای شماست!



مقاله‌ای تکان‌دهنده به قلم محمد حبیبی(معلم در زندان)
محمد حبیبی فعال صنفی و عضو هیئت مدیره کانون صنفی معلمان استان تهران مقاله‌ای تکان‌دهنده از پدیده‌ جدید‌الخلقه بچه‌فروشی و فقر فراگیر در جامعه نوشته که توجه خوانندگان را به آن جلب می‌کنیم:
اینجا راحله می فروشند. سیزده ساله، بی شناسنامه، بی هویت، ناقابل! دومیلیون تومان.
« دو میلیون را بده، بچه را ببر، هر جا که خواستی» برادرش می گوید که حالا تنها سرپرست اوست.
اینجا پسرکی پنج ساله را می فروشند به امید رسیدن به سرپناهی. «شوهرم تصادف کرده و زمین گیر است، خودم مریضم و پول دکتر ندارم. چاره ای نداریم. هر جا رفتیم کسی کمکمان نکرد» مادرش می گوید. آگهی فروشش را گذاشته اند. ناقابل! در ازای اجاره یک خانه کوچک در شهرستان.
اینجا بچه پولدارهایی هستند، که پورشه های میلیاردی سوار می شوند. برای پارتی های آخر شب شان خاویار سرو می‌کنند، و برای دسرشان، شیرینی و بستنی با روکش طلا سفارش می دهند. ناقابل! دو میلیون تومان.
اینجا بیمارستانهایی دارد شبیه به وال استریت. بازاری برای خرید و فروش بچه. زنهایی می‌آیند. کودکشان را به دنیا می‌آورند، برگه ای را ا..مضا می کنند و بچه را می فروشند. ناقابل! بین پانصد هزار تا یک و نیم میلیون تومان.
اینجا بازارهایی دارد برای خرید و فروش حیوان. آدمهایی می‌آیند تا برای سرگرمی روزانه شان، پول خرج کنند. حیواناتی از هر نوع و هر نژاد. ناقابل! از صدهزار تا سی میلیون تومان.
اینجا کودکانی دارد که آموزش می بینند. نه در مدرسه که در خیابان. آموزش می بینند که از طلوع صبح تا بوق سگ برای اربابشان کارکنند. کارگرانی که اگر خوب کارکنند، قیمت شان بیشتر می شود. قیمت این کودکان برده، ناقابل! از صد هزار تا پنج میلیون تومان.
مقاله‌ای تکان دهنده
اینجا دانش آموزانی هستند که تعطیلات آخر هفته شان مسافرت های اروپایی است. خجالت می کشند که همکلاسی هایشان بفهمند برای تعطیلات عید به مالزی رفته اند. شهریه این مدارس، ناقابل! بین ۲۰ تا ۲۵ میلیون تومان در سال.
اینجا آدمهایی هستند که در گور می خوابند. در ساختمانهای مخروبه می خوابند. در میان لوله های فاضلاب می‌خوابند. تا از سوز سرمای زمستان در امان باشند.
اینجا مسئولینی هستند که گورخوابها را جمع می کنند و به گوشه خیابان می فرستند. مسئله شان را حل می کنند. در سرما گوشه خیابانها یخ می زنند و می میرند. بدتر از آنها، اینجا قلم بدستانی داریم که سر شان را بالا می گیرند، باد به غبغب شان می اندازند و با بی سوادی تمام می گویند: “شاید گورخوابها خودشان مقصر باشند.”
اینجا آقا زاده هایی هستند که آب معدنی های مارک دار نروژی می نوشند. ناقابل! لیتری شصت هزار تومان.
اینجا کارگرانی هستند، که از صبح تا به شب، آویزان در میان زمین و هوا، بر روی داربست ها، با جانشان بازی می کنند، ناقابل! فقط برای چهل هزار تومان.
اینجا بچه پولدارهایی هستند که پول توجیبی ماهانه شان کفاف خرج شان را نمی دهد و معترض اند. ناقابل! ماهانه بین ۳۰ تا ۴۰ میلیون تومان.
اینجا معلمان بازنشسته ای هستند که پول بازنشستگی کفاف زندگی شان را نمی دهد. پس از شب تا به صبح نگهبانی می دهند. ناقابل! فقط برای ماهانه ششصد هزار تومان.
اینجا همه، از مسئول و کارشناس و روشنفکر و دانشگاهی و قلم بدست، هر روز اندرز می دهند و شما را می ترسانند. از فقر و بدبختی، از روند رو به افزایش شکاف طبقاتی. و به شما هشدار می دهند، که ادامه آن، آتشی به پا می کند و همه را می سوزاند.
اینجاست که باید سر را بالا گرفت، چشم در چشمشان دوخت و با لبخندی بر لب چنین گفت:
«شوخی نکنید آقایان ! جهنم همین جاست. همین لحظه، همین اکنون. ناقابل! درست زیر پاهایمان»

درد مشترک

ماهنامه رهائی زن سری سوم شماره هفتاد و چهار




م ش( هستی)


شرح حالي كه در ذيل خواهيد خواند ، نمونه اي از هزاران رفتار و خشونتي است، قرون وسطايي و چه بسا فراتر از آن كه بر زنان سرزميني است كه ادعاي ٢٥٠٠ سال تمدنش گوش فلك را آزار ميدهد.
من م ش (هستي) زاده جغرافيايي هستم كه در حكم آن محكوم به تحمل هزاران عقوبت در ازاي گناهي نا كرده ام هر چند زن بودن همه اين عقوبتها را توجيه ميكند، آري چهار پنج سالي پيش پديده اي شوم به اسم داعش همه را در سراسر دنيا متوجه كشورهاي سورية و عراق كرد و همه به سرزنش و نكوهش آن پرداختند، غافل از اينكه اين داعش هميشه بوده چه بسا در پستوي خانه هر مسلمان امروزي، امانوع خشونت آن متفاوت بود ولي تفكر همان تفكر است. داعش خشونتش را براي همه از مرد و زن ارائه داده اين خشونت عريان عليه إنسانها بود كه طبل رسوايي آن در جهان صدا داد.
آري من دختری هستم از سرزمين تمدن ٢٥٠٠ ساله ،تمدني كه نقش زن در آن بي رنگ و مبهم است در آن مرا ضعيفه مي نامند.
در شهرم شغلي داشتم كه با تمام سختيها ، بي مهريها ، فشارها، توهين ها و تحقيرها نزديك به هجده سال يكه و تنها ياور خانواده تهيدست و پناه زنان و دختراني بودم كه دردهاي مشترك داشتيم، كه حتي تا قبل از آن ، آنها را با تمام وجود قبول كرده بوديم و حرف زدن در مورد آن تابو بود ديوار بلندي به نام دين در مقابل ماها بود كه جرّأت سؤال و فكر كردن در ما وجود نداشت.
دختري كه پدرش در سنين كم براي تأمين معاش و مواد مخدر خودش مجبور بوده گدايي كند و تنش را عرضه كند.
آن يكي در مقابل ازدواج اجباري به خاطر اينكه داراي تحصيلات دانشگاهي بود و جرّأت پيدا كرده بود صدايش را در مقابل اين همه ظلم و بي عدالتي بلند كند، توسط خواستگارش ( شايد هم با اطلاع خانواده اش) ربوده ميشود به اون تجاوز كرده و با حكم نادادگاه حكومت إسلامي در نهايت به عقد و ازدواج متجاوز در مي آيد، با يك دنيا تحقير و بي حرمتي به اون توسط خانواده ،دوستان و جامعه بيمار گونه بدون اينكه فرصتي براي شنيدن حرفهايش و درد و رنجهاي كه كشيده داده باشند.
حرفهاي كه براي هميشه در دل خاك دفن شد باري تنها راه رهایی را در زندگي نكردن يافت.
آن ديگري به مدت شش سال با مردي با عنوان شوهر زندگي ميكرد، كه هر روز با رفتن شوهرش به كار أو در آن خانه با درها و پنجره هاي قفل شده در زنداني غير رسمي بود، حتي اجازه تلفن داشتن و تلفن زدن نداشت و شوهرش كه در تصادف كشته شد، از آخرين كساني بود كه از مرگش خبردار شده بود.
بعد از چهلم همسرش خانواده اش او را مجبور به ازدواج با يك نَفَر بالاي بيست و پنج سال بيشتر از خودش ميكنند، با اين عنوان كه آبروي ( كاش ميشد اين واژه نحس و ملال آور "آبروي ما در خطر است" را كه آفت و بلاي جان زنان سرزمينم است، را معنا كرد )ما در خطر است، ولي از ترس زنداني ديگر و زندانباني با تجربه تَر راه مقاومت را در پيش ميگيرد، كه برادرش براي حفظ آبروي خانواده اون را تهديد به سوزاندن ميكند و عاقبت آن تهديدها را عملي ميكند، كه آن سوختگيها به ديد جامعه چشمچران او را زشت كرد ولي شايد اين زشتي به نحوي او را نجات داده از زنداني ناشناخته ديگر.
اما آن داعشي كه گفتم روزي در قالب برادر بزرگ معتادم ،كه زندگي جداگانه در شهري ديگر داشت و تمام گرفتاريهايش براي من و خانواده ام بود، از تامين پوشاك بچه هايش هزينه هاي جانبي و رهن خانه اش و پولهاي دستيي كه ميگرفت و پس نميداد. من را به خاطر اينكه آبروي آنها را به خطر انداخته ام و اينكه سن من بالا رفته تنها و يكه در مغازه كار ميكنم ، آدمهاي زيادي آنجا رفت و آمد ميكنند ، پست سرت حرفها هست و اينكه براي خريد وسائل كارم به شهرها مرزي بايد ميرفتم كه وسايل را ارزانتر تهيه كنم و به دهها دليل عجيب و غريب آن فرهنگ، بايد ازدواج كنم و آنهم به كسي كه او تعيين كرده بود ، شخصي بدنام در كار خريد و فروش مواد مخدر با بيست سال اختلاف سني نسبت من، از اينرو براي تسويه بدهي هايش قول ازدواج من يا به عبارتي فروش من را داده بود و اين قضيه هر روز جدي تَر و آزار دهنده تَر ميشد تا جاييكه يك روز در مقابلش ايستادم همه دردها درونم را در غالب يك نه بزرگ داد زدم كه در برابر همه يك قندان فلزي به صورتم پرتاب كرد و باعث شكسته شدن چهار دندان جلوييم شد. همين بود براي اولين بار با شجاعت اقدام به شكايت برادرم كردم، اما بعد من را مجبور به دادن رضايت كردند با اين منطق كه برادرت اختيار جانت را هم دارد. هر روز اين فشارها بر من بيشتر ميشد مني كه با تمام وجودم در شرايط بد اقتصادي از پدر و مادري پير و بدون كوچكترين درآمد و خواهري بيكار در كنج خانه و نيز برادري كوچكتر دچار بيماريهاي متعدد و افسردگي شديد حمايت و نگهداري ميكردم،
در كش و قوس اين مسائل بودم كه برادرم كه در يكي از كشورهاي اروپايي زندگي ميكند و از لحاظ عاطفي خيلي بهم نزديكيم ، دچار ضايعه نخاعي شد و هرچه زودتر نياز به عمل جراحي داشت و با توجه به اينكه دو بچه كوچك داشت و شرايط جسمي همسرش هم مناسب نبود، قرار شد به مدت يك ماه جهت مراقبت از ايشان مسافرتي داشته باشم ولي شرايط طوري پيش رفت كه بر خلاف ميلم بايد بيشتر از يك ماه ميماندم، برادرم كه همواره دنبال بهانه گيري و تنبيه من بود به قصد بهم زدن محل كارم و به تعطيلي كشاندن آن به مغازه ام وارد ميشود و بهترين آتو را از من بدست مي آورد، طوري كه من چند كتاب و وسيله به تعبير حكومت، غير مجاز و ممنوعة داشتم كه آن را از يك آشناي تشكيلات حزبي براي مطالعه به من داده بود، بنابر تمام شواهد و قرائن موجود ، من را به سیستم لو میدهد، از آن روز هويتهم كه شغلم بود پدر و مادر كه جاي فرزندان نداشته ام و خواهر و برادر درمانده ام و تمام زنان و دختراني درد كشيده بودند كه براي لحظاتي در كنارم احساس نيمچه آزادي داشتند و مرحمي ناچيز بر زخمهايشان ميگذاشتم از من گرفته شد، دردآورتر از آن تهدیدها و حرمتی ها گاه و بیگاهش از هزاران کیلومتر آنسوتر به گوشهایم میرسانند و اصرار مادر و پدرم برای برگشت و تن دادن به خواسته برادرم و قبول خفت و خواری آنهم اگر از دستهای ضحاک حکومتی که بر ملک سوخته وطنم سایه انداخته ،جان سالم بدر ببرم. به امید دنیایی عاری از سنجش انسانها از نظر مختصات جغرافیایی انسانها و و تبعیض رنگ و جنس و ملیت و دین.

چالش کودکان کار و منجی گروگان گیر نان



ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره هفتاده چهار



مهران رمضانی گیوی







اخیرا شهرداری و بهزیستی اقدام به جمع اوری کودکان با نام "ساماندهی کودکان کار وخیابان" زده اند. معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی صراحتا گفته که هدف این طرح، پاک کردن وجود این کودکان از معابر شهری است: "هدف طرح مشترک ساماندهی کودکان کار و خیابان ایرانی و غیر ایرانی این است که شاهد حضور آنها در معابر شهری نباشیم."

امروز در میان تمام معضلات اجتماعی، مسأله ی کودکان کار و خیابان، معضلی ست که گریبان جمهوری اسلامی را گرفته است. کودکانی که بدلایل مشکلات اقتصادی جامعه و فقر و فلاکتی که چهره ی زشت ش را بیشتر و بیشتر بر خانواده ها تحمیل می کند و اگر جامعه به همین منوال پیش برود. طبعا شاهد آمار سرسام آور و حضور تعداد بیشتری از این کودکان کار در خیابان ها خواهیم بود.

نگاه دولت به کودکان کار از دو منظر شرم آور است. اول اینکه نگاه فاشیستی و تفکیک کودکان به ایرانی و غیرایرانی بودن و از منظر دیگر زیبا سازی شهر با نگاه شیئ وارگی و زائد به کودکان کار!

امروز در میان تمام معضلات اجتماعی، معضل کودکان کار و کودکانی که کاستی و ظلم و بی عدالتی و فقر موجب محرومیت آن ها از حقوق اولیه انسانی، نظیر احترام و رعایت شان انسانی و محرومیت از حق ادامه تحصیل به خاطر ورود زود هنگام به عرصه کار می باشد، مطرح است و پیامد آن تباهی دنیای کودکانه شان و بلوغ زودرس ، اعتیاد، بیماری های واگیردار و عفونی، ایدز ، خطراتی هستند که کودکان کار را تهدید می کنند .

تراژدی تلخ کودکان کار سرچهارراه ها و فال فروشان قطارهای مترو و حکایت کودکانی که برای تامین زندگی خانواده خود مجبور به کارهای سخت و طاقت فرسا هستند قلب هر کسی را که از انسانیت ذره ای بهره برده باشد به درد می آورد. ذهن کودکان کار اگرچه درک درستی از دنیای کودکانه به دلیل این ظلم که خود نقشی در آن ندارد بر او روا داشته شده ندارد، اما زندگی کردن شبیه بچه های دیگر، رفتن به مدرسه ، بازی کردن و کودکی کردن انتهای رویای کودکانه اشان است، رویایی که دستگاه های حکومتی موظفند به آن رنگ حقیقت بزنند.

بنا به تعریف، کودکان کار به کودکانی اطلاق می شود که به دلیل نابسامانی های خانوادگی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی که از آموزش بهداشت فردی، امنیت، تغذیه مناسب، تفریح و برابری در برخورداری از نیازهای سنی و کودکانه محروم مانده اند و ناگزیر توسط والدین و یا کارفرمایان به کار در کارگاه ها ، خیابان ها، منازل، کوره پزخانه ها، مزارع، ترمینال ها ، قالیبافی ها، حمل کالاهای قاچاق و یا کار در خیابان مشغول می شوند و بعضی دیگر در مراتع، نانوایی، مغازه، کوره پزخانه، ترمینال و دستفروشی، جمع آوری زباله و مواد بازیافت و مکانهای به شدت غیر بهداشتی و زیان بار برای سلامت کودکان مجبور به کارکردن هستند. کودکانی که در این سن نیاز به تحصیل و تفریح و رشد سالم دارند. فقر و مشکلات خانواده به روشنی مهمترین عامل واداشتن کودکان به کار محسوب می شود اعتیاد و بیکاری والدین، و کودکان ترک شده و بدون خانواده موجب به وجود آمدن پدیده ناخوشایند کار کودک شده است، اما روی دیگر این سکه این است که پدیده فقر مسئله ای ما وراء الطبيعه نیست بلکه فقر "چه مالی و چه فرهنگی" را سیستم حاکم برجامعه بوجود می آورد و به بخشی از جامعه تحمیل میکند.

کودکان کار چاره ای ندارند جز آن که مخارج پدر علیل و از کارافتاده و یا معتاد مادر مریض خود را تامین کنند، که بر اساس ماده 32 پیمان جهانی حقوق کودک " کودکان باید در برابر کاری که رشد و سلامت آنان را تهدید می کند حمایت شوند و مهمترین وظیفه هر حکومتی ست . در این خصوص ایجاد حق هویت برای کودکان، صدور کارت شناسایی و تامین امکان تحصیل در مدارس است" این در حالی است که در حکومت جمهوری اسلامی، جز روش ضربتی و سرکوب گام دیگری برنداشته است. در حال حاضر آمار مشخصی و دقیقی از تعداد کودکان کار در ایران وجود ندارد هرچند که برخی منابع و سازمان ها از وجود دو میلیون کودک کار در ایران خبر میدهند ولی آمارهای غیررسمی تعداد کودکان کار را بالغ بر چهار میلیون نفر تخمین زده اند که با توجه به فلاکت اسفباری که حاکمیت بر جامعه حقنه کرده است و شرایط بد اقتصادی کنونی احتمال افزایش تعداد کودکان کار بیشتر خواهد بود.



ترکیب خلاقانه عکس و نقاشی . در تقابل با "طرح جمع آوری کودکان کار و خیابان" کاری از: مریم رمضانی گیوی ( رونیا) 


حفظ امنیت کودکان ، حفظ امنیت یک جامعه است . کودکان آینده سازان هرجامعه ای هستند. بی شک توجه به امنیت کودکان در همه ابعاد آن سلامت روانی جامعه را به همراه دارد . تامین امنیت اجتماعی جامعه با برخوردار ساختن افراد از نیازهای اساسی زندگی برپایه برنامه های فقر زدایی، انجام می شود. در اینجا ما با یک پاردوکس مواجه می شویم ازطرفی با ارگانهای حکومتی روبرو هستیم که ادعای حل مسئله کودکان کار و خیابان را به اصطلاح دارند و ازطرف دیگر مسبب فقر و فلاکت و به گرو گرفته شدن نان و امکانات زندگی کودکان را از طرف همین حکومت و ارگان هایش را شاهدیم. . همانگونه که در بالا اشاره کردم فقر و بیکاری و یا رفاه و امنیت پدیده هایی هستند که نه کودکان و نه خانواده ها مسبب و مسئول آن نیستند، وقتی جامعه شکل حاکمیت به خود می گیرد پس حکومت مسئول تامین امنیت رفاه و آسایش شهروندان و کودکان است. اگر غیر از این است جامعه نیازی به آقا بالاسری ندارد که هیچ مسئولیتی هم در قبال جامعه ایفا نمیکند. اما اینجا ماجرا این است که دولت می خواهد توپ مسئله کودکان کار و فلاکت و نبود امکانات رفاهی و تفریحی و بهداشتی و تحصیلی را به زمین خود مردم پاس دهد و در زمین خود فقط به فکر زیبایی شهر برای توریست و سد معبر نشدن تجار و فضای بهتر برای دزدی و اختلاس و سود بردن باشد.

و حال این سوال مطرح می گردد که چه نیتی در طرح جمع آوری کودکان وجود دارد؟ آیا هدف سامان دادن این کودکان و ساختن محیطی مناسب با توجه به شان انسانی آنهاست؟ یا پاک کردن صورت مسئله وپوشاندن معضلات جامعه با آوای زیبا سازی شهری و شانه خالی کردن ارگان ها از تقبل مسئولیت درقبال این کودکان است؟

طرح جمع آوری کودکان کار از جانب بهزیستی و نهاد های پیمانکار همپالگی شان چیزی بالاتر از بردن کوکان به اردوگاه ورامین نیست. اردو گاهی که به اردوگاه مهاجران معروف است و کودکان در شرایطی بسیار غیر انسانی و نامناسبی بسر می برند.. که به خانواده ها اجاره نمی دادند کودکان را ببینند . اردوگاهی که در آن هیچ نشانی از احترام به شان و کرامت انسان وجود ندارد. آقایان وزرا و روأسا با پررویی تمام اعلام میدارند که خانواده ها و جامعه نگران کودکان جمع آوری شده نباشند چون امکانات لازم برای تامین امنیت و رفاه و رشدشان را ارگانهای مسئول فراهم می آورند، این در حالی است که کودکان را در اتاق هایی که ظرفیت آن برای پنج نفر است بین بیست تا بیست و پنج نفر را اسکان می دهند یا اردوگاهی به اسم یاسر که کل ظرفیت این اردوگاه سی و پنج نفر ظرفیت دارد ولی جدیداً صدوده نفر از کودکان جمع آوری شده را در آنجا اسکان داده اند.

کودکان هیچ نقشی در محل تولد خود ندارند و به لحاظ انسانی نیز کودک در هر جغرافیایی باشد فارغ از هر تبعیض و تقسیم بندی باید مورد حمایت کامل حاکمیت آن کشور قرار گیرند. برخورد فاشیستی به کودکان و بازگرداندن آنها به کشور هایی که اکثرا یا جنگ زده یا اختناق زده هستند و رها کردن آنها در مرزها و یا در کشور هایی که هیچ امنیتی برای آنها موجود نیست جنایت محض است و بشریت متمدن در برابر این اعمال فاشیستی نباید ساکت بماند.

حال اینکه اینجا با یک پدیده عجیب دیگر در حل آسیب اجتماعی مواجه شده ایم در این طرح حکومت برای جمع کردن کودکان از خیابان انگار قرار است به یک گروه سازمان یافته خطرناک حمله کند. در خیابانها با ون به دنبال شکار کودکان میگردند و دسته دسته آنها را دستگیر می کنند. معضل کار کودک را نیز تبدیل به یک مساله امنیتی کرده اند! و به طبع آن سیستم برخوردشان نیز جو ارعاب و حذف و سرکوب خواهد شد.

درواقع این طرح فاشیستی نه تنها مشکل این کودکان را حل نمی کند بلکه خانواده ها محروم را مجبور به استفاده از روش هایی مثل فروش آنها، افزایش ازدواج کودکان، گماردن آنها در کارگاه های زیر زمینی که موجب سوء استفاده بیشتر از آنها و افزایش خطرات جانی آنان خواهد شد.

سیاست تحقیر و توهین به این کودکان با چنین طرحهای ریاکارانه ای فقط ایجاد سرپوش برای دزدی های میلیاردی و چپاول سهم همین کودکان از طرف حاکمیت است و تلاشی مزبوحانه برای تغییر هویت مسببین فقر و تنگدستی مردم و این کودکان و خانواده هایشان است.

این هم یکی دیگر از سیاستهای شکست خورده ی جمهوری اسلامی است، همانگونه که با حذف و پوشاندن زنان مسئله حق زنان را می خواهد نادیده بگیرند، همانگونه که با حذف فیزیکی فرهنگیان می خواهد مسئله اعتراضات معلمان را پاک دهد، همانگونه که با حمله و زندانی کردن و حذف رهبران کارگری می خواهد صدای اعتراض به سطح معیشت و رفاه و امنیت جامعه را خفه کنند، طرح جمع آوری کودکان کار و خیابانی نیز در حقیقت زیر فرش کردن واقعیت مسئله و شانه خالی کردن از مسئولیت شان است.

مردم باید مثل هر عرصه دیگر نه قاطع و محکمی به هر طرح فریبکارانه و دروغین حکام و ارگانهای جمهوری اسلامی بدهند./



فتوای قتل سایه کریم دختر 18 ساله

ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره هفتاده چهار

جنجالی که علیه سایه کریم در کردستان عراق به یک سوژه داغ تبدیل شده و واکنش های متفاوتی را نیز در پی داشته است،از جنبه های مختلف قابل بررسی است.
نخست اینکه،تهدید و فتوای قتل یک دختر ۱۸ ساله کُرد ساکن نروژ که تصمیم گرفته پورن استار شود و این موضوع را علنی کرده و اعلام نموده،قطعا در جامعه ی به شدت سنتی و مذهب زده کردستان،شهامت و جسارت زیادی می خواهد که سایه کریم بدون در نظر گرفتن عواقب آن، چنین ریسک خطرناکی را پذیرفته است و لازم نیست دنبال چرایی این رویکرد و اقدام او باشیم.
ویدیوهایی که از سایه در وبسایت های پورن به نمایش گذاشته شده است و مصاحبه های پیش از آن نشان دهنده این است که او از تصمیم خودش کاملا راضی و خرسند بوده و با اشتیاق و علاقه فارغ از هر گونه اجباری به این کار روی آورده است.سایه کریم توسط خانواده و فامیل طرد شده و توسط گروه های اسلامگرا و افراد مذهبی تهدید به مرگ شده است.جامعه ی تا مغز استخوان،عشیره ای ،مردسالار و ناموس پرست و مذهب زده علیه سایه قد علم کرده است تا از حیثیت و اخلاقیات و آنچه که شرف و ناموس خوانده می شود پاسداری و حراست کنند.در طول بیست و هفت سال حاکمیت نظام عشیره گرای حاکم بر اقلیم کردستان،نه دزدی و چپاول و نه فساد اداری و نه بی حقوقی،مورد اعتراض این ریش سفیدهای فئودال و انگل های اسلامگرا قرار نگرفته است و اکنون با فیلم های پورنِ سایه، رگ غیرت و مردانگی شان زده بیرون که وامصیبتا! این دیگر چه جامعه ای است که افراد یعنی همان شهروندان مدنی فرهنگِ بورژوازی سایه کریم را خطری جدی برای اخلاقیات جامعه می دانند در حالیکه اوج بی اخلاقی را همین شهروندان مطیع و برده در سیستم و نظام حاکم می بینند و کک شان هم نمی گزد.آنها که در مقابل این تعرض سکوت کرده و با بی تفاوتی از کنار آن می گذرند با این طیفِ ناموس پرستِ زن کُش هیچ تفاوتی ندارند و تداوم این سکوت تاییدی است بر رفتار غیر انسانی اوباشان زن ستیزی که تنها چیزی که برایشان هیچ اهمیتی ندارد،ارزش و کرامت زن است و احترام به انتخاب افراد بی هیچ قضاوت و پشداوری از جنبه منصفانه آن،لذا در این شرایط باید از سایه کریم در مقابل این تعرض دفاع کرد.
نقد و موضع ما کمونیست ها به صنعت پورن کاملا مشخص است و دفاع از سایه کریم به منزله تایید و یا تبلیغ پورن و تجارت سکس نیست.
این مردم باید یاد بگیرند که انسانها حق انتخاب دارند و به رسمیت شناختن این حق یعنی آزاد گذاشتن فرد برای در اختیارگرفتن تن و جسم خودش.از اینرو نه خدای کذایی،نه دولت و حزب و نه مذهب و خانواده و جامعه با همه افراد و طبقه های اجتماعی اش حق ندارند که در مورد اندام زن بر سر مالکیت اش چانه بزنند.کسی را مالک جسم کس دیگری نیست و این حق هر انسانی است که در صورت تعرض به آن در مقام دفاع برآمده و جامعه را نیز به حمایت از خودش فرابخواند.
کاش برای سازماندهی فتوایِ جمعیِ پامنبری های سلفی و اخوان های از تخم و ترکه محمد مُرسی، یک کمپین حمایتی از سایه کریم به مثابه یک اقدام پیشگیرانه سازمان داده می شد که کسی این اجازه را به خودش ندهد که صراحتا اعلام کند که در نروژ او را تکه تکه خواهد کرد و برای کشتن او ماراتن بذارند.
کسانی که می کشند و سنگسار می کنند خودشان در رویای کثیف تجاوز آخرین سنگ را به سوی قربانی پرتاب می کنند و آنکه دشنه را در سینه قربانی فرو می برد،در ذهن اش چیزی نیست جز تکرار صحنه تجاوز.
سایه کریم را در کنار نقد و مخالفتِ با صنعت کثیف و مافیایی پورن باید حمایت کرد.تا زمانی که این دو را از هم جدا نکنیم و میان انتخاب افراد و مالکیت جسم و تن خودشان با صنعت مافیایی پورن تمایز قائل نشویم ،سایه کریم ها همچنان قربانی خواهند بود.
ماهنامه رهایی زن سری دوم شماره 74
سلیمان بایزیدی

گزارش وضعیت حقوق بشر و زندانیان در ایران

ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره 74

مرضیه آدمی  فعال حقوق بشر و مدافع حقوق زنان در سوئد

با درودی دیگر به همنوعان عزیز، اینروزها کمتر کسی را سراغ داریم که از اوضاع دردناک همنوعانمان حبر نداشته باشد و یا بتواند بی تفاوت از کنار درد و رنجی که رژیم جنایتکار و دیکتاتوری آخوندی در این 40 ساله بر سرشان آورده و میآورد ،بگذرد.

ولی متاسفانه در خارج کشور میبینیم زنان و دخترانی را که با توجه به دیدن و شنیدن اخبار دستگیریها و ضرب و شتم آنها و دادن احکام طولانی مدت و آگاهی از اینکه در زندانهای دژخیمان جمهوری اسلامی  چه بلاهای غیرانسانی و غیرقانونی سرشان میآورند و اسفناکتر اینکه مدتی است که روشی بدتر از قبل را در پیش گرفته اند تا بتوانند آنها را بیشتر از پیش تحت فشار برای تسلیم شدنشان به توبه کردن و یا اعتراف به گناه نکرده ،بنمایند و آنها را به زندان فشافویه که همان زندان بزرگ تهران است انتقال داده تا توسط زندانیان قاتل و قاچاقچی ضرب و شتم و یا کشته شوند که نمونه اش را ماه پیش دیدیم. 

و اینبار در مورد دختر عزیز همنوعمان ساناز الهیاری که  شرایط ش وخیم گزارش شده و بر خود لازم دیدم که با شما همنوعان عزیزم مطرح نموده تا صدای مظلومیت او و دیگر زنان و دختران در بند این جنایتکاران  را به گوش مجامع حقوق بشری و جهانیان برسانیم  


وضعیت نگران‌کننده سلامتی ساناز الهیاری در زندان و بی‌توجهی دادستان تهران و نمایندگان مجلس در برابر درخواست‌های خانواده


یک منبع آگاه به وضعیت ساناز الهیاری، یکی از اعضای نشریه گام که در زندان اوین در بازداشت به سر می‌برد به کمپین حقوق بشر در ایران گفت او به شدت بیمار است و علیرغم درخواست‌های خانواده برای انتقال او به بیمارستان برای معاینات تخصصی‌تر تاکنون با این درخواست‌ها مخالفت شده است. به گفته این فرد مطلع، روز دوشنبه ۲۰ خرداد، خانواده این زندانی به مجلس شورای اسلامی رفته تا از نمایندگان درخواست کمک کنند «اما حتی حاضر نشدند نامه خانواده‌اش را تحویل بگیرند.»

به گفته این منبع، دادستان تهران با این استدلال که «بیماریش چیز مهمی نیست و نیاز به پیگیری ندارد.» نه تنها از انتقال او به بیمارستان برای انجام آزمایش مخالفت کرده‌اند بلکه حتی برخلاف قانون با آزادی او با قرار وثیقه تا زمان صدور حکم نهایی مخالفت کرده‌اند. همچنین این منبع گفت خانواده او و بقیه اعضای نشریه گام تهدید به سکوت و عدم اطلاع‌رسانی به رسانه‌ها شده‌اند. 

این منبع آگاه در توضیح بیماری ساناز الهیاری به کمپین گفت: «شرایط ساناز نگران‌کننده است. او مدتی است که دچار ضعف و لرزش شدید در اندامش است و از درد معده در رنج است. حدود ۱۰ کیلو وزن کم کرده. خانواده‌اش هر چهارشنبه با او ملاقات کابینی دارند و کاهش وزن او را می‌بینند.» 

این منبع با اشاره به اینکه او از سوی پزشک بهداری زندان مورد معاینه قرار گرفته است، گفت: «پزشک زندان به او گفته دچار ضعف جسمی شده و داروهای تقویتی برایش تجویز کرد. خانواده هم داروها را تهیه کردند اما دو هفته پس از مصرف داروهای مکمل و تقویتی نه تنها وضعیتش بهتر نشده بلکه ضعف و لرزش بدنش هم شدیدتر شده است. حتی زندان برای یک آزمایش ساده هم اقدام نکرده است.»

به گفته این منبع، دفتر دادستانی تهران در مقابل درخواست خانواده ساناز الهیاری برای انتقالش به بیمارستان و انجام آزمایش‌های تخصصی گفته است: «گفتند که بیماریش چیز مهمی نیست و نیاز به پیگیری ندارد. خانواده‌اش که امروز از مسوولان زندان و دادستانی ناامید شده بودند به مجلس رفتند تا نامه‌ای را تحویل نمایندگان مجلس بدهند و خواستار پیگیری وضعیت فرزندشان شوند اما حتی نامه آنها را تحویل نگرفته‌اند.»

ساناز الهیاری حتی وکیل نیز ندارد. به گفته این منبع آگاه، او و بقیه متهمان این پرونده از امکان داشتن وکیل دادگستری به انتخاب خود محروم بوده‌اند و شعبه بازپرسی در همان ابتدا به آنها گفته فقط می‌توانند وکیل از لیست وکلای تایید شده قوه قضاییه انتخاب کنند که آنها نپذیرفته‌اند.

ساناز الهیاری به همراه همسرش امیرحسین محمدی فرد، امیر امیرقلی و عسل محمدی که چهار عضو نشریه اینترنتی «گام» هستند همگی پس از جریان اعتراضات کارگران نیشکر هفت‌تپه در تاریخ‌های متعدد بازداشت شدند. نشریه گام به طور تخصصی اخبار کارگران را پوشش می‌داد که در حال حاضر فقط کانال تلگرامی آن فعال است. در حال حاضر سه عضو این نشریه در بازداشت به سر می‌برند و عسل محمدی پس از یک ماه بازداشت با قرار وثیقه آزاد شد.

ساناز الهیاری و امیرحسین محمدی فرد در تاریخ ۱۹ دی ماه در منزلشان بازداشت شدند و از آن زمان تاکنون در زندان اوین به سر می‌برند. همگی آنها در تاریخ‌های ۲۲ تا ۲۸ اردیبهشت ۹۸ به شعبه هفتم بازپرسی زندان اوین برای اخذ آخرین دفاعیات فراخوانده شدند و پرونده آنها به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی فرستاده شده است. هنوز زمان دادگاه آنها مشخص نیست.

همگی آنها متهم به «ارتباط با گروه‌ها و احزاب معاند»، «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی» و »تشکل گروه به قصد بر هم زدن امنیت ملی» هستند. پیش از این در بازجویی‌های به این افراد گفته شده بود آنها با گروه کمونیستی کارگری در ارتباط هستند. علاوه بر آنها، سپیده قلیان، فعال کارگری، اسماعیل بخشی، نماینده کارگران نیشکر هفت‌تپه و علی نجاتی، کارگر بازنشسته و فعال کارگری از اعضای دیگر این پرونده هستند.

ساناز الهیاری، متولد ۱۳۶۶، فارغ التحصیل رشته اقتصاد پیش از این یک بار دیگر در اسفند ۱۳۸۷ به دلیل عضویت در گروه دانشجویان آزادی خواه و برابر طلب (داب) بازداشت شد و به مدت ۱۷ روز در زندان اوین بود. او بعدتر در دادگاه انقلاب به اتهام اقدام علیه امنیت ملی به پنج سال حبس تعلیقی محکوم شد.

https://persian.iranhumanrights.org/1398/03/sanaz-allahyari-illness-in-prison/

مادر ساناز الهیاری زندانی عقیدتی در اعتصاب غذا: «دخترم بی‌گناه است، آزادش کنید»

مادر ساناز الهیاری ، فعال کارگری که از تاریخ ۱۳ تیرماه در اعتراض به ادامه بازداشت موقت به همراه همسرش در زندان اوین دست به اعتصاب غذا (خشک) زده است به کمپین حقوق بشر در ایران گفت دخترش پس از شش روز اعتصاب غذا وضعیت جسمی مناسبی ندارد و روز دوشنبه ۱۷ تیرماه به دلیل «افت شدید فشار خون و لرزش بدن» به بهداری زندان منتقل شده است. گل خانم نوروزی همچنین گفت دخترش پس از دو روز اجازه نداشتن برای تماس با خانواده، صبح ۱۸ تیرماه برای دقایقی توانسته با او صحبت کند: «گفت حالم خوب است اما من می‌دانم دروغ می‌گوید. فقط گفت به بقیه بگویم که من حاضر نشدم دیروز در بهداری بهم سرم وصل شود چون باید آزاد شوم.»

به دستور علی چهار محالی، رییس زندان اوین ساناز الهیاری از تماس با همسرش امیرحسین محمدی‌فر در زندان اوین و تماس با خانواده‌اش در روز ۱۷ تیرماه محروم شد. رییس زندان این دستور را برای تنبیه و وادار کردن او برای شکستن اعتصاب غذا داد اما صبح روز بعد به گفته مادر ساناز الهیاری اجازه تماس با مادرش برای چند دقیقه داده شده است.

مادر ساناز الهیاری با اظهار اینکه بارها به دادگاه انقلاب و دفتر دادستانی تهران رفته و خواستار آزادی فرزندشان با قرار وثیقه شده‌اند گفت: «من همه جا رفتم اما هیچ جوابی به ما نمی‌دهند. قبل از عید به دادستانی رفتم، چه کنم، ترک زبانم و فارسی ام خوب نیست. گریه کردم، التماس کردم بهشان، گفتم من یک دختر دارم، تو را به خدا آزادش کنید.  گفتند باشد ولی آزاد نشد. با وجود اینکه بازجویی‌هایش تمام شده اما با آزادی او و همسرش موافقت نمی‌شود. سه بار در این مدت گفتند باشد او را آزاد می‌کنیم اما آزادش نکردند. نه تنها بی‌گناه خودشان در زندان مانده‌اند بلکه وضعیت زندگی و خانه‌شان هم بلاتکلیف مانده، آنها مستاجر بودند من که نمی‌دانم چه بر سر شغل و خانه و اسباب وسایل‌شان آمده است.»

گل خانم نوروزی که در همدان زندگی می‌کند و برای ملاقات کابینی با دخترش هر هفته مجبور به آمدن به تهران است به کمپین گفت: «با این وضعیت هر هفته با پدرش برای ملاقات او از همدان به تهران می‌آییم. خدا می‌داند چقدر سخت است. حالا یکشنبه به تهران می‌روم تا ببینم دخترم پس از این همه مدت اعتصاب در چه وضعیتی است. نمی‌دانم دوباره به دادگاه انقلاب بروم، به مجلس بروم.. نمی‌دانم

خانم نورزوی می‌گوید او خواستار آزادی دخترش و همسرش است: «چرا باید یک دختر جوان این همه مدت در زندان باشد مگر چه کرده است. من آزادی او را می‌خواهم. دیگر طاقت ندارم. شش ماه است دارم گریه می‌کنم

گل خانم نوروزی به کمپین گفت: «من دیروز از دخترم بی‌خبر بودم. اما اجازه دادند صبح امروز (۱۸ تیرماه) ساناز با من تماس بگیرد: «ساناز من را می‌شناسد  که چقدر نگرانش هستم. من چهار پسر دارم و یک دختر. همین یک دختر را از دنیا دارم و در تهران هم زندگی نمی‌کنم که سریع به زندان یا دفتر دادستانی بروم. در همدان دور از تهران زندگی می‌کنم. شوهرم هم دو هفته پیش، پس از ملاقات با ساناز در مقابل درب زندان اوین تصادف کرد و از آن روز حالش خوش نیست. از وقتی شنیدم ساناز در اعتصاب غذاست دیوانه شدم. از دیروز تا حالا همش گریه می‌کنم که دخترم چی شد.  ساناز امروز صبح به آنها گفته مادرم نگرانم است، بگذارید من یک دقیقه زنگ بزنم. زنگ زد، گفت من خوبم اما صدایش ضعیف بود. می‌دانم او می‌گوید خوب است که من نگران نشوم. فقط گفت ، دیروز اجازه نداده در بهداری به او سرم وصل شود. گفت من کاری نکردم که این همه مدت در زندان بمانم چرا باید اعتصابم را بشکنم. ساناز قبلا هم حالش در زندان خوب نبود ما خواستیم تا او را به دکتر ببرند اما نمی‌دانم چرا دخترم را نبردند

عضو دیگر نشریه گام که اخبار کارگری را بیشتر پوشش می‌دهد، به نام امیر امیرقلی و عسل محمدی پس از اعتراضات کارگران نیشکر هفت‌تپه بازداشت شدند. خانم محمدی یک ماه پس از بازداشت با قرار وثیقه ۴۰۰ میلیون تومانی‌ آزاد شد اما امیر امیرقلی به همراه ساناز الهیاری و امیرحسین محمدی‌فر همچنان در زندان هستند.

https://persian.iranhumanrights.org/1398/04/strike-sanaz-allahyari-amir-hossein-mohammadifar-hunger/


جولای 2019


نوشته ای از برای دستگیرشدگان هفت تپه و نشریه گام

ماهنامه رهایی زن سری سوم شماره 74

رهام یگانه

امیرحسین و ساناز از دوازده سال پیش سرکوب داب تا سرکوب گام را تجربه کردند. در تجربه داب کنار دانشجویان آزادی‌خواه و برابری طلب و در تجربه گام کنار کارگران هفت‌تپه و فولاد...
دستگیری، زندان و تجربه موج سرکوب نیروهای چپ‌گرا برای این رفقا پدیده‌ی تازه‌ای نیست.
حتی مسئله سم‌پاشی و کارامنیتی یکسری نخاله در فضای سرکوب علیه این عزیزان هم مسئله تکراری بوده‌ است!
حدود سه سال است که از اولین دیدارم با این دو رفیق می‌گذرد. امیرحسین یک آدم پرشور و ساناز یک زن آرام. از همان موقع با نشریه گام آشنا شدم و برای شماره ششم نشریه مطلبی فرستادم که تا شماره سیزدم گام حدود شش مطلب دیگر فرستادم و یک یادداشت هم وسط خیزش‌دی‌ماه برای گام ارسال کردم. به هر صورت این بخش از تاریخ برای من با تمام نقاط ضعفی که گام داشت، مایه افتخار است. برعکس چیزی که سرکوبگران قصد دارند نشان بدهند که ارتباط با گام جرم است! انتشار نشریه سیاسی و کارگری جرم است. ارتباط با کارگر جرم است. کلاً هر فعالیتی که به نفعِ طبقه‌کارگر باشد جرم است.
با امیرحسین هم خنده‌های زیادی کردیم و هم دعواهای زیادی! اما بعد از دستگیری آنان، به وضوح می‌شد دید که بسیاری از دوستان سابق و دشمنان قصد سؤاستفاده از اختلافات بین ما را داشتند. در این مدت سعی کردم به صف مقابل نشان دهم که هرچقدر اختلاف شخصی و دعوا وجود داشته باشد، این مانعی برای حفظ اتحاد یک جنبش مشخص نمی‌شود. همانطور که در تجمعات، نیروهای امنیتی اول صف متحد را نصف می‌کنند و شکاف می‌اندازند و بعد راحت‌تر دستگیری را شروع می‌کنند، ایتجا هم مطمئناً دستگاه امنیتی از شکاف‌های بین ما نهایت استفاده را می‌کند.
به هر صورت این روزها، برای همه‌ی ما (نه فقط دستگیرشدگان)، روزهای سرنوشت‌سازی است. اگر بتوانیم عملاً صدای بازداشتی‌های روز جهانی کارگر، بازداشتی‌های هفت‌تپه و دیگر فعالان ترقی‌خواه را هرچه اجتماعی‌تر و گسترده‌تر به گوش همگان برسانیم، قطعاً قدم بزرگی برای تداوم راهمان برداشته‌ایم. یکی از مهمترین اولویت‌های کارما این روزها باید خنثی کردن فضای ارعاب و جلوگیری از پرونده‌سازی امنیتی علیه کارگران و متحدین طبقه‌کارگر باید باشد. در این راستا از هرگونه جداسازی از قدرت حمایتی‌مان از بازداشتی‌های روز جهانی کارگر، بازداشتی‌های هفت‌تپه و کارگران فولاد اهواز که هنوز پرونده‌هایشان باز است باید جلوگیری کنیم.
امروز نهمین روز از اعتصاب غذای امیرحسین و ساناز است. از هر امکان و ابزاری که داریم باید برای تضمین پیشروی راهی که کارگران فولاد اهواز و هفت‌تپه باز کردند استفاده کنیم.
به امید پیروزی راهمان.

صدای بی صدا



تهیه و تنظیم
سحر صامت
ژورنالیست ، قعال  حقوق زنان



گفتگئو با  رحیمه سروری  فعال حقوق رنان و کودکان 

سالهاست که  ملت افغانستان نسل به نسل آوارگی و سرگردانی را به دلیل وجود جنگ در آن مرز و بوم تجربه کرده اند. حضور جنگ و زد و بند های سیاسی  آنها را آواره کرده است و چهار دهه از مهاجرت های آنها از کشوران همسایه گرفته تا سراسر جهان می گذرد. اما واقعا امروز بر سر یک تعداد از مهاجران آن جغرافیا چه میگذرد ؟!
آری تعداد زیادی از آنان به لطف معاملات سیاسی میان کشورهای غربی و دولتمردان افغانستان ، در معرض اخراج اجباری از سوی کشوران غربی قرارگرفته اند. با اینکه وضعیت امنیتی در آن کشور از حال و روز خوبی برخوردار نیست اما اداره ی مهاجرت کشور سویدن تصمیم به بازگرداندن آنها گرفته است با اینکه رادیو سویدن خبری در مورد نگرانی از سوی پناهندگان مجردی که به کشور افغانستان بازگردانده شده اند و خود را از خانواده های خود مخفی کرده اند نشر کرده است , در این خبر ابراز نگرانی از اداره ی مهاجرت کشور سویدن نیز به چشم میخورد. احتمال اینکه این جوانان قربانی طعمه ی گروههای تروریستی فعال در افغانستان شوند نیز زیاد است. 
پناهجویانی که با هزاران امید و آرزو پس از طی کردن کیلومترها راه آن هم به صورت غیر قانونی وارد این کشور شده اند و با پشت سر گذاشتن سالها بی سرنوشتی همراه با استرس و دلهره برای دریافت جواب اداره ی مهاجرت و مبتلا شدن به انواع بیماری های روحی و جسمی امروز با تصمیم جدی ترک خاک سویدن از سوی نهاد مذکور روبرو شده اند. 
حال با وصف چنین اوضاع و احوالی تعدادی از خانواده های افغانستانی در پایتخت کشور سویدن نسبت به تصمیماتی که اداره ی مهاجرت این کشور برایشان اتخاذ نموده است دست به اعتراض زده اند.
یکی از افرادی که همواره از حقوق زنان و کودکان دفاع کرده و با قلمش علیه خشونت در برابر زنان مینویسد و سهم زیادی در دفاع از حقوق پناهجویان داشته است ، رحیمه سروری است !
در روزهای اخیر که او خود نیز تحصن زنان و کودکان را از نزدیک دیده بود چنین می نویسد :
این وحشت است که عده ای اززنان و کودکان از  کشوری به نام افغانستان که انواع خشونت در برابر زن و کودک در آنجا وجود دارد در قلب شهر استکهلم در کنار مدعیان حقوق بشر عزادار زندگی شان باشند و مضطرب و نگران از بازگشت اجباری به جایی که اداره مهاجرت میداند آنجا چه بر سر زنان و کودکان خواهد آمد .
 وی در ادامه از مردم خواسته به تحصن کنندگان بپیوندند و نگذارند آنان تنها بمانند. 
رحیمه می گوید سالهاست که ما قربانی دستِ کسانی شده ایم که بر خون مان به گونه های مختلف تجارت کرده اند و نسل به نسل  زندگی ما را به انواع مختلف فروخته اند. نه خودشان امنیت جانی را برای مردم فراهم کرده می توانند و نه اجازه می دهند ملت در این سوی آبها به حداقلی از زندگی دست پیدا کنند.
مصاحبه کوتاهی داریم با رحیمه ، که خود از نزدیک شاهد عینی این تحصن بود در پایتخت کشوری که پرچم دار حقوق بشر و دموکراسی است.

رحیمه جان چه کسانی و از چه زمانی دست به این گردهمایی زده اند؟
اکثراً خانواده های افغان هستند که مدت چهار سال یا بیشتر در حالت بی سرنوشتی به سر میبرند و برخی از آنها در خطر از دست دادن خانه و کمک هزینه ماهیانه خود هستند . تحصن آنها بیش از ده روز است که به طول انجامیده و تا زمان گرفتن یک پاسخ قناعت بخش از سوی اداره مهاجرت ادامه خواهد داشت .
در جمع تحصن کنندگان زنان غمزده ، کودکان خسته و مردان مستأصلی را می بینیم که همه در وحشتِ بازگشت به یک کشورِ ناامن و آینده ای نامطمئن به سر میبرند ، همه راهِ دوری را پیموده اند ، زندگی شان را از دست داده اند تا به اینجا رسیده اند و حالا بازگشت به کشوری که هر روزش با انفجار و انتحار آغاز میشود فکرش هم آزار دهنده است و همانند یک کابوس به نظر میرسد.

در میان اشتراک کنندگان در این گردهمایی چه طبقه از گروه سنی بیشتر از موضوع  بازگشت اجباری به کشور اضطراب و ابراز نگرانی دارند؟

اغلب زنان و کودکان از این بازگشت اجباری در هراسند و معمولاً در چنین اعتراضاتی کودکان بیشتر می شکنند و آسیب روحی می بینند. نشستن بر روی سنگفرش ها و سر دادنِ شعارِ " اجازه بدهید زنده زندگی کنیم ، اجازه بدهید درس بخوانیم ، اجازه بدهید به سویدن بمانیم " دلِ هر انسانی را به درد می آورد و هر چشمی را آکنده از اشک و اندوه میکند . مگر کودکان افغان انسان نیستند که باید عده ای در افغانستان همچون گل پرپر شوند و عده ای دیگر اینگونه از یک کشور سرمایه دار و مدافعِ حقوق بشر تقاضای کمک کنند و شعارِ " اجازه بدهید زنده بمانیم " سر دهند اما هیچکس صدایشان را نشنود و یا بشنود و خود را به کری بزند و صدایِ وجدانش را خفه کند تا مبادا به این غنچه های نو شکفته زندگی اهدا کند به رسمِ انسانیت و حقوقِ بشر ! 

با چه زبانی باید گفت که افغانستان ناامن است مخصوصا  برای زنان و کودکان که در آنجا نه از سوی جامعه حمایت می شوند نه از سوی قانون !
در کشور ما روزی نیست که خبری از شکنجه های مختلف زنان و دختران را نخوانیم ، خبر از اختطاف کودکان ، تجاوز به زنان و دختران ، سنگسار و تیرباران و صدها مورد دیگر که خود نمونهٔ کوچکی از وجود ناامنی است. کشوری که همه روزه دختران در روز روشن آن هم در ملاء عام  دزدیده میشوند و به آنها تجاوز می شود و يا به قاچاقبران فروخته می شوند و کسی به دادشان نمیرسد. جایی که رد پای پر رنگی از حضور زنان در جامعه دیده نمی​شود و حتی می​توان گفت کشوری که اکثر زنان آن بی هویت و گم نام اند.

رحیمه همچنان از پیوستن نوجوانان به گروه های تروریستی در افغانستان ابراز نگرانی میکند و می گوید : طبق آمارهای موجود ارائه شده توسط منابع معتبر، در سالهای اخیر تعداد زیادی از جوانان به علت بیکاری همکاری خود را با گروه های تروریستی آغاز کرده اند . او همچنان فقر سواد ، اقتصاد ضعیف و مذهبی بودن افکار اجتماعی را از دلایل مهم و عمده ی این موضوع می داند.



سروری در این مصاحبه  به روی آوردن اعتیاد جوانان اعم از  پسران و دختران اشاره می کند و میگوید : امروزه موضوع افزایش اعتیاد در میان جوانانی که از کشورهای دیگر به افغانستان بازگردانده شده اند بسیار بیشتر به چشم میخورد. همچنین عدهٔ زیادی از آنان به بیماری های روانی و جسمی مبتلا شده اند و احساس سرخوردگی می کنند که هر از گاهی این موضوعات سرخط درشت اخبار روزانه افغانستان میشود و این خود زنگ خطریست برای نوجونانی که از سوی کشورهای غربی به اجبار اخراج می شوند. رحیمه دلیل این همه بدبختی ملت افغانستان را حضور جنگسالاران در صحنه سیاست افغانستان میداند و می​گوید دلیل تمام این اتفاقات حتی اخراجهای اجباری پناهجویان افغانستانی حضور فساد در سیستم دولتی و سیاستمداران ناکار آمد در کشور است.

آیا به نظر شما این گونه اعتراض ها نتیجه ی مطلوبی در پی خواهد داشت ؟
بله من به این موضوع خوش بین هستم و مصمئنم در صورت مقاومت نتیجه خواهد داد !
امیدوار  کننده ترین چیزی که در تحصن به چشم میخورد محکم و با صلابت بودنِ تحصن کنندگان بود ، اینکه مقاوم ایستاده اند تا به آنچه می خواهند برسند ، حتی کودکان با انسجامی عجیب و دوست داشتنی کنار هم اند تا آینده ای خوب برای خود رقم بزنند و این یعنی امیدواری ، یعنی باور داشتن به توانمندی ، اینکه خواهند توانست در کنارهم مشکلات را حل کنند و زندگی خوشی را در کنار دیگر انسانها داشته باشند .
باز هم تکرار می کنم این تحصن نتیجه خواهد داد در صورتیکه مردم دست به دست هم داده و در محلِ تحصن ، در کنارِ عزیزان دیگر حضور پیدا کنند ، مخصوصا خواهش می کنم از تمام هموطنانی که عضویت احزاب مهاجر دوست را دارند و می توانند توجه احزاب را به این تحصن جلب کنند ، بیایند و از درد مردم آگاه شوند و سپس از طرق  مختلف آن را به گوش قانونگذاران برسانند تا تغییری در قوانینِ سخت گیرانهٔ اداره مهاجرت پدید آید و هموطنانشان هم چند روزی را در آرامش بسر ببرند .
جایِ دوری نخواهد رفت اگر چراغی برای اطرافیانتان روشن کنید ، مطمئنا با آن نور ، حوالی خانه خودتان هم روشنتر خواهد شد